۳۹۵🥭

۱- دو تا خانم اومدن غذا بخورن موقع رفتن ازشون پرسیدن غذا خوب بود راضی بودین؟ بعد یکی از خانما گفت اره همه چی خوب بود جز اون پسرایی که جلوی ما نشسته بودن ... رییس گفت مگه چیزی گفتن ؟ گفت نه مگه باید چیزی میگفتن ! چشماشون به هر حال ...

اولش من اینطوری بودم این همه آدم نشستن شما هم مثل بقیه بشین اما بعد دیدم حق دارن جوری نشسته باشن که همه رو به رو شون باشن هر کی باشه معذب میشه ! بعد این فرضیه قوت گرفت مجردا و متاهلا جدا از هم باشن😮‍💨 ... بعد خدا نگاه های خیره اون پسر رو بهم عطا کرد و این پسر انقدر مایه شرمساریه که من حتی نمیتونم با خواهرم درباره اش شوخی کنم انقدر که گفتنش آبروریزیه الان که عصبیم دلم میخواد سمتش چیزی پرت کنم تا تموم کنه این کارش رو

۲- همه میگن چطور ممکنه تو خوابگاه ۸ نفر تو ی اتاق باشن ؟ ساده هست همه با هم دوستن ، احترام بهم میزارن ... الان من اومدم خونه یک خونه بزرگ در اختیارمونه و سه نفریم ... مامان و بابام همیشه دعوان وقتی به مامانم میگم میگه زن و شوهریم دعواهامون به تو ربطی نداره ! در حالی که تو خوابگاه باشی ببینن دعوایی هستی بچه های اتاق پرتت میکنن بیرون ، آماده خور باشی یا ظرف کثیف داشته باشی و همیشه ظرف کثیف تو تو دید باشه و بدونن ادم تنبلی هستی و اونا باید جور تو رو بکشن که تختت رو مرتب کنن یا ظرفات رو بشورن پرتت میکنن بیرون ...اما خب چه کنیم که اینجا خانواده هست و محکومی پیه همه چی رو به تنت بمالی ... البته الان فقط داد میزنن سر هم بچه بودیم وسایل خونه رو خورد میکردن

۳- هویت اون پسر اینکه واقعا کارش چیه هنوز مشخص نیست اما بعید نیست از چندین شریک رستوران باشه ! احتمالا ۲۳، ۲۴ ، ۲۵ ساله باشه همکارم روش کراشه پسرا روش کراشن چون راحتی زندگیش و چیزایی که داره رو پسرا خیلی دوست دارن

۴- وااای انقدر بدم میاد از این پسرایی که تو خونه میشینن و دست به سیاه و سفید نمیزنن و میگن :

برام آب بیار ... آب نیاری هی باید غر بزنه آب چرا برام نمیاری!

برام غذا بریز تو بشقاب و بذار جلوم ... نریزی میگه من گشنمه!

بالش نرم برام بیار ! ... اگه نیاری صبح بلند میشه میگه دیشب بالش برام نیاوردی و بدون بالش خوابیدم و الان گردن درد گرفتمه

لباسام رو بشور و اتو کن ... نشوری به نشونه اعتراض با همون لباس چروک هفته قبل میرن سر کار و بعد میگن تقصیر توعه!

من امروز برای این داداش سگم کیک تولد گرفتم و اون اونقدر غر زد و گفت کارهام رو انجام ندادی که از کیک خریدنم پشیمونم و دلم میخواد تو راه اوردن کیک ، کیک رو بندازم سطل آشغال

داداشم رو که میبینم از تموم مردها متنفر میشم از تمومشون

۵- درباره پسرک من واقعا خودم تعجب کردم یکی عاشقم شده و ازم خوشش اومده و در پوست خود نمیگنجیدم اما الان دارم میبینم من شدم سوژه خودش و اکیپش که کی زودتر از همه میشکنه ! این بیشتر عصبیم میکنه و ناامید و ناراحت

۶- میدونم اینجا رو ممکنه ی کنکوری بخونه ... کسیکه تنها راه نجاتش رو کنکور میدونه ... اما من اینو از طرف خودم به خودم میگم من بعد از این همه درس خوندن تو مدارس خاص و چند بار کنکور دادن و انصراف دادن از دانشگاه و بعد مجدد کنکور دادن و فارغ التحصیل شدن واقعا از درس خوندنم پشیمونم بخاطر اون همه استرسی که به خودم دادم پشیمونم ... کار نیست مگر آشنای صد در صد مطمئن داشته باشی ، مدرک دانشگاهم رو دارم اما به درد نمیخوره و به کارم نمیاد ! مدرکی که کلی سرش وقت گذاشتم و حرص خوردم و استرس گرفتم ... من دارم دو تا کار جانبی میکنم و پول ندارم سبد خریدم پر نمیشه ، نمیتونم چیزایی که دوست دارم رو بخرم ، داره سی سالم میشه خونه ندارم

۷- همینکه یک لباس جدید میپوشم دختر همسایه مون میبینه و میاد میگه منم میخوام بپوشمش و من پیش خودم میگم خدایا تو که دیه شیک ترین لباسها رو داری ! اصلا از کارات سر در نمیارم!

واقعا بدم میاد لباسم رو بدم به کسی

۳۶۷🥭

مادرم خیلی ادم اجتماعی و برون گراییه و خبر از همه همسایه هامون داره و بهشون سر میزنه اینو تعریف که میکنم تعجب نکنید

یک شب یکی از همسایه هامون که بنده خدا قطع نخاع هست اومد خونمون تو حیاط نشسته بودیم و از مادرم پرسید روز عروسیت از اون عروسایی بودی که گریه میکردن ؟؟ مامانم گفت من انقدر خوشحال بودم با شوهرم ازدواج کردم ... چرا باید گریه میکردم ؟ بعدش گفت قبلا قدیما اینجا مد بود اتاق خونه ها رو مثل واگن قطار پشت سر هم میساختن دیگه پیشرفته ترینش از این خونه های سه اتاقه که وسطش حال میخوره و اتاق سمت راست وسایل رو میچیدن و سمت چپی آشپز خونه بود دیگه نهایت مدل جدید اینجور خونه ها بود

وقتی جوون بودم (حدود ۱۵ ، ۱۶ ، ۱۷) و هر وقت میخواستیم از این خیابون بریم امامزاده من این خونه رو میدیدم از این مدل خونه هیچ جا ندیده بودم خیلی خونه باکلاس و خوشگلی بود و با آه میگفتم خدااااااا یعنی این خونه واسه کیه ؟؟ صاحبش کیه؟؟ چه خونه قشنگیه ( خونه قبلیمون رو رو مامانم داشت توصیفش میکرد)🤣🤣

دختر همسایه گفت خاله میگن اگر آرزویی داری باید از ته دلت باشه ( بدون حسادت و غرور) تو هم هم اینجوری بودی

.

.

.

اما من خیلی وقته دیگه یادم نمیاد چیزی رو از ته دلم خواسته باشم ... حس میکنم خسته شدم انگار هر روز رو دارم از اول برای چندمین بار زندگی میکنم

۳۶۱🥭

این ویدیو رو از یوتیوب دیدم یاد وقتی افتادم که داداشم گفت اگر نامزدت اومد خونمون بهت دست بزنه از خونه پرتش میکنم بیرون:)))))

https://youtube.com/shorts/bQcCDDzgXQI?si=g-j1ziD6-1RV92M0

۳۵۴🥭

۱- قبول دارین بعضی قابلمه ها غذا داخلشون خوشمزه میشه ... درحالی که اگر همون مواد رو بریزی تو قابلمه دیگه اون مزه خوب رو نمیگیرن ؟

۲- از وقتی پدیا شور میخورم خیلی بهتر شدمه حتی فکر میکنم میتونم برگردم به برنامه ❤️‍🩹😭

۳۳۸🥭

خوشحالم هفته قبل تموم شد و ان شالله دیگه برام تکرار نمیشه ... همینکه امروز صبح تو ۵ دقیقه خوب شدم یعنی کل این روزهای این هفته مبارک و مقدسه ❤️‍🩹

یک شب داشتم با داداشم حرف میزدم نشسته بودیم یدفعه گفت مو تو دهنمه ! ...گس وات؟؟؟ مو رو کشید رسید به سر من !! 🫥😶🤦‍♀️ ترکی گفت باششینگه یاناه ...

.

.

.

.

.

.

.

.

