۳۷۳🥭

ما توی بیابون زندگی میکنیم

وقتی به شهر دانشجویی میرم همه جا صاف و دشته و رو زمین فقط خارشتر هست و پیش خودم میگم ما چه جون سختایی هستیم ما شا الله؟! چرا ما از اینجا ناامید نمیشیم ؟ واقعا معجزه هست !

جایی که منو حلما همیشه قرار میذاریم همو ببینیم ی زمین صافه که حلما میگفت باورت میشه با اینکه اینجا واقعا هیچی نداره و ی زمین خالیه که نه گلی توش هست نه درختچه ای اما حس مثبتی که ازش میگیرم خیلی بیشتر از ی پارکه؟!

۳۳۳

۱۲ سال پیش یکی از هم اتاقیام اسمش نیاز بود که ی دختر تپل و خیلی بین ما محبوب بود و همگی دوسش داشتیم و اون همیشه ی دوست پسر تو جیبش داشت این بین دوست پسر محبوب داشت فکر کنید اینم اسمش سعید از اینا که گل بیار و گل ببر و بیا دنبال نیاز و بیا دیدن نیاز و از این حرفا و یواشکی حرف بزننا تا سرپرست نفهمه و اینا ... کل رابطه اینا یک سال بود

خیلی وقت پیش یکی از دوستام بعد از مدت طولانی بهم زنگ زد و گفت میدونی رزیه ازدواج کرده ؟ فکر میکنی با کی ؟ تو هم اون پسر رو میشناسی ؟ ( آخه رزیه از ی شهر دور اومده بود ... حرفهاش منطقی نبود ) گفتم نمیدونم ! چطوری باید بدونم ؟! O_o

گفت سعید اکس نیاز... ولی حواست باشه نه ی وقت رزیه بهت زنگ بزنه بهش بگی اینا تازه بچه شون به دنیا اومده

من اینجور بودم دنیا چقدر کوچیکه !

نیاز رو دو سال پیش دیدمش گفت بعد از ی زندگی سه ساله تازگیا تونسته طلاق بگیره

۲۵🥭

موقعی که سعی میکردم وزنم رو به ی نسبت خوبی برسونم برای عروسی داداشم ... مه رخ هم همه تلاشش رو میکرد فقط لپ صورت بیاره اما از جای دیگه تپل نشه

منو مینا میگفتیم باید بیشتر تپل بشی اون میگفت نمیخوام الانشم خوبم مینا گفت الکیا ... هیچ لپی نمیبینم و بدنی هم باید یکم بیشتر وزن بدست بیاری و اون گفت نه همین برای من خوبه

تا اینکه ی روز کنار آینه وایساده بودیم بهم گفت خیلی بهتر از قبل شدی

منم گفتم تو هم تپل تر شدی😶( واقعا اون چیزی رو که دیدم گفتم از قصد برای اذیت کردن نبود ، سه سال باهاش هم اتاقی بودم و همیشه لاغر بود)

اما مهرخ ناراحت شد و استرس گرفت ... بعدا ساکورا گفت مهرخ تو دبیرستان خیلی تپل بوده و خیلی تلاش کرد تا به وزن الان برسه و اگر کسی بهش بگه تپل شدی حس میکنه داره به اون دوران تپلی برمیگرده

الان فهمیدم چرا اندازه گنجشک غذا میخورد باشگاه نمیرفت اما ۲۴ /۷ پیاده میرفت دانشگاه بیرون ساحلی همیشه پیاده ... البته تو خوابگاه نمیشه همیشه برنج خورد

۱۰🥭

خب عضو حدید داریم تو اتاقمون اسمش رو میزاریم نانا ... خیلی دختر خوشگل موشگل قدش ۱۷۵ این هیچی نمیگفت با بچه ها بیرون نمیرفت خواب بود همیشه تا بعد از ۴ ماه بالاخره بچه ها گفتن کشف کنیم کی هم اتاقیمون شده... آذین بهش گفت تو رل داری اگر بگی نداری دروغ میگی گفت اره ولی تازه آشنا شدیم دو ماهه... آذین : خبببب کجا همو دیدین ؟ نانا: اگسم ما رو با هم آشنا کرد ... یدفعه همگی سکوت کردیم با تعجب همو نگاه کردیم گفت نه اونجور که فکر میکنین نیست منو دوستم میرفتیم بیرون شهر اونجا که ماشینا با هم مسابقه میدن ویراژ میدادیم و از این حرفا و اون موقع با اکسم دعوا بودم اون با دختر دیگه ای بود همزمان اما قبول نمیکرد دعوا و آشتی بودیم ی روز اکسم گفت اون ماشینه که خیلی تند میره رو میشناسی ... ما هم نمیشناختیم ما ماشینی رو دیدیم عین میگ میگ تند میرفت شیشه هاش دودی بود و نمیدونستیم کیه پشتش گاز میدادیم و میرفتیم و نمیرسیدیم بهش دیگه اسمشرو گذاشته بودیم میگ میگ ... ی شب با ماشین و دوستم افتادیم دنبالش ببینیم کیه نفهمیدیم بالاخره بعد از ۶ ماه بهش رسیدیم و شیشه رو داد پایین و وقتی دیدمش اصلا فکرش رو نمیکردم همچین کسی پشت فرمون باشه و گفتم واااو عجب فیسی بعد به اکسم گفتم میگ میگ رو گرفتیم و دیدیمش... آقایی پشت فرمون بود حالا همون روزا اکسم و اون دختره رو با هم دیدم شب که رفتیم دیگه میخواستم واقعا رابطه رو تموم کنم ولی اون با اینکه من دیده بودمشون میگفت نه من خیانت نکردم من کاری نکردم اونی که داره خیانت میکنه تویی تویی که عاشق میگ میگ شدی و الان داری با این بهونه با من کات میکنی گفتم من هنوز این پسره رو نمیشناسم تهمت نزن تو خودت اول خیانت کردی قضیه خودت قبل از میگ میگ بوده من تا مدتها قبل از میگ میگ بهت میگفتم من تو رو با دختر دیگه ای دیدم ... بعد از بحث هامون میترسیدم اکسم بره پیش میگ میگ آبروم رو ببره دیگه پیدا کردن میگ میگ آسون بود میدید پشتش هستیم نگه میداشت پس بهش گفتم فلانی تا حالا شماره ات رو یا ایدیت رو گرفته گفت نه ... گفتم ممکنه این روزا ازت بخواد بهش نده

اره اوایل درباره اکسم صحبت میکردیم بعد درباره خودمون صحبت کردیم و اینگونه الان دو ماهه با همیم

پ.ن: چه داستانی شد 😵

ولی نانا واقعا دختر خوبیه ی بار اومد تو اتاق با رلش حرف بزنه گفت عشقوم!

بعد اون فادیا با لبخند نگاش میکنه میگه عشقووووووم !!!!! دیگه بعد اون هیچ وقت نیومد تو اتاق حرف بزنه

ساکورا رو به من اگر تو فروشگاه بودین دوست پسرت گفت فلان چیز رو برات بخرم تو جی میگی ؟

من : ممنون مرسی

ساکورا : نه تو نمیگی ممنون تو قبول میکنی پس دوست پسرت بار دیگه ی چیزی ازت خواست چی میگی ؟

من : گناه داره ...

ساکورا: نه گناه نداره اگر خودش گفته میخواد برات چیزی بگیره پس گناه نداره ... تو اینجوری فکر کنی رابطه ات دو روزه تموم میشه

۹۹۵🧁

به تازگیا دست بخیر شده بودم و جوونا رو بهم میرسوندم 🍃 داداشم ی همکار داره به اسم مظفر و ۴۲ سالشه داداشم گفت این از اون همکارای پولدارمونه ... منم یکم تو اعضای خوابگاه سرچ کردم گفتم افسر ۳۵ سالشه باهاش حرف میزنم ... با افسر خانم حرف زدم همینکه گفتم مظفر ۴۲ سالشه گفت نه !

فری هم پشت سر هم همکارای معلم اش رو تو واتساپ معرفی میکرد و بهترین مورد شد مهدیه که ۳۷ سالش بود فری گفت مهدیه رزومه اش خیلی سنگینه و بهترین کیس هست یعنی از اون خانواده های اصیل و فرهنگی هست (و فردا میدونی دایی بچه ات کیه )

اما

مهدیه هم لغو شد مهدیه گفت من کسی رو میخوام که از خودم کوچیکتر باشه

...

تو این حین هم اتاقیم گفت اینکه واسطه بشین و دو نفر رو بهم برسونین واقعا کار خطرناکیه گفتم من پسر رو نه دیدم و نه میدونم اخلاقش چطوریه اینا خودشون باید همو ببینن و حرف بزنن

هم اتاقی گفت چون اگر اینا از هم خوششون بیاد و فردا تو زندگی شون دعوایی بشه اول از همه میگن تقصیر فلانی بود که ما رو بهم معرفی کرد

و پرونده معرفی کردن زوج های عاشق بسته شد

۹۷۰🧁

دیشب قبل اینکه بریم کلاس همون همکلاسیم که شمالیه داشت غذا های شمالی رو نشونم میداد اونهایی که تو خونه خودش درست کرده بود ... منو میگی هیچ کدوم رو نمیشناختم جز تاس کباب و میرزا قاسمی و کشک بادمجون البته ی عکس نشونم داد گفت این تاس کباب هست گفتم من نخوردم تا حالا اما عکسش رو تو منو رستورانهای اینجا که دیدم ی چیز خیلییییی ساده و ابتدایی درست کردن و اسمش رو تاس کباب گذاشتن ( آخه عکسی که به من نشون داد خیلی خوشمزه بود حتی رو عکس )

همون لحظه گفت اینم بادکوبه هست که تو عروسیا میخورن ! شکلش شبیه ته چین مرغ بود اما ته چین مرغ نبود ! من اینجوری بود ووواااا ووو شما از اینا تو عروسیاتون سرو میشه ؟؟؟!!!!

