۸۲۹🦄
ی بار با استادی به مشکل خوردم این اینجوری بود که جلو همه دانشجو رو مسخره میکرد و دو ترم بود کلیک کرده بود رو من با دخترای متاهل کاری نداشت ... منو نونام گفتیم چیکار کنیم ؟ گفتیم ی انگشتر میندازیم تو انگشت نامزدی میریم سرکلاسش ... که بدونه منم صاحب دارم ! ...سو ... تو کلاس یکی از دخترا متاهل بود کنار من نشست این دختر عدل اون روز تمام انگشتر هاش رو پوشیده بود ، قبلا دوستم گفته بود وقتی متاهل میشی میوفتی تو جنگ ناخواسته طلا ... اینکه هر کی طلاش بیشتره خوشبخت تره ... اون روز همکلاسی ما هم تا تونسته بود انگستر های تپل مپل پوشیده بود منم فقط یک انگشتر بینهایت ^8^ اونم واسه خودم نبود دستم بود میگفتم به جاش من و شوهرم بی نهایت همو دوست داریم بی نهایت رابطه خوبی داریم ... با عشق همینو خریدیم
+ نوشته شده در جمعه هجدهم خرداد ۱۴۰۳ ساعت 21:33 توسط Taxian
|