داستان جالبی نیست حرف از کلی درموندگیه و بهتره نخونید

هفته قبل من حالت تهوع و بی اشتهایی داشتم تا چهارشنبه دیگه حالت تهوع اونقدر شدید شد که دیگه نمک و آویشن ووو کارساز نبود ... روز ۵ شنبه صبح وارد مرحله بعد بیماری گلاب به روتون اسهال شدم ... که بعد فهمیدیم ویروس جدیده که پخش شده( آخه من آدم جدید نمیبینم ! همه هم سالم بودن ... این ویروس منو چطور پیدا کرد؟؟؟؟ )

دکتر خودمون نبود و رفتیم جای دیگه ... اونجا دو تا قرص دادن و قرص رو که دیدم شناختم گفتم این قرص برای این شدت حالت تهوع من ضعیفه آقای دکتر گفت نه ! همین کافیه :/

برگشتم خانه ... اشتهام خیلی بدتر شده بود و حتی اب نمیخوردم حالت تهوع ام خوب نمیشد عصر جمعه ساعت ۵ قرص حالت تهوع رو خوردم و یک ساعت بعد کم کم حس کردم ریه ام سنگینه و باز نمیشه ! نفس های کوتاه میکشیدم و برای تنفس بهتر مینشستم تا ساعت شد ۱۲ شب حالا درد به استخوان جناغم رسید ... اگه دراز میکشیدم خفه میشدم اگر مینشستم ریه هام موقع دم انگار همگی منقبض میشدن و میسوختن اگر راه میرفتم بهتر بود ... اما این عمودی استخوان جناغ تا بالا تیر میکشید و میسوخت

شرایط نمیتونم دقیق تعریف کنم که چرا انقدر طول کشید تا رفتم دکتر ساعت ۴ صبح رفتیم دکتر ... دو تا خانم دکتر بودن و دعوا میکردن چرا بیدارمون کردین ؟

ی آمپول اومپرازول به دستم زدن ساعت ۴/۵ رسیدیم خونه مشتاقانه منتظر تغییرات خوب بودم ساعت ۵ دیدم ریه هام شدیرتر از قبل دارن میسوزن ! ...کلی تحمل کردم ساعت حدود ۶ لباس پوشیدم و رفتم درمونگاه خودمون گفتم منتظر میونم تا دکتر خودمون بیاد ... اولش همگی فکر میکردن مشکل از قلبمه یا آسم پنهان داشتم اما مشخص شد اسید معده خاموش ؟! بوده که باعث التهاب ریه میشه حتی استخوانهای قفسه سینه هم دچار التهاب و درد میشن

و ی بتا متازون تو سرم زد ... ۵ دقیقه بعد حتی سرم خالی نشده بود حس کردم فشار رو ریه هام داره برداشته میشه حتی میتونم تنفس شکمی انجام بدم ! منه بیچاره ۱۲ ساعت نمیتونستم نفس بکشم:(((((((

مادرم خیلی گناه داشت پا به پام بیدار بود اون شب و خیلی خودش رو مقصر میدونست ...:((

دیشب که تو حیاط راه میرفتم تا بهتر نفس بکشم میگفتم خدایا من واقعا آماده ام الان بمیرم الان کاملا اماده ام بدون پشیمونی آماده آماده ... الان که یادم میوفته که چه مکالمات شرم آوری با خدا داشتم واقعا فکر میکنم من مایه شرمساری و ناامیدی هستم حتی پیش خدا

خیلی خجالت آور بودم ... نشسته بودم گریه میکردم میگفتم من قطعا خیلی تنهام اینکه ۴ صبح باید برم پیش دکتر

بعدها مامان گفت وقتی داشتی تو حیاط این طرف و اون طرف میرفتی چون نمیتونستی بشینی گربه حیاطمون هر جا میرفتی پشتت میومد❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥

خدا رو شکر تموم شد❤️‍🩹

🥭

اول از همه پیشنهاد کراتین رو مادر گرامی داد و گفت همه پولش رو خودم میدم

هفته قبل گفت از فلان کارت بابات استفاده کن توش پول هست و من پولم رو نیاز دارم

الان بهش زنگ زدم الان ارایشگاهم اون کارت پول کافی نداره میتونی بری برام کارت به کارت کنی و اون میگه من کمرم درده اصلا تکون نمیخوره برو از داداشت بگیر

من پشت گوشی با ناباوری دهنم باز که چطور دست منو گذاشته تو حنا

۱۹🥭

اینکه بخوای به ی سری چیزها آگاه بشی در واقع آگاه شدن هم یک روزیه مثلا به مرحله برسی هاله بدن رو ببینی بدونی ی نفر جلوت دروغ میگه همه پیشرفت در مسیر به عکس العمل شما بستگی داره و به اینکه تسبیح بگیری تو دست ذکر بگی بستگی نداره مثلا به مرحله ای میرسی میبینیوقتی مردم دروغ میگن دود از دهانشون خارج میشه و هاله بدنشون چجوری میشه و بچه ات وقتی جلوت دروغ میگه عکس العمل تو چیه ؟ عصبی میشی ؟ به روش میاری ؟ همینکه انرژی ها رو نشناسی و عصبی بشی فرشته ها در اون رحمت رو روت یبندن یا تو همون مرحله میمونی و دیگه چیزی بیشتری درک نمیکنه یا همون چیزی رو که هم درک میکنی دیگه متوجه نمیشی ... مثلا میری عیادت مریضی و حالش خوب نیست و میبینی گوی معنوی وسط سینه اش هیچ نوری نداره یا خیلی ضعیفه یا از هاله بدنش حدس میزنی تا چند روز دیگه فوت میشه به خودش و خانواده اش میگی میمیره و ناامیدش میکنی یا باور داری خدا مرده رو هم زنده میکنهو میگی توکل کنید به خدا ؟ دوستت دوتا خواستگار داره کلی التماست میکنه که بحث زندگیشه و حداقل بهش بگی کدوم از این دوتا پسر بهتری هستن ... اگر تو زندگی دوستت دخالت کنی این میشه کار همون دعا نویسا و فرشته ها نمیذارن دیگه چیزی متوجه بشی یا خواستگاری داری و میدونی گذشته اش چجوری بوده به همه درباره گذشته اون پسر میگی یا خلاصه میگی نه ؟ یا آدمی کنارت میشینه که همه میگن آدم پاک و خوبیه اما تو که کنارش میشینی و قرینش رو میبینی میبینی اونقدرا هم خوب نیست الان چیکار میکنی ؟ میشینی همه جا تعریف خودت رو میدی و میگی من ی چیزایی از ماورا میدونم و میگم این ادم فلان کار رو کرده اصلا ادم خوبی نیست و با ابروی مردم بازی میکنی ... آدم بدی باشه به شما چه مربوطه که همه جا درباره اش حرف میزنی ؟

+ این منو یاد خودم میندازه ی آقایی اومد خواستگاری من مادرم انقدر خوشحال شده بود که دیگه این هم محله ای هست شغل ثابت داره خواهر زاده دوستشه ... من گفتم نه ولی چون مادرم هر دفعه میگه پفک این آخرین خواستگار توعه بعد از این هیشکی نمیاد خواستگاریت-_- نشستم کل چیزایی که درباره اون پسرک میدونستم رو براش باز کردم (البته وقتی خاله اش بهم زنگ زد گفتم این افتخار بسیار بزرگیه که پسر شما اومده خواستگاری من ، خیلی ازتون ممنونم که پسرتون منو انتخاب کرده اما من قصد ازدواج ندارم😶 ) خلاصه مادرم راضی شد ولی هفته پیش بهم گفت پفک تو به من گفتی پسره عصبیه و احترام حالیش نیست اما اون تو موقعیتی بود که طرفش هم ادم حسابی نبود دختری رو دوست داشت که خواهر دختره با رلش از خونه فرار کرده بود و به دختره گفته بود من تو رو دوست دارم اما از خانواده ات خوشم نمیاد (و خانواده ما که از این حاشیه ها و فرار کردن با دوست پسر رو نداره پس این آقا به تو بی احترامی نمیکرد اگر باهاش ازدواج میکردی چون دور از جون خواهر تو که همچین بی ابرویی بازی نکرده )... خلاصه قیافه مادرم اینجوری بود که سرم کلاه گذاشتی و ازدواج نکردی 😶😐

۳🥭

چیز مهمی نمیخوام بگم ... همین احوالات اخیر هست

من این چند وقت به بی پولی خوردم ... بخاطر جهش قیمت پول کم میارم شدید

دو هفته پیش داخل کارت خودم ۵۰ مونده بود کارتی که بابام بهم داده بود حدود ۳۰۰ داخلش مونده بود و منم کارت بابا رو گم کرده بودم ناهار صبحونه و شام همگی سیب زمینی آبپز یا سرخ شده میخوردم

چند روز دیگه ی عروسی داریم ... این عروسی حدودا ۲ تومن برام خرج برمیداره بخاطر ارایشگاه و کرایه لباس و من واقعا نمیخوام دوباره اون شرایط سیب زمینی رو تجربه کنم

خواهر برادرام و بقیه که سر کارن اصلا درک نمیکنن وقتی میگم پولم رو لازم دارم انگار دارم شوخی میکنم

داداش سینگل میگه خب تو باید بیای ی جایی تا پسری تو رو ببینه و خوشت بیاد تو باید خوب لباس بپوشی وگرنه خانم فلانی رو ببین سر کارم هست اما پولش رو خرج لباس مناسب تو عروسی نمیکنه شلخته هست خب هیچکسم براش نمیاد ... اگر میخوای اینده ات رو نجات بدی ی مهندس پیدا کن یکی که پول داشته باشه

گفتم اینا رو تو نباید بهم بگی ! حداقل نونام که ی دختره این حرف رو باید بزنه گفت نونا که اینجا نیست

مادرم گفت ببین ی لباس ست با نونات برای عروسی انتخاب کن تا خوب دیده بشین

بابام : لا اله الا الله... اینا چین که میگین ؟ پولدار باشه ؟ تو قسمتت هر جا باشه همونجا میری

مامانم: عا... بابات راست میگه

داداش : چی؟! قسمت چیه دیگه ؟ این حرفا چیه؟

.