قراره غذا خوری اینکه پیج بزنه و سفارش غذا بگیره و درست کنه و بهش گفتم برام کشک بادمجون درست کنه اما دانشجویی ! چون گفت کشک بادمجون شمالی داخلش گوشت و گردو زیاد هست گفتم عزیزم ! برای من ی چیز ساده درست کن بدون گوشت و گردو ( آخه شاید بخوام دوباره ی چیزی سفارش بدم اگه بخواد کشک بادمجون مخصوص شمالی درست کنه این با بودجه من نمیخونه ... من ی چیز خوشمزه ساده میخوام که سیر بشم🥲 و دوستامم بتونن سفارش بدن )

۹۰۹🧁

یکی از همکلاسیام از تعطیلات برگشت و برای همه مون سوغاتی آورده داخل ی پلاستیک کوچولوخاص ی کوچولو سویا ی کوچولو برنجک و حدود ۱۵ سانت بادام سوخته ( ی شیرینی شبیه آجیل بار یا اسنیکرز تو مغازه ها اما اسنیکرز کاکائو هم داخلشه )

خیلی دختر مهربونیه🥺🥺🥺🧡

۸۹۹🦄

دیشب تو دورهمی بودم و همگی تخمه آفتاب گردون میخوریم و همه مون سعی کردیم ادویه ای که بهش زدن رو با طعمش تشخیص بدیم

Well... من خیلی مبتدی بودم مزه ترشی حس میکردم نمیدونستم آبلیمو هست یا ی چیز شبیه آبلیمو 🍩☕ فکر میکردم باربیکیو هست

نفری که کنارم بود گفت پیازچه سیر فلفل و ی مزه خیلی کمی از جعفری رو هم حس میکنم اما آبلیمو توش نیست

همگی گفتیم اما ترشه ! پس سرکه هست ! گفت نه سرکه نمیتونه باشه

در اخر معلوم شد با طعم سس فرنچ هست اون طعم ترش احتمالا از خامه ترش بوده

.

.

.

محتویات سس فرنچ : سس خردل ، پیازچه ، سیر ، فلفل سیاه یا فلفل پاپربکا شوید و جعفری و سس مایونز یا خامه ترش

محتوابات سس باربیکیو : سس گوجه یا کچاپ ، رب انار ، سس خردل ، نعنا ، شکر ، قهوه فوری

۸۸۸🦄

یکی از همکلاسیام امشب سرکلاس برامون پن کیک آورد البته قبلا از خوردن گفت با کدو دست شده پن کیک نیست کاکا هست

خوشمزه بود اصلا مزه کدو نارنجی داخلش مشخص نبود

این همکلاسیمون خیلییییی کدبانو هست قبلا سرکلاسمون برامون لواشک و کیک تولد هم آورد منم وقتی رفتم خونه اش تا لحظه اخر نگاه لپای من میکرد کی تموم میکنم بعد دوباره ی چیز دیگه میاورد جالب بود

.

.

.

همه چیز خوب بود تا اینکه گفتم ما تو اتاقمون چای کیسه ای رو دوبار دم میزنیم چون چای خشک کم میاریم که اون گفت من دختر لاهیجانم خودمون باغ چای داریم چایی رو باید با قوری درست کرد این ی توهینه جلوی لاهیجانی چای کهنه فلاکسی دعوت کنی

...

چرا قضیه چای کیسه ای رو گفتم ؟! چرااا ؟ چرا حواسم نیست چی میگم ؟

۸۷۴🦄

۵ سال پیش قبل از کرونا وبلاگی رو دنبال میکردم درباره دختری ۲۵ ساله که کنکور داشت ازش تو کامنت میپرسیدی خوشحالی ؟ میگفت خیلی خوشحالم همه چیز خوب میگذره اما پستها رو میخوندی اینجور نبود مثلا نوشته بود امروز ۱۲ ساعت خوندم تستهای زماندار زدم بارون اومد صداش رو از پشت پنجره میشنیدم خیلی دوستدارم وقتی بارون میاد نعناها ی تو باغچه رو نگاه کنم اما ۴ ماه دیگه کنکور دارم من دارم از همه چیز میگذرم تا اون چیزی که میخوام رو بدست بیارم

...

چیزی که بعد از ۵ سال برگشتم وبلاگش رو خوندم الان رشته ای که رو میخواست قبول شده :

این ۴ سال هم تموم شد هر وقت که از سر کار برمیگردم محل کارم خود جهنمه ... از حجم افسردگی روی پلی که قبل از خونه ام هست وایمیسم و به ماشین هایی که رد میشن نگاه میکنم و میگم چی میشه خودم رو پایین بندازم من میخوام دختر خوشحال قبلی باشم چرا دیگه نیستم؟ چرا هنوز دارم برای امتحان میخونم ؟ کی تموم میشن؟

.

.

.

حقیقتا خودمم همیشه فکر میکردم اگر این رشته رو قبول بشه تمام درد و رنج هاش تموم میشه و تغییر میکنه و اون دختر شادی میشه

۸۷۳🦄

پسرخاله گفت نظرت چیه اگه حدیثه بشه یکی از گزینه های من ... گفتم اون به جات تمام ارث و میراث های پدرت رو که عموهات خوردن برات برمیگردونه اما اگر دعواتون شد و تو اشتباه کرده باشی اون رک بهت حرفش رو میگه چون میگه حق رو باید گفت ( مثل من نیست بگه اگر اشتباهی کرده باشی حقیقت رو بدونی ناراحت میشی )

گفت من از همچین دخترایی خوشم نمیاد

.

.

.

به مامانم داشتم میگفتم حدیث بعد اینکه از درمونگاه میاد میره جای دیگه هم کار میکنه ( فرض کنید شبا میره کافی شاپ ظرف میشوره... برای مثال ) چون میگه با حقوق کارمندی نمیتونم چیزی ذخیره کنم نمیخوام بعدها شوهرم بخاطر اوضاع الان تو فشار باشه منم میخوام کمکش کنم اما یکی از همکاراش فهمیده جای دیگه کار میکنه و الان همههه تو محل کار میدونن حدیثه شبا کجا میره و همه اینجورین که تو داری پرستیژ ما رو میاری پایین

باز نظر پسرخاله برگشته میگه من نمیدونستم همچین دختر پر جنمیه! از اینا نیست که بگه من دست به چیزی نمیزنم حدیثه با هر کی ازدواج کنه سیاست های درستی تو زندگی داره ! حدیثه نمیخواد ازدواج کنه؟

گفتم ی نفر براش اومده دارن آشنا میشن

۸۶۶🦄

ی بار یکی از دوستام گفت مثلا ناهار چقدر غذا میخوری گفتم نصف بشقاب اما اگر خیلی بخواد باشه ی بشقاب

گفتم چطور؟

گفت آخه ما تو خونمون هنوز مثل ترکهای قدیمی داخل سینی غذا میخوریم ... ( میخواست وزن کم کنه وقتی اینو شنید گفت من با همون یک وعده ام که تو سینی غذا میخورم چند برابر کل یک هفته تو غذا میخورم )

.

.

.

الان مهرانه اومد اتاقمون تا با ایرلن ناهار بخوره ی سینی آورد گذاشت کلاس و رژیم و همه چیز رو گذاشت کنار و کل قابلمه رو سر و ته کرد تو سینی ...

۸۵۰🦄

ی پارک کنار خونمون درست شده ... ۹ تایی سوار ماشین شدیم تا بچه ها رو ببریم پارک ... وقتی رسیدیم نیلی هی میگفت چرا انقدر شلوغه؟ چرا انقدر شلوغه چرا انقدر پسر تو پارک جمع شده ... گفتمش میدونی اینا به رلشون زنگ میزنن و با هم هماهنگ میکنن اینجا همو ببینن نه مثل ما ... گفت دقیقا تو آيه خواهرت همتون شوت هستین الان شما باید به جای اینا اینجا قرار داشته باشین :/

آیه گفت دوباره میگین من نشنیدم

گفتم داریم میگیم اینجا چرا انقدر شلوغه چرا انقدر پسر جمع شده؟

آیه گفت منکه پسر نمیبینم ... همه دبیرستانی هستن

نیلی گفت داریم میگیم الان تو باید با رلت اینجا قرار داشته باشی 👩‍🦯

ایه گیج نگاه کرد...

گفتم کجا رو نگاه میکنی ورودی پارک رو نگاه کن

گفت آها اونا به پرستیژ من نمیخورن

من: اوه !

نیلی : اوه ؟!

۸۳۸🦄

اون روز رفتم خونه دوستم حدیث ( از دیر وقت با هم دوستیم ) ... ی چیزیش گم شد قرار شد هر چی تو قفسه و کمد هست بیرون بیاره تا دنبالش بگردیم ( یادم نیست ... به نظر دنبال لیوان کوچولوی هدیه تولد بودیم؟ واقعا یادم نیست) همه وسایلی هدیه بودن ! بعضیا رو کاغذشون هم دور ننداخته بود و خیلی با دقت کاغذشون رو باز کرده بود ... خیلی زیاد بودن ... همه همکلاسیای دخترش و همکارای خانم الانش بهش ی هدیه داده بودن!!!!! ... بیشترا بی دلیل نه فقط بخاطر تولد ... بهش گفتم من اینا رو میبینم خجالت میکشم چون هیچ وقت تو طول دوستیمون بهت هدیه ای ندادم ! اما قول میدم وقتی کارم جور شد برات ماگ بگیرم چون خودم خیلی دوست دارم😹 گفت عزیزم همون موقع هم این همکلاسیامم سر کار نبودن 😹😹😹😹😹😹 گفتم اوه😅🤣

بعد از برگشت گفتم چرا من تا حالا هدیه ای نگرفتم از دوستام :( ... شاید حدیث چون برونگراست و همه رو دور خودش جمع میکنه ؟ اما من همیشه ی گوشه ام تا اون سمتم بیاد ؟

.

.

.

