امشب نازنین اومد خونمون و این بشر ۷ سال از من کوچیکتره 👀
نازنین تک دختره و داداشاش خ هواش رو دارن
گفت ب** کور رو خوندی همون داستان که ی آقایی هست انگار خواب میبینه ی خانمی رو دوست داره
گفتم والا قبلا ی چیزی خوندم انگار مرده نمیدونم تو حالت م**ستی بود یا خواب ! که داشت میگفت قاب عکسی رو میبینه که خانمی(معشوقه اش ) با موهای صاف باز اون طرف رودخونه نشسته و ی پیرمرد داره نگاهش میکنه ، از نگاه های پیرمرد میترسه و بعد که به واقعیت برمیگرده شیشه های م**شرو**ب رو خورد میکنه
تو همین اوضاع که دلش واسه اون معشوقه اش تنگ شده ی شب اون خانم برمیگرده پیشش خودش رو میندازه رو ت**خت و انگار به خواب رفته که میگه تنش خیلی سرد بود
که یدفعه نازنین انگشتش رو اورد بالا گفت خود خودشه ... خیلی ترسناک بود ... که این حرکتش منم ترسوند
واسه سن نازنین ترسناک بود اما من که خوندمش خیلی روندش کند بود 😐 انگار داشتم روزمرگی ی مرد م**ست رو میخوندم و تا آخر نخوندمش حوصله سر بر بود 👀
ولی راست میگفت وقتی از پیرمرد تو ذهنش حرف میزد فضای داستان ترسناک بود
بعد گفت این کتاب رو داداشم بهم داده بود تا بخونم ... من ی لحظه هنگ کردم گفتم این چجوری داداشش گذاشت بخونه ! نازنین سنی نداره و یکم صحنه داشت ... با خودم درگیر بودم گفت ستارم خوندش اون گفت تا صفحه ۱۳ رو فقط خوند چون ترسناک بوده
با خودم گفتم این ستار کیه ؟ بعد یادم اومد اون پسر جذابه که با داداشم هر دو عاشق دختری شدن که هیچ کدوم بهش نرسیدن ، تو عروسی فلانی ام دیدمش اما جوری بهم نگاه کرد انگار خدایی نکرده باباش کشتم ... خ خصمانه نگام کرد 😶😕
پیش خودم گفتم اوه ، بهش میومد همچین داستانایی رو علاقه داشته باشه
بعد نازنین گفت من از موهای فر خوشم میاد ... روسریم دادم عقب گفتم از موهای من خوشت میاد ؟ گفت موهای تو موج داره فر نیست دمشرو گرفتم گفتم بازم خوشت میاد ؟؟؟ گفت موهات پشتش خ خوشگله
من ... قسم میخورم ی لحظه هنگ کردم 😶😶😶😶گفتم شوخی میکنی ؟ گفت نه
گفتم این داداشم کنارمه و هر لحظه میگه زشت ترین مو رو دارم تو از چی مو فر خوشت میاد ؟!😶😐
گفت خوشم میاد چون خوشگله حتی موهام رو گیس میکنم تا چند لحظه فر به نظر برسن
😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۰ ساعت 23:55 توسط Taxian
|