.

.

پ.ن: عاه

۲🥭

من هر دفعه که به مامانم میگم نمیخوام بیام خونه چون تو و بابا هر روز دعوایین ... بهش برمیخوره و میگه حالا من ی غر بزنم ... مادرتم ... مگه بده مادر آدم غر بزنه؟

تا اینکه ی بار ی نفر بهش گفت خانم فلانی شما خیلی شخصیت عصبی داری !

بعد مامانم ازم میپرسید پفک مگه من عصبیم؟

گفتم مامانم منم اینو زیاد شنیدم که میگن بابات کنار مامانت نمیتونه حتی نفس بکشه

*

۹۹۳

محل کارش مرغ که بوی چی میده رو راجت میخوره ماهی رو که نمیشه خورد راحت میخوره

وقتی میاد خونه میگه

ماهی طبعش سرده بخورم خنگ میشم و زانو درد میگیرم

ترشی بخورم معده ام سردی میکنه

دوغ بخورم بعد غذا خوابم میگیره

این خورشت سبزی توش لیمو عمانیه

این گوشته من هنوز میتونم ریش ریش هاش رو میبینم ... من گوشت رو خمیر میخورم

این تخم مرغ کف اش ته دیگ نشده

این برنجا بهم چسبیدن نمیخورم ... (منظورش برنج محلیه)

این سیب زمینیا قرچ قرچ نمیکنن ...

و سوپ چغندر سوپ ماکارونی آش دوغ دیزی ... اینا غذا نیستن

...

عین بچه دو ساله به غذا گیر میده ... من خستم جای اینکه کمک کنه یا ممنون باشه هر دفعه اینا رو پیش میکشه

۹۸۹🧁

۱- قبلا بارها شده بود به نونام گفته بودم بقیه مردم وقتی من نیستم خبرم رو میگیرن ؟ آخه همه دنبال تو میگردن انگار من وجود ندارم حتی موقع سلام کردم میگن تو همونی هستی که شاغله ؟

اینجا ما رسم داریم قبل از شب عروسی از یک هفته قبلش فامیل و همسایه ها خونه پدر عروس یا داماد جمع بشن و شعر بخونن و برقصن ... نونام زودتر از من مرخصی گرفت تا تو خونه کمک مادرم باشه و وقتی اومدم خونه نونام میگفت تو نبودی من خیلی تنها بودم کلی کار ریخته بود سرم و همگی دنبالت میگشتن حتی پگاه عمو هی میگفت کجایی ؟ ( واقعا نمیدونم واقعی یا نه ؟ اخه دختر عمو بهش پیام بدم جواب نمیده ... از اوناست که تو ذهنش جواب میده ) و همه میپرسیدن کجایی

۲- برای اولین بار تو عمرم شب عروسی ازم پرسیدن خواهر داماد که اسمش پفکه کجاست؟ میخوام ببینمش؟ ( به جای اینکه خوشحال بشم ترسیده بودم ... یعنی چیکارم دارن؟؟؟ ترورم نکنن)

۳- ی بار با داداشم میومدم گفت ی همکار دارم صداش میکنیم سید و از اون پسرا هست چشم سبزه خیلی خوشتیپه و همیشه ریش هاش و موهای پشت گردنش خط میندازه و بعضی وقتا فکر میکنم اون هر روز تو آرایشگاه هست ... این سید خانمش بخاطر این همه خوشتیپ بودنش خیلی میترسه مثلا اون روز میگفت داشتم تلوزیونو نگاه میکردم ی خانمی رو نشون میداد خانم خودم گفت چرا با دقت داری نگاه میکنی ؟ از این بازیگره خوشت میاد ؟ حالا که اینطوره نباید تلوزیون نگاه کنی ! سید بهش گفت خانم اون تو تلوزیونه به نظرت من میتونم از تو تلوزیون بگیرم بغلش کنم ؟

۴- داداش سینگل داشت بهم میگفت خانم پشت صندوق سوپری محل راهنماییش کرده ... مادربزرگم گفت داری چی میگی به منم بگو ... گفت مامان بزرگ ی دختری بهم گفت من ازت خوشم میاد اما من بهش گفتم من از تو خوشم نمیاد -_-

۵- عکس بالا بو داره ... بوی هات چاکلت میده☕

۶- فقط دو ماه دیگه ... دیگه سرما تمومه❤❤❤❤❤

۷-

۸-

۹-

۹۸۸🧁

۱- بالاخره امروز روز فراغت رسید ( فراغت از عروسی امتحان مهمونی مهمون )

۲- طی جشن عروسی آناهیتا هم اومد بعد عروسی همه دارن تعریف آناهیتا رو میکنن که چقدر خانمه و خوبه داداش سینگل ازم پرسید آناهیتا کیس اوکازیونی هست ؟ گفتم به نظر من نه اونم گفت پس منم میگم نه ! ... گفتم تو چیکار من داری ؟ تو باید از قیافه اش خوشت بیاد ! (تو میخوای زندگی کنی!)

۳- خب ترکیب لباس سیاه صورتی برای جشن عروسی برخلاف تصورم خیلی خوب بود 😌

۴- مورد مناسب ؟ کراش جدید ؟ ... هیچی نبود ‌... همگی ازم کوچیکتر بودن😐😑

۵- آیه داشت تنهایی از خودش عکس میگرفت داداش سینگل میگفت هعی ! زن من نشدی حالا برو تنهایی عکس بگیر

یا کدوم آرایشگاه رفتین ؟ این آرایشگاه ده تومن هم بهش بدی کمه ! واقعا هلو و لولو و رو به پری تبدیل کرده... دستش نکنه من شما رو دیگه نمیشناسم

( به داداش سینگل گفتم مگه تو هنوز آیه رو میخوای که بهش پیام میدی ؟ گفت نه همون روز که بهم گفت من زن تو نمیشم بهش گفتم دختر دایی خواستن من دیگه تموم شد اگه ی وقت پیام بهت دادم ریپلای زدم استوریت رو یا شوخی باهات کردم منظور نگیر

۶ مدل لباس و مخصوصا مو هامون بابد دقیقا مثل این خانم بالایی میشد .. اگر مدل مو یکم پف تر یا فر میشد یا پف دامنت کم میشد یا ی چیزی که شبیه این عکس نباشی نمیشه ... باید دقیقا شبیه این عکس باشی وگرنه همگی طی جشن بهت میگن لباست ایراد داره یا مدل موهات اونجوری که باید نیست

۷- شب وقتی برگشتیم چون خیلی خسته بودم از پا درد از کش دامنا از صدای باند از همه چی ...پست گذاشتم عروسی تموم شد بالاخره همینجوری بدون اینکه صورت و موهام رو بشورم خوابیدم صبح وقتی بیدار شدم دیدم ی نفر بهم پیام داده جوش و قرمزی صورت مهم نیست پوست پرتقالی هیچی نمیتونه درمانش کنه ... همینکه این کامنت رو دیدم عین پلنگ جنگی رفتم صورتم رو شستم و بعد دوباره برگشتم زیر پتو برای ادامه خواب ( آخر شب سالسیلات پدر رو به کف پام زدم ... عاه خیلی خوب بود... آقا تقریبا همگی کفش کتونی زیر دامنهاشون پوشیده بودن حتی عروس من صندل ده سانتی پوشیدم من نمیدانستم :( ) ولی ی قرص فست اور هر ۲۴ ساعت میخورم جوش نزنم ( ولی شما قرص نخورید قرص خوب نیست به کلیه و کبد فشار میاد)

۸- وقتی این لباس رو میپوشی باید خرامان خرامان با ناز و طمانینه راه بری ... این خیلیییی مهمه ( البته این فوت کوزه گری برای خوب دیده شدن و ناز و غمزه اومدن جلو پسرا است تو عروسی ما که هیشکی نبود بلند بلند گام برمیداشتی و هپلی هپو به نظر میرسیدی بازم چیزی نبود)

۹-

۱۰-

۹۸۶🧁

این هفته قرار بود خشم نداشته باشم و هر چیزی که خواست اذیتم کنه لبخند بزنم 🙂 قبل از اینکه شروعش کنم گفتم اوه اینکه خیلی آسونه ... تا آخرش چیزی وجود نداره که منو عصبی کنه

اما:

لباسم برای شب عروسی قرار بود صورتی باشه اما یدفعه شد سیاه صورتی !