دیشب مینا ی بسته بهم داد گفت این برای تویه! ( خب ما رابطه خوبی نداریم ... ی بار چون اوایل بینیش رو عمل کرده بود و منم آنفولانزا گرفته بودم و رفتم جلوش بگم دماغ نو مبارک چنان دادی زد گفت دور شو ازم ... تا سه هفته حرف نمیزدم و اون موقع خیلی بیشتر کینه ای بودم و فقط خودم رو میدیدم چند هفته قهر بودم ... بعد از اون دخترا بود که خیلی مشکل رفتاری داشت و بیشتر وقتا اگر آشتی بودیم محلش نمیذاشتم ... مثل سیکار و عرق و نصف شب میرفت بیرون پیش xxxx ... منم میگفتم ای هیچی نداره که باهاش حتی حرف ساده ای بزنم من حتی باهاش اونقدرا بیرون نمیرم ...چقدر حرف زدم درباره مینا ) این بسته رو داد من نگاه کردم تا ی ست تیشرت شلوار سفید با کلی خرس کوچولو روش ، تیشرت هم کاکتوس نارنجی روشه ... همیجور هنگبودم این یعنی چی ... ما رابطه خوبی نداریم که ...؟! ما حتی با هم درد و دل نمیکنیم ! گفتم نه نمیتونم ... گفت چون اتیکت قیمتش در نمیومد مجبور شدم کاغذش رو پاره کنم

هنوزم کلی فکر تو سرمه ... این برای چی بود؟ به نونام گفتم من الان چیکار کنم ؟ تا حالا از کسی هدیه نگرفتم ! نمیدونم واکنشم باید چی باشه ! گفت براش گل رز بگیر

گفتم اون از گل رز خوشش نمیاد ( میگه کلیشه ایه؟!)

گفت آب‌نبات بگیر ... ( تو رو خدا ی ست لباس بدی و اب نبات به جاش بهت بدن !) -_- گفت عادیه من امیشه برای تشکر به دوستم آب‌نبات میدم خیلی خوشحال میشه

من اینجوری بودم اگر عادیه پس چرا تا حالا از کسی چیزی نگرفتم 😐

۸۳۴🦄

دیشب تو کلاس قرار بود درباره دوست صمیمی صحبت کنیم گروه بندی که شدیم من با معلممون افتادم! همونجور که نگاهش میکردم پیش خودم گفتم قراره حسابی کلافه اش کنم ( از این لحاط که کلمات رو معنیشون یادم نمیاد و اونم بدش میاد ازش معنی کلمه بپرسی)

گفت دوست صمیمی داشتی؟

گفتم نداشتم

گفت ی چیز بگو میخوایم مکالمه انجام بدیم

یکم فکر کردم ... فری هم ی دوسته پس گفتم اره یکی که از دبیرستان با هم آشنا شدیم

گفت چه وجه اشتراکی با هم داشتین مگه ؟

گفتم دوتامون خیلی شبیه هم بودیم و میگفتیم باید درس مون رو بخونیم و ازدواج نکنیم تا مستقل بشیم... اما چند روز پیش دیدگاهش رو عوض کرده بود و بهم میگفت که -

گفت بذار حدس بزنم حتما گفت که من باید دبیرستان ازدواج میکردم

گفتم دقیقا همین نظر رو داشت خیلی پشیمون بود ... میگفت نباید انقدر کتاب میخوندم و عصبی میشدم بخاطر کتاب و مدرسه

گفت ببین تو بدون پسرا یا ازدواج هم میتونی خوشحال باشی این به تفکر خودت برمیگرده ... خب ... چجوری با دوستت آشنا شدین با هم ؟

گفتم اون دست خطش خیلی افتضاح بود ی بار معلم زیستون بهش گفت بلند بشه بیاد جلوی کلاس تا سوال حل کنه و اون روز خیلی عصبی بود و معلممون بهش گفت چرا دست خطت انقدر افتضاحه که نمیتونم بخونمش و اونم برگشت گفت دست خط خودت از من افتضاح تره !

گفت چجوری تا الان دوستیتون ادامه داشته؟

گفتم دوستای دیگه ای که داشتم انتظار داشتن همیشه باهاشون صحبت کنم یا هر روز یا هر هفته و منم به خاطر مشعول بودنم نمیتونستم جواب بدم و اونا هم دوستی شون رو تموم میکردن اما فری میگفت باشه الان حالت بده پس من ۹ ماه دیگه بهت زنگ میزنم ... ( شده بعد از دو سال زنگ زده )

گفت خب چرا درباره He صحبت نمیکنی ؟!

گفتم اخه چیزی وجود نداره درباره He !

گفت دختر این زمون درباره دوست پسرش چیزی نداشته باشه بگه باید ببریش دکتر چون واقعا مشکل داره ...

چون این جمله اخر رو با صدای بلند گفت همه داشتن با لبخند تایید میکردن

👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯

۷۰۹🦥

کبوتر گفت یکی از دخترا هست میخواد باهات دوست بشه ... گفتم اسمش چیه ؟ گفت نمیدونم اولش س هست . ثنا ؟سمیه ؟ سوسن ؟ سمانه ؟ حتما یکی از همینا هست و دختر خوبیه مثبت فکر میکنه ، از لحاط روحی قوی هست و قراره تحت تاثیر بذارتت

حالا من هر کی رو تو خوابگاه میبینم میگم نکنه خانم سین باشه ؟! آخه چرا وقتی منو میشناسه نمیاد جلو بگه بیا با هم دوست باشیم ؟! یکی از دخترا تو خوابگاه بود نسبت بهم کنجکاو بود امید داشتم خانم سین باشه اما معلوم شد اسمش زهرا هست :( تنها کسی که میشناسم اسمش با سین هست دختر همسایمون هست که ده سال ازم کوچکتره ... منم با دخترایی که ازم کوچکترن دوست نمیشم مگه اینکه واقعا ارزشش رو داشته باشه

بعدا نوشت :

ساکورا نیست چون اونقدرا صمیمی نیستیم

سرور نیست ... دوست سمی رابطه سمی

سارا ... تازه میره کلاس ۵ ام ! سارا همسایه ی ادم دورو ی خائن

سمانه ... اصلا انرژی خوبی ازش نمیگیرم ، هدف اش و بحث حرف هاش همیشه ۱۸۰ درجه باهام فرق داشته

ساره کلاس زبان ... ۱۵ سال ازم بزرگتره ، متاهل و مادر و شاغل اصلا وقت نمیکنه که بخواد رو من فکر کنه درباره هر چیزی تجربه داره و من پیشش حرف کم میارم چون نمیدونم باید درباره چی صحبت کنم !

پس کیه ؟!

۵۸۱🐡

رژ لب فلفلی 😵

تا حالا نگرفته بودم رنگش خوب بود ( کالباسی براق بود ) سو ... ی عروسی هم دعوت شده بودیم قبل عروسی رفتن که داشتم خودم رو آماده میکردم و این رژ هم دستم بود علاوه بر لبان رو گونه هم زدم و بی خبر از همه جا و اینکه چیکار کردم میگفتم چه خوب شد رژ لب فلفلی گرفتم ❤ خواهرمم رژ لب جدید رو دید اون هم اومد هم رو لب زد هم رو گونه ... هنوز هیچ کدوم متوجه نبودیم چند دقیقه دیگه کل صورتمون باید درد بگیره 😲 سو ... خاله هم دید گفت اوه ... یکم از رژتون به منم بدید 🤠 ... منم طبق عادت تو استرس لبم رو میگرفتم ... تاااااا رسیدم به عروسی کل صورتمون میسوخت 🥴 ... ولی خوشگل شده بودیم واقعا ولی از اون طرف واقعا درد داشت بابام میگفت خب برید صورتتون رو بشورید 😐😐منو خواهرم همزمان میگفتیم نههههه ! آرایشمون پاک میشه! 🤯 به خواهرم گفتم رژتو نخور زبونت میسوزه و اون گفت به نطرت دیر نیست ؟

ادامه نوشته

۸۲۵🐡

وزن و استایل (؟!) و از این چیزا

ی بار که با داداش سینگل بودم حرف از وزن شد و داداش سینگل متابولیسم بدنش بالاست و هر چی بخوره اصلا تپل نمیشه و بابت این خیلی ناراحت بود و گفت تو اینستا تو ی نظر سنجی دخترا گفته بودند به تیپ پسر بیشتر اهمیت میدن گفتم آره ، دخترا پسرای کت و شلواری رو بیشتر میپسندن این موقع مهم نیست لاغر باشی یا چیز دیگه

کت قسمت شونه اش پُل داره و اگر شونه افتاده باشه همه چی رو درست نشون میده

.

.

.

با دخترای کلاس ساعت آخر که کسی نبود داشتیم حرف میزدیم و یکی از دخترا گفت ی پسری ی مدتی من رو میخواد اما من دلم نمیخوادش و نمیدونم چطوری بهش بگم که ما برای هم خوب نیستیم

گفتم میشه عکسش رو نشون بدی :/

قیافه اش خوب بود اما پیرهن چهارخونه ؟! ریلی؟! وقتی داری مخ میزنی (ارتباط عاطفی مسالمت آمیز ) برقرار میکنی یا کت و شلوار باید فرستاد یا اون پیرهنی که بهت واقعا میاد... نه ... بگذریم

یکی از دخترا گفت میدونی به تیپ تو ی پسر مثل تیپ خودت میخوره گفت دقیقا من رو لباس خیلی حساسم

گفتم به تو پسرای کت و شلواری و اتو کشیده میاد ( نه پسرایی که همیشه با لباس راحتی بیرونن:/)

گفت دقیقا

ز راحت گفت باهاش کات کن !

گفت نمیتونم آسون نیست

گفتم کار ثابتی داره ؟ چند سالشه ؟ چیزی داره از خودش ؟

گفت نه هم سن خودمه ، از کار دولتی خوشش نمیاد چون میگه روتینه و کار تو شرکت و اینچیزا میگه دلش نمیخواد رییس بالا سرش باشه و میگه دلم میخواد ساعت کاریم دست خودم باشه و تک پسره و از خودش هیچی نداره و خودش میگه چون تکم اموال بابام به من میرسه و فعلا ی خورده پول داره و ی ایده هایی تو ذهن اش داره که هنوز عملی نشده

گفتم میدونی اگر ی پسری شغل ثابت داشته باشه حتی تو کارگر ی شرکت ... ی امنیتی داری و پسرا تو دوره نامزدی زیاد از کارهای نکرده شون و خیال پردازی هاشون حرف میزنن نمونه اش شوهر خاله ام ... خاله ام نزدیکه از بیخیالی شوهرش دق کنه ، یا ی عمو دارم داره پیر میشه حاضر نیست از اموالش دست بکشه و همین که دعوایی بشه به تک پسرش میگه از خونه من برو بیرون !

پ.ن: اعتراض وارد نیست

از کت و شلوار رسیدیم کجا !

۷۸۰🦤

روزی که ملکا رو دیدم

ادامه نوشته

۶۴۹🌾

با ساغر که اون بار کافه بودیم گفت دقت کردین سه تا آدم با شخصیت کنار هم نشستیم ؟

گفتم منظورت از با شخصیت چیه ؟

گفت آدم الکی نیستیم ... موچول تو بیمارستانه ، من دارروسازم تو هم رشته ات مثل ماست

.

.

.

ولی حرفش ناراحت کننده هست بیشتر آدمای اطرافمون آدمایی که شخصیت رو تو پول و موقعیت شغلی میبینن ... واسه این دو حاضرن تا کمر خم بشن و با لبخند بهت سلام کنن!

اگر قرار باشه تا چند سال شغلی نداشته باشی چی میشه ؟ قراره روی تاریک زندگی رو ببینی و تجربه کنی ؟

کی اهمیت میده تو نا به سامانی حالت چطوره ؟

۵۸۲🖤

اونایی که ازدواج میکنن من اولا فکر میکردم پسرا خیلی اهمیت میدن !

ولی واقعیت اینه تو هر چقدر خوشگل باشی و هر فرم بدنی داشته باشی ... بعد از بار چهارم یا پنجم میبینن تو هم ی دختری هستی مثل بقیه

:/

مگر اینکه اون جزو اون آدمایی باشه که احترام حالیش باشه وگرنه حتی اگر به طور رسمی با هم رابطه داشته باشین... اون مثل آشغال باهات رفتار میکنه !

.

.

.

۵۵۰🖤

من واقعا از گلدوزی بدم میاد

واقعا از کار خونه بدم میاد

من واقعا از آشپزی کردن بدم میاد ... اما از غذا خوردن خوشم میاد:/

.

.

.

.

موچول میگه خواهر کوچکترم رو خیلی تو سرم میزدن که رشته درست و حسابی خونده ، دانشگاه دولتی بوده ... اما من ثابت کردم کسی موفقه که انگیزه و تلاش مداوم و پافشاری داشته باشه

.

.

.

۵۴۷🖤

موچول گفت فلانی رفت سرکار ؟ چجوری؟

گفتم با التماس از یکی آشناها

گفت میدونی چقدر ثواب میکنه ی آدم اینجوری پیدا بشه کسی رو که هیچ پشتیبان و سرمایه ای نداره کمک کنه تا دستش جایی بند بشه

۵۴۵🖤

یک خبر خوب!

صاحب موچول بالاخره رفت سر یک کار درست و حسابی !🥳

اما حسش ... بهم گفت من خیلی سالها پیش دنبال این شغل بودم اما واسه ی آدم معمولی که نه بابای پولداری داره که اونقدر پولدار باشه که سر کار رفتن من براش مهم نباشه یا حتی سهمیه ای نداشته باشه یا حتی آشنای گردن کلفت که کاری کنه ... خیلی سخت بود خودم رو بالا بکشم ... ی زمانی اونقدر تحت فشار بودم و واسه بدست اوردن پول دست به هر کاری میزدم ...مثلا کتاب تو کوله ام میذاشتم و تو خیابونا کتاب معرفی میکردم اما بعد دیدم من آدم ع *شوه اومدن یا کنار اومدن با نگاه های مردایی که جور خاصی بهم نگاه میکنن نیستم

و الان که مطابق با رشته ام سرکارم ... خیلیها برام خوشحالن و بهم تبریک میگن اما خودم نه اینکه ناراحت باشم اصلا اما اون هیجان رو ندارم ... فکر میکنم بهتره بعضی اتفاقا تو زمان خودش اتفاق بیوفته

۵۰۴🖤

همیشه تو ذهنم بود که کتاب تکنیک ها رو داخل حداقل ۹ ماه یا یکسال میتونم تمومش کنم 

سمی رو داخل راهپله دیدمش گفتم کتاب تکنیک ها رو خوندی گفت آره کتاب آسونیه ... شماره ات رو بهم بده تا پادکست برات بفرستم تا روی اونها تمرین کنی و کلمات رو حدس بزنی 

شماره ام رو دادم و گفتم کتاب تکنیک رو چه مدت درگیرش بودی ؟ 

گفت هووووم 🤔🤔🤔 حدود یک هفته ... خیلی آسون بود 

گفتم اوه انگار مهارتهای من خیلی داغون تر هستن !

گفت منم همینجور بودم اما خودم رو بهتر کردم 😀

 

خدای من ... یک هفته!!!!

۴۷۹⚘

حساسیت مژگان

ادامه نوشته

۴۶۶⚘

ی داستان ترسناک🥲

 

یکی از بچه ها گفت قبل از اینکه بیای ی دختری تو اتاق بود خیلی عجیب غریب بود و با همه فرق داشت 

گفتم چجوری ؟! 

گفت مثلا ی شب بچه ها سر درد شدید داشت و اون گفت میتونم خوبش کنم ! و اون دختر بعد دو روز اون شب راحت خوابید 

یکی دیگه هم گفت آره ... از چیزایی حرف میزد که واقعا تعجب میکردی به من گفت چرا اون انگشترت که نگین بنفش داره رو نمیپوشی ؟ گفتم من همچین انگشتری ندارم ! گفت چرا تو کمد تو وسایل بدلیجاتت هست ... دست ادم خوبی بوده   بهتره اونو بپوشی ....

یا بار دیگه به ی نفر دیگه گفته بود داخل اون ظرف صورتیت اب بذار دختره گفته بود تنها ظرف صورتی خونمون همینه من آوردمش خوابگاه ! گفت نه منظورم با یکی دیگه هست که بزرگتره ... 

یا وقتی که ی نفر جدید واسه ی مدت کوتاه اومد تو اتاق جو اتاق خیلی سنگین بود و کسی با کسی حرف نمیزد خیلی یهویی همه ساکت شده بودن فکر کن ۶ نفر تو ی اتاق تو طول روز هیچ حرفی با هم نزنن !!... که بعد از چند روز اون دختر به تازه وارد اتاق گفت تو با خودت دعا آوردی تو اتاق ؟! 

تازه وارد گفت نه ... اونم گفت آوردی اینجا داری دروغ میگی  و تازه وارد بعد از کلی من من کردن گفت من ی دعایی دارم اما همراهم نیست و اون گفت که دعات خیلی سنگینه از این اتاق ببرش بیرون "اگر میخوای به خواسته ات برسی "

 

البته اون قسمت اخرش رو دروغ گفت ... بعدها گفت فقط گفتم ببره بیرون تا دیگه چیزی همراهش نباشه😹😹😹

بچه ها میگن واقعا از چیزایی خبر داشت که ما اون چیزا رو فراموش کرده بودیم 

 

۴۵۸⚘

این قضیه یکی از بچه ها هست که روی یکی از کارمندای بانک کراش زده و واسه من نیست🤦‍♀️😹

 

گفت باید میرفتم پول انتقال میدادم که عابر بانک به مشکل خورد و رفتم بانک و شخص مسئول یعی کرد کمک کنه نشسته بودیم روی صندلی انتظار و اون داشت با گوشی من تلاش میکرد یکی یهو رد شد بهم سلام کرد 

منم اعصاب معصابم یک هفته تعطیل بود سرمو اوردم بالا و به طرف نگاه کردم و حواسم نبود و برگشتم توی گوشیم ... یهو مغزم الارم داد و دوباره سرم رو اوردم بالا دیدم دوباره سرش تکون داد و خندید

 

بقیه اش بعدا درس دارم 😀😃

ادامه اش:

خندید و دوباره سرشو تکون داد😆 منو میگی ... بین این همه مراجعه کننده در روز منو یادش رود ذوق مرررررگ 

بعد داشت همینطور واسه خودش رها داشت قدم میزد یعنی پشت میزش نبود که بگم بر حسب عادت که به مشتریا سلام میکنه به منم سلام کرده باشه 😃

منم معذب شدم چون با ظاهری آشفته و آب کشیده و بی اعصاب و بدترین لباسم رفتم بانک 🤣🤣 و اونم طبق معمول شسته رفته و مجلسی ... منم دیگه کلا گوشی و انتقال پول رو فراموش کردم و فتبارک الله کن زل زدهبودم به این 🤣🤣 امروز کلا ماسکش رو برداشته بود و منم به چشم خواهر برادری اصلا پلک نمیزدم 🤣 هیچی کارم با ابن کارمند به نتیجه نرسید و گفت برو پشت باجه دیگه خدارو شکر کارم مجدد افتاد به ایشون 😍🤣

خبر خوش اینکه دوباره فردا باید برم بانک ، قول میدم فردا تیپ رسمی بزنم 🤣

 

پ.ن: entj در آستانه ۳۰ سالگی☺

 

۴۵۱⚘

حلما گفت به عنوان دبیر دخترای مدرسه رو بردیم پارک ... بعد مدتی از دور دیدم چند پسر کنار موتور وایسادن دخترا هم کنارشون ! من واسم ایرادی نداره اما اگر اتفاقی براشون می افتاد و یکی شون سوار موتور میشد و میرفت پدر مادر همین آتیش پاره ها میگفتن شما دختر ما رو بردید بیرون و اصلا قانع نمیشن که دختر خودشون سوار موتور شده .

گفتم مگه دختر چادریم بین شون بود ؟! گفت آره دوتا چادری یک مانتویی ... از ته همون پارک که دیدمشون ی چوب بلند برداشتم گفتم یاااااااا !!!! چیکار میکنید ؟؟؟  اوناهم تا من رو دیدن فرار کردن 😹😹😹😹😹😹😹

۴۶۰⚘

حدیث esfj هست (اینم ی شخصیت رهبره) 

گفت من دلم میخواد اگر ازدواج کنم ، اون شخص شخصیتش رهبر و فرمانده  نباشه تا خودم مدیریت ی خونه رو به عهده بگیرم و بهش کمک کنم ! و میدونم اگر همه چیز به عهده خودم باشه میتونم اون رو بالا بکشم 

جالب بود 

ولی گفتم من درباره خودم اون شخص حتما باید بتونه خودش تصمیم بگیره و مدیریت کنه ، من اصلا توانایی مدیریت چیزی رو ندارم پس واسه زندگیم اون شخص نباید مثل من باشه 

 

منظور حدیث و اون چیزی که من ازش دیدم ... فقط ی حرف ساده اینکه میگه مدیریت کنم "همه چیز " چیه ؟؟ 

تمااام کارها و مشورت ها باید با نظر نهایی اون انجام بشه ... این بد نیست چون بهترین تصمیم ها رو میگیره و همیشه باور داره و میگه نظر من بهترینه ... عقل من بیشتر از توعه (این جمله رو به ی پسر بگی فکر نکنم خوب بااشه حس برگ شلغم بودن به آدم دست میده )

مسئولیت تمام کارها به عهده حدیث هست ... پس قطعا یدفعه بهت گفت زندگی که داری از منه ... نباید بدت بیاد 

بقیه اش بعدا میگم ... خوبی دخترای رهبر چیه

 

۴۴۲⚘

افروز مزدوج شد !!! 