.

.

.

قبلا ی بار به معلم فیزیکمون گفتیم واقعا شما گواهینامه رانندگی ندارین ؟ گفت دارم اتفاقا تا چند سال پیش رانندگی میکردم اما ی بار وقتی پشت فرمون بودم ماشین خورد به در مدرسه و بعد فلانی اومد گفت عه تو پشت فرمون بودی و منم بهم برخورد و دیگه پشت فرمون ننشستم

حالا هم من ...!

اون بین که داشتیم اماده میشدیم بریم تا لباسا رو عوض کنیم ( اخه سیاه و صورتی!) داداش سینگل گفت من شما رو نمیبرم چرا خودت نمیری؟

خدا نکنه ی مردی بدونه از چی خوشت نمیاد تا آخر عمرت اینو هی باید تکرار کنه و تکرار کنه و تکرار کنه🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

۹۸۵🧁

اینجا بالاخره هوا سرد شده

داشتیم غذا میخوردیم قاشق رو گرفتم سمت داداش سینگل و گفتم اوه خیلی خوشمزه است ! قاشق رو بیشتر سمش اوردم که یعنی بگیرش !

اما اوندهنش رو باز کرد و گفت بزار دهنم ...!

با مکث نگاش کردم و نگاه قاشق کردم و فورا خودم خوردمش

گفت پس من چی ؟!

گفتم نخوردیش دیگه -_-

اون روز کنار بخاری نشسته بودیم و پفک میخوردیم گفت پفک بذار دهنم !

نگاش کردم دستم رو جلو آوردم گفتم اینی که تو دستمه رو میخوای ؟؟؟؟

سرش رو آورد جلو که بخوره

منم دستم و کشیدم وگذاشتم دهن خودم ... و خوردمش

با اخم و دهن باز نگام میکرد . گفتم اوه... نمیدونستم اونی که تو دستمه رو میخوای !

گفت فردا اون بدبختی که میخواد شوهر تو بشه شاید انتظار داشته باشه همچین حرکتی رو براش بزنی خیلی ضد حالی

نگاش کردم ادامه پفکها رو خوردم

...

بار بعدی از سرما زیر پتو خزیده بودم با ی مشت پر از شکلات ( شکلاتایی که قراره تو تالار رو سر عروس بریزیم ) اومد و گفت اوه تو که اینجایی! بیدارم هستی ! میخواستم وقتی خوابی دور تا دورت شکلات بریزم و همیجور تک تک شکلات بندازم( تا ورودی خونه) خوشگل کنم دورت رو ... تو نباید الان بیدار باشی !!!! اصلا ولش کن... بگیرشون این شکلاتا رو

۹۷۵🧁

چیز خاصی نیست

امروز بیشتر حیاط جلویی رو مرتب کردم ! مثلا کلی برگ از پارکینگ جمع کردم کلی برگ از باغچه همچین دختر زرنگی بودم :] و خودم به خودم فخر میفروختم و میگفتم چرا هیچکس نیست ببینه ؟؟؟؟ و بعد درحالیکه به زور سعی میکردم برگها رو تو سطل زباله جا کنم ی جادو پیدا کردم ... خدایا هر دفعه که این برگا رو جمع میکنم ی چیز هیجان انگیز میبینم ! چرا مادرم این جادو گرفتنا رو تموم نمیکنه ؟ ( وی بعدا به مادرش گفت که این جادو ها کم کمش دعوا میندازن تو خونه ولی مادرش گوش نکرد) پس با ی تیکه چوب طور ی گوشه اش رو گرفتم از خودم دورش کردم ( رودخونه نزدیک نیست )

وقتی از شهر دانشجویی برگشتم حیاطمون و خونه مون انگار بمب توش ترکیده بود اما تا اونجا که تونستم یکم بهترش کردم ، مادرم تا ساعت ۴ سر کاره و وقتی بهش گفتم این واقعا درست نیست که من آخر هفته ها بیام و هر چی جمع کنم مرتب نشه ! پس وقتایی که من نیستم باید چی بشه؟

اونم گفت از من انتظار داری هر ماه برات پول واریز کنم و هر وعده غذا درست کنم ی خونه مرتب هم تحویل بدم من چی ام؟؟ واقعا نمیکشم !

...

وقتایی که سه روز سطل زباله اتاق خوابگاه مون رو خالی نمیکنیم و بعد مجبوریم ی کیسه زباله گنده رو با خودمون کشون کشون تا سر کوچه ببریم و مدیر خوابگاه این صحنه رو که میبینه میگه این زباله واسه یک روز نیست قطعا سه روز بوده ! وقتی منم میام خونه و خونه رو میبینم میگم قطعا این بهم ریختگی برای یک روز نیست اصلا دو نفر چطور میتونن این همه سرشون شلوغ باشه ؟؟؟

* نونام کجاست ؟ اون خونه نمیاد هر سه ماه معمولا یک هفته خونه میاد

۹۷۴🧁

ی روز من اومدم خونه داییم ، داییم کنارم تکیه داده بود و در حالی که داشت تخمه آفتاب گردون میخورد زیر چشمی صفحه گوشی منو میپایید ... از شانس قشنگم ... من بعد از مدتها با آقایی چت میکردم و دایی جانم صفحه چت منو دید ... امشب منو دیده و خیلی مرموز و با لبخند میپرسه چه خبررررر؟ از اونجا... ( لحن پرسیدنش عین بچه های اتاقمونه که همگی اتفاق نظر دارن من ی دوست پسر مخفی دارم :/) دایی جان اون قضیه تمام شده ... اگر خبری بود الان عکس کاپلی مون رو نشونت میدادم

۹۶۸🧁

*اول بگم داداش من برای پیدا کردن نمیه گم شدش از هیچ کاری دریغ نمیکنه دوستاش دختری معرفی کنن استقبال میکنه خودش با دخترا تماس میگیره دوست میشه بعد اندی حرف میزنه و تا حالا هیچ کدوم به نتیجه نرسیده 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

دیروز قرار شد یکی از بچه ها منو تا دو راهی برسونه و بقیه مسیر رو خانواده بیاد دنبالم

پس نیم ساعت قبل اینکه به دو راهی برسم زنگ زدم به مامان اینکه کی خونه هست بیاد دنبالم و مامانم گفت تو میری خونه زینت خانوم چون من اونجا یک کار خانومانه با ایشون دارم

گفتم مامان ! زینت خانوم کیه ؟ ازم میخوای برم جایی که نه اونا منو میشناسن نه اونا منو ؟! نمیگن اخه تو کی هستی ؟

مادرم با حرص گفت کار خانومانه میدونی یعنی چی ؟ با خودش و دخترش کار دارم ! داداشت رو میارم ... و تو میری داخل خونه نبینم کنار جاده وایسادیا من اونجا کار دارم بهونه ندارم میری میشینی تا من بیام با داداشتم میام ( این یعنی داداشم دختر این خانواده رو میخواد ؟ )

سو ...

در زدم و رفتم داخل از قبل میدونستن ی نفر میخواد بیاد ... با اینکه ناهار خورده بودم اما هنوز گشنه بودم :/ پس کنارشون ناهار خوردم again ... و بعد رو به رو دختر خانم خونه گفتم خب چند سالتونه چیکار میکنی ؟ اسمتون چیه ؟

گفت فلانی ام ۲۲ سالمه تازگیا دارم میکاپ رو یاد میگیرم

منم با ذوق گفتم چقدر خوب اتفاقا ما هم این روزا عروسی داریم میتونیم بیایم پیشت ؟ سالن داری؟

گفت در واقع دارم تازه شروع میکنم

گفتم دانشگاه چطور ؟

گفت هیچ وقت شروعش نکردم

وقتی اینو گفت پیش خودم گفتم این دختر خانم از نظر داداشم کنسله -_- شاید بگید نمیشه قضاوت کرد اما من معیار های داداشم رو میشناسم ... سو مرتب نشستم و پروژه شماره گرفتن و نامزد داشتن یا اینکه کسی تو زندگیت هست رو نپرسیدم بقیه حرفا حول ارایشگاه شد

داداشم وقتی اومد داخل که سلام کنه خیلی بی حوصله و کلافه بود و چایی نخورده گفت پاشین بریم ( این آقا وقتی از یکی خوشش بیاد سیگنالهاش خیلی متفاوت هست )

تو راه برگشت مامانم گفت خب نظرت درباره اش چیه داداشم گفت نه

مامانم : 😑😒

مامانم رو به من : خب فهمیدی نامزد داره یا نه؟

گفتم مامان به نظرت دوست پسری داشته باشه جلو مامانش به من میگه ؟؟ ( یا میگه من قول ازدواج به یکی دیگه دادن و قصد ازدواج ندارم ؟)

مامانم : پس تو رو اونجا فرستادم چیکار کنی ؟ شماره اش رو گرفتی ؟

من : نه...

گفتم : ۲۲ سالشه و اینا

داداشم با بی حالی تمام : دانشگاه چی میخونه ؟

من : نمیخونه

پ.ن : دانشگاه بهونه هست ی بهونه خیلییی بزرگ ... میدونین دختر انتخابی داداش من کیه ؟ جی جی حدید... بار آخر ی دختری رو پیدا کرد که صورتش کپی پیست این مدله بود -_- و بعد گفت من اینو میخوام در حالی که دختره تاااازه ۱۶ سالش بود و ما اینجوری بودیم که ایشون هنوز ۱۸ سالش هم نیست !

همین داداشم ی همکار داره ۴۵ سالشه گفت میدونی غضنفر چه دختری رو دوست داره ؟ گفتمش چجوری ؟ گفت دختری که شبیه کتایون ریاحی باشه ! گفتم این اصلا ممکن نیست اون کتایون ریاحیه !!!!! بعد خوووب فکر کردم دیدم ی مریم داریم تو خوابگاه عین کتایون ریاحیه اتفاقا مریم ۳۵ سالشه ! گفتم تو رو خدا ما یکی رو داریم عین کتایون ریاحیه اما اسمش مریمه معاون بهزیستیه ... بیا به هم معرفی شون کنیم ! گفت خب مریم شما اهل کجاست ؟ گفتم x ( یکی از شهر های غربی مرزی ) گفت اوه غضنفر ما خیلییی فیلتر داره و یکیشون هم اینه علاوه بر کتایون ریاحی بودن جزو قومیت x نباشه و خارج از استان هم نباشه !

من : 😐😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑

۹۶۵🧁

چیز مهمی نیست که بگم

۱- چهارتا مغز نشستیم دور هم تا مهرخ جواب پسری رو بده ... حتی استیکر خنده رو هم بچه ها دارن میگن کجا بزاره کجا نزاره ...جواب دادن اینجوری خوب نیس اون فکر میکنه با ی ادم خیلی عاقل و فهمیده چت میکنه میدونه چی بگه کجا بخنده چی بگه که حرفاش رو مخ نباشه ... ولی اینجور نیست اون پسر داره با یکی دیگه چت میکنه !:/

۲- مامانم به داداشم گفت تو گفتی پسر فلانی بیکاره ! اما الان رفته سر کار ! داداشم گفت مامان همه میرن سر کار ! مهم اینه طرف کی باشه ! قیافه مامانم دقیقا اینجوری بود که سرم کلاه گذاشتین من میتونستم یکی از خواهرات رو رد کنم 😀

۴- وقتی میخوام برم ی نفر رو ببینم مخصوصا آقا باشه داداش سینگلم میگه میخوام ببینم چیکار میکنی تور میکنی ؟ ( البته ما چون مجردیم اینجوریه ... داداش متاهلم وقتی این حرف رو شنید ازش اخم کرد گفت یعنی چی ؟ که چی ؟ )

...

۵- تو کلاس بحث درباره سن ازدواج شد بعضیا میگفتن نباید ازدواج کنی تو دهه بیست چون درکی از مشکل نداری هنوز دنیا رو ندیدی پس نباید زود تصمیم گرفت برای ازدواج اگر از کسی خوشت میاد نباید عجله کنی چون بعدها چوبش رو میخوری ...اما خدا رو شکر بودن کسانی که با من موافق بودن که با هم گفتیم خب بستگی به شخصیت افراد داره بعضی افراد واقعا عاقلن میدونن چی درسته چی غلطه و میتونن بهتر از یک فرد تو دهه چهل سالگی حتی تصمیم بگیره ، اگر دو نفر ۲۵ ساله باشن عاشق شده باشن باید شجاع باشن و راه رو ادامه بدن نمیشه که ی جا وایسی و بگی ازدواج مسئولیت داره مشکلات داره

۶- استاد درس آمار رو دیدم دیروز و بهش گفتم ترم آخرم من نمیتونم این درس رو پاس کنم ! بهم گفت بالای ۵ بگیر میانترم ( میانترم از ۸ نمره هست ) تا بتونم کاری برات انجام بدم ) عاه خدایا شکرت ❤ درس ریاضی هیچ جوره حاضر نشد کلاس خصوصی بزاره یا ساعت تعیین کنه با زبون بی زبونی گفت شرایطت معرفی با استاد هست و خودت بخون تا پاس بشی💔

۷ - یکی از همکلاسیام شمالیه خیلییییی مهربونه ... خیلی خیلی ... مثلا بار قبل داخل مهر ماه ... با همسرش رفته بود باغ لیمو برای همه بچه های کلاس تو بسته های کوچولو لیمو و خرما آورده بود ( تعداد مون کمه ۱۰ نفر هم نیستیم ) و دوشنبه دیدیم برای همه مون پودینگ برنج و کدو حلوایی آورده ! اول فکر کردیم شله زده اما زردی برنج بخاطر زعفرون نبود بلکه بخاطر کدو نارنجیا بودش !!!

۸- بار قبل برامون کاکا کدو حلوایی درست کرد اصلا متوجه نمیشدی داخلش کدو هست ! ... همه بچه های کلاسمون عاشق دست پخت اش شدن 😃❤

۹- ی بار دعوتم کرد بریم پارک درس بخونیم ی شیرینی درست کرده بود نمیدونم چی خوردم ولی خیلی خوشمزه بود😀❤

۹۵۷🧁

اولین بار چند سال پیش نونام بهم گفت

من پریودم میشه جلو من ترشی نخوری؟

منم گفتم این مشکل خودته ! ( یا همچین چیزی)🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

و هنوز ۴۵ دقیقه نشده بود که دل دردشدیدی گرفتم و مامانم بهم میگفت ببین این حق خواهرت بودا

حالا چند روز پیش من داشتم بهش میگفتم من پریودم ! میشه ترشی رو بذاری کنار ؟جلومه

نونام : نخور ... مگه نمیگی پریودی؟ نخور!💤

۹۲۲🧁

چیزای بی ارزش ماتریکسی

عکس: فصل یک سینگلز اینفرنو

ادامه نوشته

۹۲۰🧁

ما تو حیاط خونمون درخت خرما داریم و هر سال واسه اقوامامون که سردسیر هستن خرما میفرستیم خب اونا هم موقع خودش میوه های خودشون رو میفرستن

ی سال ما خیلی اشتباهی خرمای ضایعاتی رو فرستادیم شیراز برای دختر خاله

کی فهمیدیم ؟ دو روز بعدش متوجه شدیم پلاستیک ضایعاتی نیست و داداشم گفت فکر کنم من اشتباهی فرستادم رفته

ضایعاتی چجوریه ؟ ی خرمای خوب اندازه اش باید حدودا سه بند انگشت خودم باشه ( شاید انگشت کوچیکه اقایون ) ، تپل طور ، شیرین شیرین جوری که بیشتر از سه بخوری شیرینیش بزنه به دلت پوستش نازکه رنگش نباید سیاه باشه

اما خرمای کشمشی ... انگار خرمای مناطق محرومه ! اندازه اش یک بند انگشت ، لاغر و دراز مثل کشمش و شیرینیش خیلی خیلی ملایمه ... شیره ندازه هسته نداره

و این خرما رو کسی نمیخره تو بازار ...

نه اینکه بد باشه مثلا به ی درخت یدفعه بهش کود پتاس بدی ... این درخت هنگ میکنه ! و درخت پرتقالتون هر سال ۴ تا دونه میوه درشت میداد امسال کل شاخه ها میلیمتری پرتقال بهش چسبیده اما پرتقالهایی به اندازه اعناب !

...

مادرم زنگ زد و کلی عذر خواهی کرد که خرما کشمشی ها اشتباهی اومدن از قصد نبوده اما حتما برای جبران دفعه بعد بیشتر برات میفرستم اما دختر خاله گفت خاله بچه ها مزه اش رو خیلی دوست داشتن تازه میگن دفعه بعد این کوچولو ها رو بفرستید برامون

Wow!

۹۱۷🧁

۱- 🍀

۲-بیشتر اوقات میگن من و ساکورا هم اتاقیم خیلی شبیه بهم هستیم ! ( مخصوصا تو اون عکسی که دو تامون کنار هم نشسته بودیم لباس جیگری شال مشکی و فرق کج و دو تا مون داشتیم از گوشه چشممون نگاه میکردیم) اینجوری که چند بار دوتامون رو دیدن و چند بار گفتن شما خواهرین ؟ و ما هم گفتیم نه ! حسش چجوریه؟ اوایل قبل دیدن ساکورا فکر میکردم ی آدمی رو دقیقا شبیه خودم ببینم بهش میگم وای چجوری تو انقد شبیه به منی ؟ اما واقعیتش هر کی درگیری های خودش رو داره و تمام واکنش ی آها هست !