البته از همون ترم یک معلوم بود دنبال یار هست ☺ 

 

این یار از قبل افروز رو میخواسته ، یعنی دانشجو نبود ... 

ی کاری که افروز تو دانشگاه انجام میداد پسرارو عاشق خودش میکرد بعد که پسر جلو میومد افروز میگفت به شرطها و شروطها نمیخوامت !! 

میگفتم افروز تو از اول میدونستی پسر ترم ۳ که تازه از دبیرستان وارد دانشگاه شده حتی سربازی نرفته و شغلی نداره تو این وضعیت ... چرا اصلا باهاش دوست شدی ؟! 

گفت حالا

😶😶😶😶😬😬😬😬

اینکه یار الانش چرا الان بهش رسیده رو نمیدونم ... یعنی بارها واسم تعریف کرد اما چون یکم 🤏 اغراق میکرد ، مغزم به طور خودکار خاموش میشد و داده های ورودی رو نمیگرفت 🙄🙄🙄

۴۴۱⚘

فری وقتی حسود میشه چه ترسناک میشه !

 

رشته قبلی تا من میگفتم الف ... میگفت داری پز رشته ات رو میدی؟! 😶😶😶😶

الان این رشته که هستم تا حرفی بخوام بزنم ، میگه رشته ما که سخت از شماست ، شما که درکی ندارید ... اصلا لِوِل دانشگاه ما خیلی بالاتر از شماست و ... 😑😑😑😑

 

پ.ن: تازگیا میگه دیگه نمیخوام همه چیز رو تو خودم بریزم ...

 

این جور برخورد کردن فقط ی نتیجه میتونه داشته باشه !

: دوستی مون تموم میشه!

 

و منم از خیلی وقت پیش تو یک پست (این وبلاگ ) گفتم دارم حس میکنم دوستی ما دو تا  داره تموم میشه ... جوری که شاید ی روز بیاد ببینیم اصلا از هم خبر نداریم یا از کنار هم رد بشیم و نگاه به هم  نکنیم !

قبلا خیلی میترسیدم از دستش بدم چون خیلی صمیمی بودیم...  و دوست پیدا کردن واسم خیلی سخته و نمیتونم با هر کسی دوست بشم ... از رها شدن و تنها شدن میترسیدم 

اما الان که این وجهه اش رو دارم میبینم ( بی محلیاش ، زخم زبونها و تحقیر کردنا ) پیش خودم میگم کاش تنها بودم و هیچ وقت باهات حرف نمیزدم یا صمیمی نمیشدم 

 

 

 

۴۰۷⚘

اون روز که حلما حالش بد بود 

ادامه نوشته

۳۸۴🦊

داداش سینگلم از نامحرم هم نامحرم تره بعدا میگم چرا همچین چیزی میگم !

 

من و فری خیلی داستان درباره B خوندیم و ی ذهنیت های عجیب غریب درباره اش داشتیم 

تا اینکه ی برنامه چند دقيقه رو دیدم که B خیلی آروم و منطقیه و اصلا اون شایعات درباره اش دروغه شاید 

فری هم گفت منم وقتی تو واقعیت دیدمش تعجب کردم خیلی با اونچه فکر میکردم و اون شایعات اصلا مثل شون نبود 

۳۴۶🦊

رایحه های جالب :

رز و وانیل ... هر دو بوشون خوبه ❤

 

اکالیپتوس و خاک بارون خورده ... اکالیپتوس محصول ویکس اش بوش خوبه ولی خودش یکم غیر قابل تحمله 😅😅🤣🤣 ، بوی خاک بارون خورده خوبه❤

 

خامه و عسل ... بوی خوبی داره💛

 

قهوه و بلوبری ... بوی قهوه ملایم خوبه 💜، بلوبری تا حالا ندیدم 

 

پ.ن: قبلا افروز ی اسپری داشت بوی مربای آلبالو میداد و خیلیم خوشش میومد هر روز صبح به خودش میزد ... منم با تعجب سر اسپری رو گرفته بودم جلو بینیم پیش خودم میگفتم واقعا بو مربا میده 😅😅😅😅

 

۳۴۵🦊

این متن  پاک شد دوباره نوشتم 😴

 

پر از خالیم ! خیلی حرف هست و نمیشه بگم برادرمون چک میکنه و😪

 

درباره فیلم تر** سناک واقعا از روح و... میترسم مثلا چند شب پیش خواب دیدم کیفم دست ی رو** ح هست و من از این طرف میکشم میگم ولش کن ! و بعد از خواب پا شدم و خوابم نبرد ... 

یا آخرین بار با چند تا از دخترا تو اتاق بودیم دبیرستان بود و حدیث میخواست بگه ما شب تو  کوه بودیم و داخل چادر و انگار ی نفر سنگ مینداخت میخورد به چادر !!! در حالی که نصفه شب ساعت ۳ بود 

حدیث اذیت میکرد و میخندید و میخواست ادامه بده و من میگفتم بس کنه و اما رزیه اون طرف هی میگفت ج** ن بود ج** ن بود ؟؟ و بعد حدیث گفت آقاااا ی دفعه !!!!

که من چنان جیغی کشیدم که اون زبونک ته گلوم تکون خورد 🤧😃🤣🤣

و بعد فردا اش پری گفت دیشب حدود ساعتای دو تو نماز خونه طبقه یک خواب بوده که با صدای بلندی از خواب پا شده بوده 😃😅🤣🤣🤣

 

چقدر خوب خلاصه اش کردم انگار نه انگار بیشتر این پست پاک شده بود 😃😃😆🤣

سو ... من بیشار از شوما از این چیزا میترسم و این فیلما درجه ترسناکیشون اونقدر خطرناک نیست 😅

۲۹۷🐈‍⬛

"عجببه که اینقدر برای دیدنش عجله دارم ؟ حس میکنم اگه همین الان نبینمش عقلم رو از دست میدم !"

"عجیب نیست جاناتان . این فقط عشقه ."

 

 

 

 

رفتم خونه حدیث اینا ... و اونم منو برد بالا کوه 🥰😍 ... گفت کبوتر جدا شد چرا ؟؟ گفتم بخاطر حرف مردم چون همه مردم از فامیل آشنا و همسایه به کبوتر میگفتن شوهرت داداشته ... و بعضیا حتی تو روی کبوتر میگفتن شما بچه دار بشید شوهرت باباشه یا دایی اش هست؟ و از اینجور حرفا ... حدیث گفت آخه کبوتر هیچ وقت حرف مردم واسش اهمیت نداشت و به نظر من اگه جدا شده بخاطر این بوده که دوسش نداشته وگرنه مرد تر از شوهر کبوتر م بود ؟! پسر به این خوبی کلی واسش خم و راست شد 😐😐😐 مثلا اومده بود دنبالمون و کبوتر به من میگفت تو برو جلو بشین من نمیخوام جلو بشینم 😑😑  

گفتم واسه کنکورش مشکلی پیش اومد واسش رفت تهران وزارت چیز که الان یادمش نیست 🥲🥲 حدیث گفت قدرش رو ندونست دیگه بهتر از این پیدا نمیکنه 🚶‍♀️🚶‍♀️ ولی چرا تا جداشدن شوهرش فوری ازدواج کرد ؟! 😕☹

 

اینا ک خواهر برادر ژنتیکی نبودن ...

 

 

 

پ.ن: استیکر بعدی عنوان پست... چی باشه ؟ روباه؟

۲۹۶🐈‍⬛

این باورم رو ک آدمی ک لاغره ورزش نکنه رو گذاشتم کنار و دراز نشست رو هم شروع کردم و فهمیدم کلیه ام بهتر کار میکنه !🥺🥺🥺

دقیقا روزایی ک دراز نشست میرم کلیه هام بهتر کار میکنه (خداروشکر) ... درحالیکه عید نوروز ۱۴۰۰ بخاطر همین مشکل رفتم اتاق عمل و مشکلم اونقدرا حل نشد 

 

 وی بعد از دبیرستان دگر ورزش نکرد و الان شروع کرده و آدم باشگاه رفتن نیست 🤣🤣🤣🤣  ... و خیلی از ورزشها اصلا نیاز به دستگاه یا وسیله خاصی نیست 👀

چرا وقتی دبیرستان بودیم نمیذاشتن دخترا ابرو بردارن ؟! نونام وقتی برداشت هفته بعدش گفت خیلی اعتمادبه نفسم رفته بالا 

 راهنمایی ... معاونمون شادی رو گرفته بود با دستاش موهاش رو میزد و عقب واون موها سمج تر میومدن جلو !!! میگفت تو دختر به این خوبی چرا این شراره های اتشین رو نمیندازی تو ؟؟؟

دبیرستان معاون دو تا دست منو گرفته بود جوری ک انگار میخوام فرار کنم😑🤣🤣🤣🤣😑 پرسید ابروت رو برمیداری؟؟؟؟😼 

 

۲۷۶🐈‍⬛

یکی از بچه ها میگه خودمون همیشه عادت داریم غذا هامون نمکی باشه اما مردم این شهر همه چیشون عجیبه ! 

خیار شور شیرین ! کنسرو لوبیا انقدر شیریته که در واقع مربای لوبیاست😶  ترشی شون شیرینه ، خورشتشون شیرینه ، کیک شون انگار به قند گاز میزنی اما بقیه غذا ها دیگه مزه ای ندارن ! مرغ رو همینجوری اب پز میکنن 😶، برنج شون کته ایه و بی مزه و ی بار ماکارونی دیدم گفتم ایول شکلش شبیه ماکارونی خودمونه وقتی دهنم گذاشتم سوختم چون اون قرمزی از گوجه نبوده از فلفل بوده  اصلا با اومدنم به این شهر تا چند هفته تو شوک مزه غذا ها بودم 

حالا فری میگفت من تعجب میکنم چجوری این ات و اشغالا رو با ولع میخورن! (خدایا توبه) ... البته اون دوست اولیمون الان مزه غذا ها واسش اوکی تر شده 

۲۶۲🐈‍⬛

سر خیابون بودیم گفت راستی بهم گفتن رفتی این رشته!