۳- من خوشم نمیاد یکی برای خواستگاری اول بیاد با بابام صحبت کنه :/ پس من چی ؟ نظر من چی میشه ؟ داشتم به مادرم میگفتم چرا همه قبل خواستگاری با هم دوستن اما واسه من همیشه میخوان با بابام صحبت کنن ... مامانم گفت خب درستش همینه اول باید با بابات صحبت کنن ، از اونجایی که تو جزو نسل جوونی انتظار میره به خودت زنگ بزنن اما چون این اتفاق نمی اوفته احتمالا ازت میترسن و ترجیح میدن با بابات صحبت کنن ... من: اوه ! اما من یخم دیر آب میشه نمیتونم با هر کی بخندم -_-

۵- قبل مراسم خاکسپاری پدربزرگم مهمونهامون از شهر های دور اومدن من اومدم به مهناز خانم سلام کنم

که ایشون گفتن تو xهستی؟ (اسم خواهرم رو گفت !)

خواهرش شهناز اشاره کردچشمک زد و گفت نه

مهناز گفت چرا دیگه این x هست مگه نگفتی x سفیده اون یکی سیاهه خب اینم سفیده

من : 😐

شهناز: نه این اون نیست

مهناز : آقا خودت گفتی x سفیده ! این که سیاه نیست سفیده !رو به من مگه نه ؟

من :😑

مهناز خانم دوباره : این همون سفیده هست !

خواهرش شهناز : نه نه این اون نیست !

واقعیتش رنگ پوستم گندمی هست تو مراسم ناهار نخورده بودم و پریود بودم رنگم عین گچ سفید شده بود 😶

۶- نونام گفت میدونی همه میگن پرستاری خوبه اما انگار مزایای بقیه شغل ها رو نمیدونن ی نفر که تو بانک هست میتونه وام بگیره تو شهر های مختلف رستوران دارن ، هتل دارن حقوق دارن مرخصی دارن اما پرستاری هیچی از اینا رو نداره تازه خیلی بیشتر هم باید براش بخونی

۷- داداشم پیام به نونام داده با این مضمون که : خواستگار اومده برات در حد بنز 😍😍😍😍

نونام میگه این چشای قلبی چی میگن ؟ انگار من تا حالا کسی برام نیومده ی جوری اینو😍 فرستاده انگار تو بیابون کفش پیاده کرده! اصلا چرا اینا برای تو نمیان ؟

گفتم والا از اونجایی که شما پوستت سفید هست و شاغل هستید تو این زمونه برای پسر آقا نجف که تازه درسش تموم شده کم چیزی نیستین!

گفت الکی نگو تو هم سفیدی !

گفتم مهناز خانم که منو آسفالت کرد 💣

پ.ن: عکس هم خیلی خوشگله!

۹۱۶🧁

در راستای اینکه هفته پیش فامیل میگفت عین این بی خیالا نشستی برات مهم نیستی با پسری آشنا بشی ... عمرت داره میگذره همیشه پوستت شاداب نیست و باید ازدواج کنی

این فکر اومد سراغم که شاید فامیل درست میگه ! شاید واقعا من تلاشی برای پیدا کردن نیمه گم شدم نمیکنم !

پس ی برنامه دوست یابی نصب کردم تا هم شهریام رو بشناسم 🤕 وب سایت نبود اپ بود البته اون تجربه دارها میگن داخل این برنامه ها آدمای خوبی نیستن و منحرفا بیشترن...

بعد من فهمیدم رو طرز حرف زدن خیلی حساسم :/ اونا تو چت اینجوری بودن حالا ما چیزی گفتیم تو خوب باش تو بخاطر ما صبر کن بساز اخلاق ما رو تحمل کن :/

هشدار :

* هیچ وقت عکس ندید

* هیچ وقت شماره ندید آی دی ندید

درسته اولش خیلی خسته تون میکنن که نه عکس بده ولی باور کنید ۷۲ ساعت ( برخی اوقات تنها ۱۲ ساعت ) بگذره روی واقعیش رو که نشون داد تازه میفهمین اصلا ارزش ادامه چت کردن رو نداره چه برسه به آی دی دادن و عکس دادن و شناخت بیشتر ...

بعد کلا از این برنامه بدم اومد و ازخودم بدم اومد ...پس دلیت اکانت کردم

و حالا دوباره برگشتم سر خونه اول نیمه گم شدم گم شده :(

این ویدیو هم بی ربط نیست :(

https://www.instagram.com/reel/C_JMDKYokkX/?igsh=YTRseWJtNTVibW5s

۸۹۸🦄

واقعا نمیدونم چرا بعضی وقتا طعم غذا بازی درمیاره غذایی که درست میکنی مزه اش خیلییییی فضایی میشه مثلا بار قبلی با اینکه نمک ریختم اما برنج بی نمک بود مامانم موقع خوردن گفت انقدر بی نمکه انگار شیر برنجه ! و نگاه رنگ برنج کرد و گفت چرا انقدر سفیده مگه برنج عروسیه ؟ زعفرون زردچوبه بریز توش ! یکمی زرد چوبه ریختم حالا نمک خوبه مزه همه چی خوبه مامانم میگه چرا تلخ شده چرا زیاد زرد چوبه ریختی اینجور بشه ... واسم سواله چطور انقدر میلیمتری مزه کرده درحالی که خودم یک بشقاب برنج خوردم اما چیزی نفهمیدم؟

داداش من سبزیجات و لبنیات اصلا دوست نداره اگر خورد تا یک روز بعدش باید همینجور بگه چرا من گوشت نیست اینجوری که سیب زمینی نمیخوره ، کدو سبز و نارنجی نمیخوره ، بادمجون نمیخوره ماست نمیخوره ، شیر نمیخوره ، عسل نمیخوره ، گوجه نمیخوره ، غذای ترش نمیخوره ماکارونی نمیخوره سوپ نمیخوره آش دوغ نمیخوره حلیم نمیخوره

میدونید بخاطر چیه؟ چون پسره ! بله !

این بار اومدم نمک رو بیشترش کنم واقعا واقعا خیلی کم نمک ریختم اما شور شد !

همگی میگن چرا شور شده ؟

جواب من : نخور عزیزم ... نخور

۸۹۶🦄

از یک خواهر بزرگتر که چندتا لباس بیشتر ازتون پاره کرده این نصیحت رو بشنوید :

وقتی پدر و مادرتون دعوا کردن برید بیرون خوش بگذرونید یا هندزفری بزنید

چون اینا همینجورن از صبح تا شب کلی سر هم داد میزنن بعد فردا دوست میشن بعد شما میشین آدم بده

بعد تو دعوا دخالت کنی طرف یکی شون رو بگیری میشی آدم بده ... دعوا اینجوریه حق با بابامه اما طرف بابام رو بگیرم مادرم گریه میکنه پس باید حق رو بدم مادرم ولی میدونم بابام بی تقصیره فرداش مامانم میگه این چه طرز حرف زدن بود دیشب ؟ چرا صدات رو بردی بالا ؟ منم گفتم خب شما همه تون داد میزدید ! میگه نه ما زن و شوهریم فرق داریم اصلا چرا تو دعوای ما دخالت کردی ؟ بحث مربوط به خودمون بود

۸۹۵🦄

واقعا بابام گناه داره که زنش مادرمه

نونام زنگ زد گفت چه خبر ؟

گفتم امروز با هم دعوا بودن میدونی شنیده بودم زنها کسایین که تو دعوا تصمیم میگیرن بیرون اتاق خواب بخوابن ، اما الان بابا پتوش رو برداشته اومده جلو تلوزیون بخوابه!

نونام خندید !

گفتم خنده داره؟!

.

..

.

پدربزرگمون قبل اینکه خدابیامرز بشه تا لحظه آخر تشکشون جفت هم بود هر چقدر بحث داشتن از این بازیا نداشتن آخرین بار که مادربزرگ رفت سفر روزی که میخواست برگرده خونه پدربزرگ صبح زود با کت و شلوار نشسته بود بعد جلو همه نوه ها با صد سال سن دست و پیشونی مادربزرگ رو بوسید همیشه میخواستن چایی بخورن مادربزرگ دوتا استکان ست داشت فقط برای خودشون دوتا چایی میریخت ... اون روز بعد خاکسپاری رفتیم پیش مادربزرگ تنها نباشه تا مادربزرگ دوتا استاکاناشون پر کرده کرور کرور گریه میکنه میگه رفیقم دیگه نیست

۸۷۶🦄

داداشم ی بار گفت میشه تو یوتیوب فیلمهایی که برای کوتاه کردن موی پسرا هست رو ببینی و یاد بگیری ؟

من: 😶

دو روز بعد درحالی که دارم پشت گردنش رو با موزر خط میندازم :

این خط اصلیش کجاست؟ موهات بلند شده ! چیکار کنم ؟ کج نشه؟ فردا سرکار آبروت میره 👩‍🦯

۸۵۸🦄

کنار نونام نشسته بودم گوشیم وسطمون بود ... ی لبخند مرموزی زد و گوشیم رو برداشت و گفت رمز چیه؟

گفتم تولدمه ، فقط عکس خواننده ای که دنبالش میکنم رو- گفت برو بابا به چی فکر میکنی؟ ... دوباره خیلی شیطون لبخند زد گفت میخوام اخرین پیامک بانکی که توش پول داری ببینم .میخوام بدونم چقدر پول تو حسابت هست !

.

.

.

اینکه چقدر ته حسابته ، مگه ی چیز شخصی نیست؟

۸۲۶🦄

حقیقتا امشب فکر کردم من اصلا الگوی درستی تو خونواده نداشتم ، خانمی که شوهرش زن دوم داشت میگفت تو این چند سال با این همه اتفاقات تو زندگیم هیچ وقت تو جمع با شوهرم بحث نکردم که بخوام ضایع اش کنم جلو همه ... با هم بحث داشتیم تو خونه خودمون ازش ناراحت بودم اما صدای داد زدن منو همسایه ها نشنیدن

نمیدونم چرا مادرم هیچ جوره با بابام کنار نمیاد ، همیشه دارن بهم تیکه میندازن ، دو دقیقه حرف زدنشون از روی دوست داشتن نیست انگار دو تا دشمنن که دارن همو تحمل میکنن ... من قبل همه اینا فکر میکردم باید کولی بازی در آورد با داد زدن و تیکه انداختن سر هم دیگه حق رو گرفت ...

مادرم بعصی وقتا میگه تو این شرایط دختر نباید جیغ بزنه تو باید بهتر از من باشی ولی من وقتی عصبیم ناخوداگاه همون کاری رو میکنم که مامانم انجام میده و اون نصیحتاش یادم نیست

این وجهه از خودم رو نمیخوام دوسش ندارم من قبل اینا فکر میکردم بهترین کار اینه چون مادرم رو میدیدم الان میدونم مادرمم راه درستی رو نمیرفته ... من باید به کی نگاه کنم ؟

۷۴۶🧣

۱-عیدتون و سال نو تون مبارک 🧡💛

۲- قبل از اینکه مهمون های نوروزی مون بیان مامانم گفت مهمون هامون ی پسر داره ببینم چیکار میکنی؟ گفتم از من ۴ سال کوچیکتره از نونام هم کوچیکه ... مامانم گفت اوه چه شانسی ( تا موقعی که مدرسه هستین خانواده خیلی چیزا رو نمیگه ولی بعد که از دانشگاه فارغ التحصیل بشین مادرتون ی پسر جذاب ببینه خودش میگه میشه مخ ایشون رو بزنی تا داماد من بشه؟) بعد با یکم فکر گفت پسر فلانی هم خوبه ها

۳- کبوتر گفت تو عید ی خواستگاری تو خونتون هست گفتم اتفاقا من با پسری نریختم رو هم و قول ازدواج نگرفتم گفت پس خواهرته ... به نونام گفتم کسی تو رو میخواد گفت نه ... بعد با من من گفت آره ی نفر هست ... گفتم عید میاد خونمون؟ گفت نه بابا اون هنوز شرایطش رو نداره اون خیلی مشکلات داره

۴- بر نمیتابم

۵- حس میکنم ۱۴ ام که برگشتیم سر کار رییس مون بخاطر ۱۰ روز تعطیلی اضافه کلی nagg نق بزنه که ده روز رفتین بیرون ده روز در اینجا بسته بوده ... خدایا شکرت ...

۶- چند روز پیش نفس کشیدن برام تو محل کار خیلی سنگین بود ... موقعی که داشتم وسایل رو مرتب میکردم یکی از وسایل بین درایور ها گیر کرد زیاد فشار ندادم و فورا برگشتم ببینم چی شده ... نمیدونم چجوری اما ظرف دیسک های طلقی شکل اندازه نصف انگشت هستن تو کشو پخش شده بود اون لحظه انگار ی سطل آب یخ رو سرم ریختن اگر رییس این صحنه رو میدید پتانسیل اینو داشت اون لحظه جلو بیمار دو تا سیلی محکم بزنه همون لحظه منشی خودشیرین رییس هم اومد وقتی دیسک های طلقی رو اینجور دید فورا کشو رو بست ... رییس اون لحظه با خوشحالی داشت حرف میزد و یک متری ما ایستاده بود فقط کافی بود درایور رو بکشه بیرون و منشی خودشیرین بگه ووواووو منم تازه دیدمش آخه ی ادم چقدر میتونه بی دقت و بی مسئولیت و بی نظم باشه که همچین گندی بزنه ؟ فقط اون لحظه رو به منشی با التماس میگفتم تو رو خدا (چیزی نگو ) ....

۷- البته قضیه دیسک ها رو میگه اما فعلا نه ... چند روز دیگه وقتی هوا شاید خوبه و میخواد انعام بگیره میگه رییس فکر کنم متوجه نشدین دیسک ها رو خانم فلانی ریختن تو کشو !

۷۷۳🦥

یکی از دلایلی که از مراسم ها خوشم نمیاد اینه که انگار مجلس مجلس چشم و هم چشی هست!

رفتیم نامزدی پسر خاله مادرم ، همه دارن زنگ میزنن داماد به عروس طلا چی داد ؟؟؟ لباس عروس چی بود ؟؟؟ عروس خوشگل شده بود ... ولی عروس خودش قبلا همچین خوشگل نبود حالا با ارایش تغییر کرده بود ؟؟؟؟

پ.ن: همینطوریه که بدم میاد مجلس زنونه دعوت بشم ، قبل و بعدش کلش دارن چرت و پرت میگن

۷۷۱🦥

مامانم ی لباس با سلیقه خودش گرفته اولش که دیدم خیلی خوب بود ولی بعد که پوشیدم دیدم یکم لخته ... یکم نه ... خیلی لخته

ادامه نوشته

۷۵۲🦥

وقتی به خانواده ام و مشکلات درش فکر میکنم از عصبانیت نفسم قطع میشه😑

۷۴۷🦥

منِ بیرون : میخوام با کسی ازدواج کنم که بعدا بتونم تو پیری پدر و مادر مراقبشون باشم ... اره همچین دختر با فکر و اینده نگریم

واقعیت : مادرم میگه وقتی بچه دار شدید نیاید خونه ام چون بچه کوچیک مثل چی سر و صدا میکنه

یا من بعد هر دعوا به خودم میگم : بذار ازدواج کنم سال به سال فقط بهتون سر میزنم

۷۶۴🦥

فادیا سرم داشت و ما بچه های اتاق همگی بالا سرش بودیم ، به فادیا نونتم رو معرفی کردم و فادیا گفت ما هم رو میشناسیم ، دبیرستان کنار درخت دور از بقیه مینشستی و همیشه تنها بودی همیشه

موقع رفتن نونام گفت حرفهای دوستت منو یاد گذشته تلخم انداخت

گفتم اینکه بخوای تنها باشی ( تک پر؟! باشی ) اشکال نداره

گفت اونا ( همکلاسیام ) منو اذیت میکردن

گفتم قلدری میکردن ؟ بایکوت میشدی؟

گفت اره

پ.ن: قسمت عظیمی از وجودم ناراحته حس مادری رو دارم که بعد چند سال تازه فهمیده بچه اش چی کشیده

خودم اون موقع چی کار میکردم ؟ من تو ی شهر دیگه که شاید ماهی دو بار میدیدمش و اونقدر هر کدوم گرفتار بودیم که هیچ وقت از مشکلات حرف نمیزدیم

۷۵۴🦥

دلم میخواد سر به بیابون بذارم ، از زرنگی مادرم حالم بهم میخوره واقعا حالم بهم میخوره واقعا حالم بهم میخوره

چون این هفته سرم خیلی شلوغه گفتم برای اولین بار خورشت قیمه درست کنم واسه کل هفته که خوابگاهم

اما مامانم گفت نه ، تو وسایل رو بذار خودم برات درست میکنم ... جلل خالق !

ما تو خونمون خورشت قیمه نمیخوریم چون مامانم دوست نداره !!!!!!!!!!

الان نشستن واسه شام همگی دارن خورشت قیمه میخورن ، حتی ی کاسه هم اضافه نمیاد من واسه فردام ناهار بخورم

دلم میخواد داد بزنم اما نمیخوام ادای دخترای سلطیه رو در بیارم ! ناموسا من چقدر گوشت میخورم که مادرم ترسیده میگه پسرا گوشت دوست دارن بهتره شب قیمه بخوریم !

.

.

.