 

اون لحظه فقط فک  میکردم کدوم آدم فضولی بوده مستقیم بهش گفته چه رشته ای رفتم کلی فحش داشتم ردیف میکردم چرا حداقل اسم دانشکده رو نگفته یا نه شایعه است هنوز همون رشته قبلیمم 🙁 

 

گفت : خیلی وقت بود میخواستم از خودت بپرسم اما گفتم ناراحت میشی درباره اش حرف بزنم ..

گفتم کی بهت گفته ؟😑💣

گفت الان راضی ؟ چجوری تغییر رشته دادی ؟ همون دانشگاه قبلی هستی؟

گفتم آره خیلی بهتر از رشته قبلیمه ... با دوباره کنکور دادن تغییر دادمش آره همون دانشگاه قبلیم 

.

.

.

اومدم خونه داداشم موقع شارژ کردن گوشی گفت حلما بهم گفت ازت میترسه بپرسه دانشگاه رو چیکار کردی ! دختر تو چیکار کردی حلما ! از تو میترسه ی سوال بپرسه !

گفتم اینجور اصلا نیست ... داداشم گفت چرا گفت میترسه! ...گفتم اینجوری نیست اون اصلا اینو نگفت اون منظورش این بود من ناراحت نشم تو داری اغراق میکنی 

 

۲۶۱🐈‍⬛

ادامه نوشته

۲۶۰🐈‍⬛

دبیرستان ، اب اوردن از طبقه هم کف

ادامه نوشته

۲۵۶🐈‍⬛

حدیث اومد خونمون 🥰 ، عکسهای یکی از هم کلاسیای دبیرستان رو ک موهاش کوتاه کوتاه بود  بهش نشون میدادم 

حدیث گفت من اون موقع فکر میکردم این پسریه 😶😑😆

 

گفت میخواد ماشین بگیره اگه مجازی شد گفتم بخاطر چی ؟ گفت چون چند تا پسر همراهم میان  (فک کنم سرویس منظورش بود ) و اقوای ما میترسم حرفی درباره ام بزنن 

حدیث خواهرش ی رسوایی خ بزرگ داشت خدایا توبه ... بعد حدیث هر چه قدر ظاهری خودش رو مثبت نشون بده باز اطرافیان و خانواده به خاطر ترسی ک از ماجرای خواهرش دارن اونو خیلیییی محدود میکنن و حدیث میگه نمیخوام بعد خواهرم باز پدرم بخاطر حرف مردم ناراحت بشه 

گفتمش ازدواج نمیکنی ؟ 🥲🥲

گفت اول تفاهم مهمه ک من با هیچ کدوم از پسرای آشناهامون ندارم ، و بعد  چهارسال تو خونه بودم کسی سراغم رو نمیگرفت الان ک به جایی رسیدم اگه ی اشنایی بیاد اصلا قبول نمیکنم 

... البته معیار انتخاب  پسرا هم موقعیت و پول هست (ینی دخترا بخوان انتخابشون کنن )

 

اون قبلنا به پسری از آشناهاشون خ علاقمند بود ... من فکر میکنم درسته اون پسر یکم قیافه داشت اما اینکه اینقدر به کارها و حرفای اون پسر علاقه نشون میداد میخواست حس برادر نداشته اش رو ار**زا ( خدایا صفحه ام تو سرچ مسائل خاک برسری باز نشه 😭😭😭🤣🤣🤣) کنه ، که انقدر مثل ی داداش دوسش داشت ک کل مدرسه ما اسم این پسر و نسبتش با حدیث رو میدونستن 

و اون روزام حدیث روزی دو ساعت باهاش حرف میزد ... ( بد برداشت نکنید روزمرگی بود و حدیث کلا خ پاک تر از اینا ست ) ولی خب بعدش پسره ازش پرسید تو منو دوست داری که انقدر بهم توجه میکنی ؟ وقتی بهم نمگی دوستم داری چرا انقدر پیگیرمی ؟! 

بعد از من پرسید باید بهش بگم ؟ خب اون مثل داداشمه !

چون پسره سربازی نرفته بود و وسط دانشگاه (آس و پاس 😶) بود گفتم نه بهش نگو دوسش داری ولی بهشم نگو دوسش نداری کلا چیزی نگو ...

گفت خب دلیل میخواد 

بعد گفت 

واقعا بقیه اش واسه بعدا 🤦‍♀️😹😹😹😹😹

۲۵۱🐈‍⬛

دوربین ، هدیه به افروز ، اون پسر سریش دانشکده ادبیات

ادامه نوشته

۲۴۸🐈‍⬛

امروز فری داشت درباره ارشد صحبت میکرد اینکه میخواد روانشناسی انتخاب کنه مثل حلما ... میگفت دیشب رفتم عروسی الان دلم شوهر میخواد اما ارشد چیکار کنم ؟ دانشگاه خودمون بدون کنکور سه سال خدمت میخواد و واسه ازاد پول ندارم و اگه دیر بشه دیگه حوصله کتاب رو ندارم و اصلا اینده رو نمیشه پیش بینی کرد 🥲🥲

 

و من روزی رو یادم میاد تو خوابگاه با فری و مت داشتیم برای امتحان ترم سال سه میخوندیم فری کافی میکس و اب سرد ریخته بود تو بشقاب با انگشت هم میزد میگفت بخور تا صبح بیداری  🤣🤣🤣🤣

 

چقدر زود بزرگ شدیم! ... البته سن فقط ی عدده ما همونیم فقط با تجربه تر .🥲🥲🥲

۲۴۷🐈‍⬛

قسمت سوم 

اتفاقا اون دو نفری که جلو نشسته بودن و از اعماق وجود قررر میدادن وکیل بودن  (نونام و دختر داییم )🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

اگه بدونید جلو پلیسا چطور صداشون میلرزید 🤣🤣🤣🤣من از همه شون بهتر جواب میدادم به خدا 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

 

با لکنت زبون و گریه : ب ب ب ب خدا ..... م م  م م ن تو دادگستررررری کار میکنم 🤣😢😢😥😥🤣

۲۴۶🐈‍⬛

قسمت دوم 

خلاصهههه درارو ففل کردیم گوشیامون خاموش کردیم تا کسی مزاحممون نشه و بعد عین بی خیالا غذا سفارش دادیم 🤣🤣 وقتی داشتیم شام میخوردیم صدای درخونه اومد 🤣🤣🤣🤣🤣

داییم پیدامون کرد 😭😭😭😭🤣🤣

 

هیچی دیگه اومد بردشون خونه و دیگه عرضم به حضورتون خبری ازشون نداریم ان شاءالله که سالمن 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

 

۲۴۵🐈‍⬛

داستان از زبون من نیست 

قسمت اول :

 

 ما همیشه میخواستیم بریم بیرون با ماشیم ما میرفتیم چون بزرگتر و جا دار تر بود این دفعه واسه دور دور دختر دایی گفت با ۲۰۶ ما بریم و ما هم شش نفر چپیدم و وسط قر دادن بودیم تو خیابون ی دفعه این موتوریا اومدن گفتن بزن کنار ... به جرم ک**شف ح**جاب !😕🤣

خودش میگفت ایراد اصلی قر دادن و بوده و اینا چیزی ک**شف نکردن 

خلاصه 

دختردایی هم هول شده بود یا برق پاک کن ماشینو میزد یا میخواست ماشین بندازه تو جوب تازه پشت فرمون سویچو گم کرد 😐🤣🤣 بعد پلیسا نگاه میکردن فکر میکردن ****** چیزی هستن 🤣🤣🤣🤣 دیگه اقاااا ماشینو خوابوندن و ما هم پیاده برگشتیم و ما پیاااده بدون ماشین ، تو این سرمای شب برگشتیم خونه دایی که ماشینش گرفته بودن ... بعد باباش خیلی رو آبروش حساسه 🤲🤣🤣🤣 ... آقا دیدیدیم خاله هام اونجان ... بعد باباش گفت چرا هیچ کدوم شال نزدیدددددد؟؟؟؟ بعد با لگد زد زیر میوه اا 🤣🤣🤣 بعد هممون زدیم زیر گریه عین مظلوما 😭😭😭🤣🤣🤣🤣 چون نمیذاشت حرف بزنیم 😭😭😭😭🤣 باباش گفت دیگه ح**ق ندارید برید بیرون امشب همین جا میخوابید 🤣🤣🤣 آقا با صورت اشکی و **** یواشکی دررفتیم خونه اون یکی خالم  🤣

بعدددددد...

 

۲۴۳🐈‍⬛

ادامه حرفا با نازنین 

اون چون درواقع اول دبیرستان بود و میگفت من از همه چی سردرمیارم ... میخواستم بگم اره دخترا هم با پسرا دوست میشن میرن بیرون و فلان یا خاطره پسر معدنی تو دانشکده رو براش بگم ولی بعد یادم اومد این شخص خیلی با داداش کوچیکه (که همونم از من بزرگتره ) راحته و صد در صد ممکنه حرفای منو به داداشش برسونه و داداشش فکر کنه این خاطرات دوستی خودم بوده نه دیگران 

تو دخترای فامیل باحجاب ترینشون منم که موقع دانشگاه چادر نمیزدم ولی نمیذاشتم موهام بیرون بیاد ... حالا نازنین هی تکرار میکرد داداش رضام گفته اون دخترای چادری دانشگاه همونان که بدتر و خرابتر از همن ! 

واقعا داداشش این حرف رو رو چ حسابی زده بود ؟! 

 

آخه این حرف جوری بود که داداش رضاش بگه فلانی (یعنی من ) تو موهات رو میپوشوندی اما از همون افروز که تو ی ترم با کل پسرا بیرون رفت و اب شن**گولی خورد ، مارک زدنو ، ق**لیون کشیدن ، پا**سور بازی کردن و  رفتن باغ و ساحل و کافی شاپ و خونه مجردی با چند نفر رابطه جدی برقرار کرد و کات کرد 

تو از اونم بدتری ! 

پ.ن: لب کلام ستار و رضا از تو خوششون نمیاد ! به جهنم ... انگار من در فراقش خون گریه کردم😑

۲۴۲🐈‍⬛

امشب نازنین اومد خونمون و این بشر ۷ سال از من کوچیکتره 👀

نازنین تک دختره و داداشاش خ هواش رو دارن 

گفت ب** کور رو خوندی همون داستان که ی آقایی هست انگار خواب میبینه ی خانمی رو دوست داره 

گفتم والا قبلا ی چیزی خوندم انگار مرده نمیدونم تو حالت م**ستی بود یا خواب ! که داشت میگفت قاب عکسی رو میبینه که خانمی(معشوقه اش )  با موهای صاف باز اون طرف رودخونه نشسته و ی پیرمرد داره نگاهش میکنه ، از نگاه های پیرمرد میترسه و بعد که به واقعیت برمیگرده شیشه های م**شرو**ب رو خورد میکنه 

تو همین اوضاع که دلش واسه اون معشوقه اش تنگ شده ی شب اون خانم برمیگرده پیشش خودش رو میندازه رو ت**خت و انگار به خواب رفته که میگه تنش خیلی سرد بود 

که یدفعه نازنین انگشتش رو اورد بالا گفت خود خودشه ... خیلی ترسناک بود ... که این حرکتش منم ترسوند 

واسه سن نازنین ترسناک بود اما من که خوندمش خیلی روندش کند بود 😐 انگار داشتم روزمرگی ی مرد م**ست رو میخوندم و تا آخر نخوندمش حوصله سر بر بود 👀

ولی راست میگفت وقتی از پیرمرد تو ذهنش حرف میزد فضای داستان ترسناک بود 

بعد گفت این کتاب رو داداشم بهم داده بود تا بخونم ... من ی لحظه هنگ کردم گفتم این چجوری داداشش گذاشت بخونه ! نازنین سنی نداره و یکم صحنه داشت ... با خودم درگیر بودم گفت ستارم خوندش اون گفت تا صفحه ۱۳ رو فقط خوند چون ترسناک بوده 

با خودم گفتم این ستار کیه ؟ بعد یادم اومد اون پسر جذابه که با داداشم هر دو عاشق دختری شدن که هیچ کدوم بهش نرسیدن ، تو عروسی فلانی ام دیدمش اما جوری بهم نگاه کرد انگار خدایی نکرده باباش کشتم ... خ خصمانه نگام کرد 😶😕

پیش خودم گفتم اوه ، بهش میومد همچین داستانایی رو علاقه داشته باشه 

بعد نازنین گفت من از موهای فر خوشم میاد ... روسریم دادم عقب گفتم از موهای من خوشت میاد ؟ گفت موهای تو موج داره فر نیست دمشرو گرفتم گفتم بازم خوشت میاد ؟؟؟ گفت موهات پشتش خ خوشگله 

من ... قسم میخورم ی لحظه هنگ کردم 😶😶😶😶گفتم شوخی میکنی ؟ گفت نه 

گفتم این داداشم کنارمه و هر لحظه میگه زشت ترین مو رو دارم تو از چی مو فر خوشت میاد ؟!😶😐

گفت خوشم میاد چون خوشگله حتی موهام رو گیس میکنم تا چند لحظه فر به نظر برسن 

 

😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶😶

 

۲۳۶🐈‍⬛

تو خونه بودیم مادرم میگفت چون حلما قبل متارکه از همسرش بچه ای نداشته الان خانواده اش واسه ترحم(؟!) خواهر زده اش رو میگن بغل کنه و... 

همون عصر حلما گفت بیا ببینمت ، وقتی رفتم و دیدمش ی پسربچه بغلشه و من با تعجب نگاه میکردم😶 اون بدون سلام گفت آخه یکی نیست خانواده ام رو متوجه کنه که من فراریم از هر چیزی که یاد شوهر سابقم میندازه و خواهرمینا هی بچه شون رو میدن دستم میگن نه تو بغل کن 🐈‍⬛

پ.ن: این واسه اون روزایی بود که تازه جدا شده بود

۲۳۵🐈‍⬛

کاش میشد با فری و حلما حرف زد 

فری تهدید کرده امسال سال آخرشه و گوشیش رو کنترل میکنن و خیلی صریح گفته عکس چیزی نفرست و حرفای مورد دارهم قدغنه تا شغلش رسمی بشه 😶😐🤥

حلما عمو و خاله اش به رحمت خدا رفتن ... 😔

 

پ.ن: به فری گفتم چهارتا عکس خیلی خفن طور از گوگه و دوستش دارم ولی چون گفتی ممنوعه گذاشتم بعد فارغ‌التحصيلی بهت نشون بدم 😃 

 

۲۲۴🐈‍⬛

با بچه ها دور هم جمع بودیم و عکس چاپ شده ای رو که گروهی تو مدرسه گرفته بودیم رو نگاه میکردیم به فاطمه گفتم مامانم گفت تو خوشگلتر از بقیه ای 🥰 چشمات خوشگلن ...

+ بیشتر بگو 
-چی ؟! 
 +همین تعریفی که ازم میکنی🤩
یکی دیگه از دخترا گفت من مادرم گفت تو (یعنی من ) خوشگلتری تو گروه  افتادی 
من: واقعا ؟! 🧐🤨
عکس رو گرفتم بیشتر چک کردم !
فری نگاه عکسا کرد گفت لعنتیا چرا جوراب پام نیست ؟؟  چرا چشمام بسته اس ! چرا دستام مشته !

 

دو روز بعد 

 

+مامان بچه ها گفتن من خوشگلتر بودم از بقیه  این طور فکر نمیکنی ؟؟😍🥰

- اون عکس دوستات ؟ آها فاطمه چشمای با مهری داشت ... 

+  اما منم خوشگل بودم !... چرا نمیتونی بگی دخترت خوشگله ؟!😩🤦‍♀️
 - 😑😑😑😑

 

مادرم داره با خاله صحبت میکنه میگه : پری میدونی من الان فهمیدم قبلا خیلی ناشکر بودم ! همینکه بچه هام سالمن کلی باید خدا رو شکر کنم و قیافه خیلی مهم نیست 👈👉

 

داریم میریم تولد آیه ! 🥳
مادرم میگه گوشی ات رو آوردی تا عکس بگیریم ؟؟
من : نه 
+ چرا ؟؟
- خودت گفتی فقط دخترای خوشگل تتو میزنن ! فقط دخترای خوشگل عکس میگیرن !

 

خدای من ! چرا همه اعضای خانواده ام باید به شبیه بابام خوشگل بشن !🧚‍♀️🧚‍♂️ بعد من رو مامانم رفتم ! خب منم شبیه بابام میشدم تا یکم اعتماد به نفس میداشتم

۲۱۹🐈‍⬛

قبلا که تو خوابگاه ن بودم "م" بهم گفت میدونی از اون دخترایی هستی که از بیرون خیلی خفن و شیکی ! اما منه هم اتاقیت میدونم چقدر شلخته ای 😭🤣🤣

ی لحظه فکر کردم چی از من دیده اینجوری قضاوتم میکنه ! گفتم اتفاقا با مریم تو ی اتاق مطالعه ایم و اون هر دفعه بهم میگه خیلی دختر مرتبیم .🥲 گفتش اون هم اتاقیت نیست واسه همین نمیدونه 😑🤣

کمدهامون اینجوری بود ی نفر در کمد رو باز میکرد در همه باز میشد ... چون کمد دیواری بود 😩🤣 منم اول سال دیرتر از همه اومده بودم اون کمد بزرگ بالایی رو بهم داده بودن و چون وسایل زیادی نداشتم و تو اتاقم نبودم ، کمدم شده بود صندوق اشیا گمشده  😭... ی ظرف حلوا یک ماه تو کمدم بود معلوم نبود صاحبش کیه ؟؟!😭🤣

 

واسه گفتن همین دو جمله انقدر قرمز شده بود... 

۲۰۸🐈‍⬛

چند وقت پیش فری گفت بیا ی تست شخصیت شناسی امگاورس بده چون من آلفام اونم غالب 

منم خوش خوشان رفتم تستا رو زدم جواب اومد : امگا از نوع مطیع 😦😐

گفتمش میدونی ... تو دنیای واقعی اومگا باشی اصلا خوب نیس 
اونم مطیع اش 
وقتی خانواده انتظار داره شخصیتت الفا گونه باشه بعد تو ی چیز کاملا برعکسی😶

فری گفت ی چیز دیگم هست

متاسفانه ذات زنا امگا گونه هست و مطیع

فک کن من ک ایجور میگردم بابام میگف مثل پسرای لات میگردی

قشنگ بدترین توهینا ب ادم میشه😑

حقیقتا نمیتونم هر پسری تحمل کنم

باید با ی پسر امگا رو هم بریزیم

 

من برعکسم... یعنی پسر نتونه تصمیم بگیره مدیریت کنه و شخصیت رهبر داشته باشه دیوونه میشم 🚶‍♀️🚶‍♀️... مثلا با فری تو ی گروه باشی میخواد کارای اصلی گروه رو انجام بده و همه هماهنگی ها و مشورتها و... گروه باهاش انجام بشه...و یک کار ساده بدی دستش فحشت میده 

 

درباره بتاها ... میگن آدمای خوبین ... یعنی مثل اومگا و الفا چیزی ندارن ک بقیه بهش گیر بدن و بگن بهتر باش👀

۲۰۶🐈‍⬛

قبلا این حس رو به دو تا از دوستای خیلی خیلی صمیمیم داشتم 

اینکه آخرای دوستیمونه ...

هر دوشون حدود ی سال بعد ازدواج کردن و رابطع ما رسید به صفر 

 

فری من تو رو خیلی دوست دارم و بهت وابسته ام 

چطور ازت خداحافظی کنم ؟

بهت مدیونم بابت همه چیز ... آشنا کردنم‌با بتس، تموم اون با هم خندیدنا و درد و دل کردنا و با هم غصه خوردنا و به اون جاهایی که به حرفام گوش کردی 

 

میدونی چجوریه ... اینکه 

هر کی میاد بالاخره میره اما خیلی وقته با هم دوستیم حسی بهم میگه زمان خداحافظی نزدیکه ... وقت پریدنه ... و یهو انگار دورم یخ میزنه ... برف همه جا رو میگیره و تمام گرمای این تابستون قندیل میبنده

 

جواب فری

الکی طوماااار نننووووویسسسسس
ما جزیی از زندگی هم بودیم و این قابل کات زدن نداره
 چرا باید جدا بشیم 
ما همیشه با هم دوستیم و درباره چیزایی ک علاقه داریم باهم حرف میزنیم

اینایی ک تاشوهر کردن خودشونو گم کردن 
بخاطر اینکه قبلش زندگی نمیکردن ،  میخان بعد از شوهر کردن  تازه زندگی کنن

ما همین الانم حس زنده بودن داریم چون علایقمون ب زبون میاریم سرکوب نمیکنیم❤❤

 

 

۱۹۵☘

به نظر من نباید همه چیز رو به دوست صمیمیت گفت (درست یا غلط من این فکر رو میکنم تا الان)... برای همین از ریز و درشت اتفاقات رو واسه شادی تعریف نمیکنم 

مثلا داشتیم درباره ژل شستوشو دوشیزگان حرف میزدیم 

گفتم این ژلا بوشون خیلی خوبه اما دکتر به من گفت مصرف نکنم خیلی مضره 

گفت کدوم دکتر 

گفتم همون که پیشش عمل کردم واسه کلیه ... گفت کلیه ؟! کی عمل کردی؟

گفتم عید ... خیلی اذیت شدم مجبور شدم

عه چرا به من نگفتی ؟!😶😪

من: 😶😶😶😶😶

پ.ن: واقعیت اینه من اگه میگفتم اون درکی نمیکرد یا اگه از تصمیم هام هم بهش میگفتم استرس به خودم میاوردم 

۱۷۷☘

با حلما اون موقع که تازه متارکه کرده بود رفتیم بیرون ، گفت ی پسری اومده برام میگه من رو واقعا میخواد ۵ سال ازم کوچیکتر هست اما چون ورزش کرده بهش میاد  همسن من باشه ... 

حلما هم پیش خودش گفت آره دو روز بگذره مشخص میشه (خوشش نمی اومد پسر ازش کوچیکتر باشه یا بیشتر از ۸ سال بزرگتر باشه ) 

.

 

 

این متن بالایی رو دختر دایی آیه میگه نباید پیش خواهر کوچیکم (۱۳ سالشه )... بگی 🤣🤣🤣

میگم آخه چی گفتم ؟! چیز خاصی تعریف نکردم ک !

دختر دایی آیه لبهای خود را در دهان برده ، ابروان خود را بالا داده  و چشمان خود رادرشت کرده ... 

گفتم خب من الان نگم خودش فردا میفهمه 🚶‍♀️🥲

و باز بیشتر ابروان را بالا داده !!!

گفتم باشه دیگه نمیگم 😑

۱۷۵☘

وقتی از حلما (که مثلا ی روانشناسه) میپرسی من این مشکل دو دارم چیکار کنم ؟! 

میگه آررررره ، منمممم 😶🤣🤣🤣 

با مکث نگاه کردم فهمید چیکار کرده و بعد گفت خب اینا واکنش اای طبیعی هست تا مشکل رو از ریشه حل نکنی این فکرا طبیعیه ... 

یا واکنش دیگه اش که خیلی بده وقتی داری شرایط رو میگی با لبخند نگات میکنه جوری که بخواد بگه من همه واکنشهات رو میدونم اما اگه با مکث یا اخم نگاه کنه بیشتر زهره ترک میشی و به خودت میگی اوضاعم خیلی بده ؟!

 

۱۶۴🍀

اول انگار مشکل عمل بینی بود

گفتم اگه مخالفن خودت تحقیق کن خودت پول جمع کن

گفت نه مشکل اینه خواستگار اومده و مادرش جوابشون رو داده

گفتم منم اگه اختلاف طبقاتی زیادی داشته باشیم قبل اینکه من جواب بدم امکان داره خانوادم خودش ردشون میکنه

باز گفت نه مشکل من عدم اختیارمه :/ ...ی جواب بالغانه ؟! بده

گفتم مشکل نه از صورتت نه از خانوادت تو اعتماد به نفس نداری ، باید کتاب روان شناسی بخونی ..‌.

 یدفعه گارد گرفت گفت من همیشه کتاب روان شناسی میخونم ببخشید اما نباید باهات درد و دل میکردم و اشتباه کردم باهات درد و دل کردم

 

هی دارم این جمله رو با خودم تکرار میکنم "اشتباه کردم باهات درد و دل کردم "

هه

حس کردم با ی دختر با گروه خونی AB دارم بحث میکنم اما گفت O هست 

۱۵۷🍀

وحشتناک ترین و افتضاح ترین دوره ام ، واسه موقع دبیرستان بود که اصلا دلم نمیخوادش 

که خدا رو شکر تموم شد 🥺😭

آخرای اون موقع یکی از دخترا باهام صمیمی شد ، تو اون یک سال و نیم خوب بود اما بعدش یدفعه ورق برگشت 

نونامم وضعیتم رو دید گفت دوست نداشتن بهتر از همچین کسایی هست که انقدر خودت رو بابتشون ناراحت کنی و آخه بهت توهین میکنن تو هیچی نمیگی و میترسی از دست شون بدی !!

و بعد تصمیم گرفتم بدون هیچ حرف و بحثی دیگه جوابش رو ندم (بلاک نکردم فقط جوابش رو نمیدادم ) بعد اون موقع ترس اینو دارم با ی شماره ناشناس بهم زنگ بزنه بگه چرا جوابم رو نمیدی ؟ از اون موفع تا حالا چندین شماره بهم زنگ میزنن ... و نمیفهمم چیکار کنم ؟ 

مثلا الان یکی زنگ میزنه نمیدونم اونه ؟ یکی از اعضای خانوادمه که شارژ گوشی شون تموم شده و با شماره ی نفر دیگه زنگ میزنن از اون بنیاد یا بانک هست ؟ 

خدا کنه منو فراموش کنه 😣

 

۱۵۲🍀

حلما وقتی خواست دوباره ازدواج کنه میگفت از استرس نمیتونم بخوابم ...گفتم مگه تحقیقی چیزی نکردی؟!

میگفت آره ، داداشم و دامادمون و آشناها میگن پسر خوبیه ... خودمم ی ماهه دارم باهاش صحبت میکنم پسر خوبیه ، اما من ترسم واسه دو سال دیگه است اینکه وقتی وارد زندگی شدیم قراره چی بشه !! 

 

الان شده وضعیت من 😐

از کلی آدم پرسیدم و خودم رفتم چک کردم کلی لایو اینا دیدم بعد کارشناسی همه چک کردم ... اما باز ته دلم میگه خدایا کمک کن مثل رشته قبلی واسم اتفاق نیفته🥺

 

بعدا نوشت : اگه به خود حلما درباره این گیج شدنه بگی میگه : از این شاخه به اون شاخه پریدن رو کنار بذار ... هیچ کس با علاقه وارد یک رشته نشده 

هر چی میگم اگه تو رشته خودت رو با علاقه انتخاب نکردی اما بعد دیدی استعدادش رو داری ! اما من هیچ ایده ای ندارم که داخلش بمونم یا ادامه اش بدم !! 

باز نصیحت کرد 

گفت این سکوتت یعنی با حرفام موافق نیستی 

😶

۱۳۷🍀

معصومه میگه چهره این پسر تو آقا زاده سینا مهرداد رو میبینم یاد تو میفتم 😐

۱۱۴🍀

از ی دشت مه گرفته (اونم صبح^^)  و رعد برق و اتاق خالی تاریک که صدای نم نم بارون بیاد ^^ خوشم میاد 

از جای خیلی شلوغ و مورچه وارتفاع(کوهنوردی) از همه بدتر از جاهای تنگ که سقفشون خیلی خیلی خیلی کوتاهه فوبیا دارم دیگه اینجا واقعا حس خفگی میکنم 

پ.ن۱ : از خیلیا شنیدم از سوراخ های ریز و حباب و صدای دریا (یا کلا اب زیاد )   آسانسور ، بلند شدن هواپیما ، گرفتن رشته های باریک تو دست ، عنکبوت ، آب به عمق تا گردن ، باد کردن بادکنک ، گربه ، پروانه و مار ... ترس داشتن اونم شدید جوری که دست و پاهاشون میلرزه و کلا کنترل از دست میدن 💔💔💔

 

پ.ن۲: تا قبل اینکه ارتفاع رو تجربه کنم ، صخره نوردی برام خیلی جذاب بود اما وقتی با خانواده رفتم کوه نوردی سنگ زیر پام لیز خورد ... دیگه حس خوبی نسبت به ارتفاع ندارم 💔

واسه مورچه ... خب این وقتی خیلی بچه بودم کنار ی چشمه تو کوه مورچه ها بهم حمله کردن و داشتن میخوردنم ؟! دیگه از مورچه اونم ریز اش ... اصلا حس خوبی ندارم 🙌

۱۱۱🍀

دبیرستان که بودم ، فاطمه درباره یکی از دخترا صحبت کرد و گفت موهاش طبیعی قرمزه ! اونم تو منطقه خودمون !!! گفتم الان کجاست ؟! دانشگاه رفت ؟ گفت آره ، ی شهر دور رو زد و خواهرم باهاش صحبت میکرد و میگفت خیلی خوبه اینجا و خیلی خوشحاله 

گفتم فقط واسه اینکه دوره خیلی خوشحاله یا دانشگاه قبول شده ؟! گفتش آخه این بنده خدا باباش دو تا زن داشته و میگفته خیلی وقته تو خونه به خاطر جو اش عصبی بوده و الان که از خانواده فاصله گرفته خیلی خوشحال هست 

 

۱۰۷🍀

وقتی به حلما میرسم و سلام میکنم و میشینیم ... چند لحظه سکوت هست و بعد اون نمیگه دیگه چه خبر ؟ چیکار میکنی؟ امروز چطور بود ؟ 

اون میگه وقتی دوتا دوست بهم میرسن درباره نگرانی ها و اضطراب شون و چیزایی که نمیتونن با بقیه صحبت کنن صحبت میکنن میخوام درباره نگرانی هات صحبت کنی 

* از بعضی جنبه اا که به این قضیه نگاه میکنم میگم خدا رو شکر همچین دوستی دارم ... اما دورتر که میشم میگم آیا واقعا ما دوستیم ؟ یا اون منو فردی میبینه که به مشاوره نیاز داره ؟ حرفاش واقعین یا فقط چون تو دانشگاه ی رشته ای رو خونده میتونه فکرام رو پیش بینی کنه و کنترلم کنه باهام حرف میزنه ؟