دلم نمیخواد کل این هفته رو ماکارونی بخورم

۷۵۱🦥

نونام گفت من نمیدونم چرا خانواده انقدر میگه پول نداریم ، نداریم ... اون روز بابا میگفت خواهرت دانشجوعه چرا درسش رو زود تموم نمیکنه ... ( این سوال رو بارها از خودمم پرسیدن و گفتم یکم دیگه تمومم ) الان معلوم شده انگار دنبال اینن پول تو جیبیت رو قطع کن یا همچین چیزی ! گفتم بابا ما همه سر کاریم جز این خواهر دانشجومون ! من خودم تا حالا ازت پول قرض نکردم تازه هر وقت خواستین خودم پول بهتون دادم ... اون روز به مامان زنگ زدم گفتم چرا یدفعه ۱۷ تومن ریختین به حسابم ! گفت لازمت میشه ... گفتم اخه من سر کارم بالاخره پول میاد حسابم اون دختر دانشجوت پول نداره ... مامان هم گفته نه حساب تو باشه بهتره

گفتم اوه ، چرا من قضیه ۱۷ تومن رو نمیدونم ! اینا همه بهم میگن پول نداریم ... هر دو هفته فقط ی تومن میزنن به حسابم و بعد زنگ میزنن فقط همین ی تومن رو داشتیم که دادیم به تو !

نونام گفت بابا طلب داره و کم کم به حسابش میریزن ... و حق خودت رو بگیر ازشون

پ.ن: اما با همه اینا که من باید از خودم دفاع کنم ... بازم ی ساید ازم میگه بابا مامان گناه دارن ، اینکه منم مثل برادرام سلیطه بازی در بیارم

۷۴۹🦥

داشتیم از هر دری حرف میزدیم گفتم خیلی چیزا درباره ورق خوندم و میدونم دنیای ورق خیلی کثیف تر از این چیزی هست که بچه ها دور هم میشینن ، چون کثیف بودنش رو بارها خوندم و برای همین وقتی دخترای اتاقمون میگن بیا بازی کن ی بهونه میارم و میگم اوکیم خودتون بازی کنید

بعد از این حرفم یک دفعه ساکت شد

گفتم چرا حرف نمیزنی

گفت هیچی ، چیزی نیست ... چیزی نیست فقط عصبی شدم

یکم دیگه هم به سکوت گذشت

گفتم چرا آهنگ نمیخونی ؟

گفت چون از حرفت عصبی شدم ، باور دارم خوابگاهت خیلی جای بدیه ، ( منطورش دختراش هست ... کم و بیش از مشکلات خوابگاه نوشتم ) ...

صورتش قرمز بود و میخواست گریه کنه گفت من ی زمانی زیر دست مهندس فلانی بودم و گونی گچ رو داد بهم و که با ی افغانی کنار جاده خط بکشم ، از قضا بابام منو دید وقتی بابام رد شد گریه کردم چون اونجا جای من نبود و اومدم خونه مادرم گفت بابات کنار جاده تو رو دیده و خیلی اعصابش خورد شده ( انگار بابا هم گریه کرده ... یادم نیست) و الان که به اینجا رسیدم جایی که میبینم لیاقتم اینجاست و این دوره اینکه با این دخترا هم اتاقی هستی تموم میشه

پ‌.ن : تو ذهنم بود ... مشروب خوردن ایران رو نمیدونی ! سیگار کشیدن گروهی دخترا رو نمیدونی

با اینکه همگی مون تو دهه بیست سالگی هستیم اما تقریبا همگی پا ردر میگیریم با ی پیاده روی ساده ! من عاشق پیاده رویم ... و کسی نیست باهام بیاد پیاده روی تا پارک کناریمون جز دو تا دختر که بعد رسیدن به پارک میشینن سیگار میکشن ... اخرین بار کلی خانواده اطرافمون نشسته بودند و جوونها کاری نداشتند اما پدر و مادرها خیلی بد نگاهمون میکردن

پ.ن:اخر حرفمون وقتی هر دومون ساکت بودیم پیش خودم گفتم کاش چیزی نمیگفتم ... اگر داداش متاهل نشسته بود اینجا میگفت هر چی سرت میاد حقته ؟! یا من بوتر از اینا رو داخل پسرا دیدم ! داداش متاهل حتی الان که بابام یا مادرم یا برادرم بهم پول تو جیبی میدن شاکیه و میگه چرا بهش پول میدین مگه به من پول دادین که به این پول میدین ... اخه پسر ... تو وقتی رفتی دانشگاه بورس بودی ! اگر تو هم پول کم میووردی قطعا بهت کمک میکردن مثل الان که هر جا تو خونه ات کم بیاری کمکت میکنن منم بورس بودم دیگه از کسی پول نمیگرفتم حداقل و الان دیوار کوتاه تر از من پیدا نکرده و میگه نباید بهم ( به من ) پولی داده بشه

۷۱۰🦥

یکی از پسرای فامیلمون به دختری که نامزد داشته پیام داده "میخوام نگهبان قلبت باشم " ... از زبون نامزد دختره شنیدم که پسر عمو همچین کاری کرده و من اینجور بودم تو رو خدا به کسی نگو عمو زاده های من مثل برادر منن و اگر کسی بدونه آبروی کل فامیل میره

...

چند شب پیش نونام گفت یادته چند سال پیش یکی از پسر های خاله هامون از آیه خواستگاری کرد اما آیه ردش کرد چون گفت این پسر رو نمیتونم به چشم شوهرم ببینمش

الان بعد از ۷ یا ده سال همون پسر خاله x تو دعوا و گیر دادن های زنش ، اینکه تو هنوز به آیه فکر میکنی پسر خاله x گفته میدونی من یک زمانی آیه رو خیلی میخواستم اما بعد از یک مدتی نخواستمش چون وقتی فلانجا کار میکرد با مردای اونجا رابطه داشته و به همین خاطر اخراجش کردن !!!!! ... و بعد از زدن این حرف خانم پسر خاله به خواهرش گفته آیه زیر خواب مردا هست و خواهرش به مادرم گفته ! و مادرم به نونام گفت آیه که با هیچ پسری چشم تو چشم نمیشه چرا همچین شایعه ای براش ساختن ؟!

دقیقا من یادمه همون موقع به آیه میگفتم چرا با بچه های اینجا نمیری مسافرت و اون گفت دلم نمیخواد پشت سرم حرف در بیارن .... و اون اخراج نشد ، قرار دادش رو تمدید نکردن و خودش هم هیچ آزمونی نتونست قبول بشه پس به مدت ۶ ماه خونه نشین شد

نونام گفت گریه ام میگیره اینکه همچین کسی پسر خاله ام باشه ، دختر خاله پسر خاله بودن در واقع خواهر و برادر دوم آدمه ... چقدر آدم باید بی ناموس باشه ، احمق باشه نامحرم باشه که همچین حرفی پشت خواهر خودش بزنه ، نمیترسه از اینکه آبرو آیه بره ؟ واسه هر دختر ۲۰ تا خواستگار میاد یعنی این دختر نباید ازدواج کنه یا ازدواج کنه به شوهرش بگه من فلانی و فلانی رو دوست داشتم ؟؟

۶۸۷🦖

دارم کلی فسفر میسوزونم بدونم رل خواهرم کیه ! و اصلا هیچی دستگیرم نمیشه وقتی به خودش هم بگی رک میگه نه من ندارم ولی نشونه ها میگه داره

سو ...

همسایه قبلیمون که بار کردن رفتن از محله ما ! زنگ زده به مادر ژان و گفته ی پسر تو فامیلمون هست دوست داره با یکی از دخترات آشنا بشه ... قشنگ معلومه مادرم خیلی عجله داره منو رد کنه :/ ... تا اینجا بابام اوکی رو داده گفته از ریشه و اصل و نسب راضیه ولی بابام گفته اگر نوناتون رو ببینه و بفهمه شاغله این دختر دومی مون رو قیدش میزنه مگر اینکه اون یکی رو قایم کنیم :/ ( ای خدا )

گفتم مادر من آخه آدمی که زن شاغل میخواد تو فکر اینه فردا کمکش قسط خونه و ماشین رو بده ، اگه دنبال پوله همون بهتر منو نخواد ... آخه فردا مثلا من پول بدم دو دست لباس بیشتر بخرم یا نصف حقوقم رو بدم به بابام که پیر شده و از کار افتاده ... قطعا دعوامون میشه

والا منم دنبال ازدواج سنتی نیستم همچین ولی تو شهر دانشجویی قدم برمیداری همه آشنا هستن

۶۷۲🦖

خانواده میخواد به زور بفرستم سر قرار

* هیچ نکته مثبتی درباره این پسر به ذهنم نمیرسه ... هیچی ... از جمله اینکه چندین بار با دخترای مختلف تا مرحله عقد پیش رفته اما کارش بهم خورده و مورد آخر به زن فرضی اش که مدافع زن ، زندگی **** بوده ، گفته نباید اینجوری بی حجاب باشی ! ... خدایی این چه عتیقه ای هست که میخوان من مجبور کنن باهاش سرقرار برم ؟ 😶😐☹

* بیشتر از همه از این بدم میاد که اول از همه از خواهرم خوشش اومده بوده ... ناموسا چرا منو انتخاب میکنن که فقط ی شباهت ظاهری بهم داریم ؟

۶۷۱

جیزز کرایست !

امروز صبح موقع درآوردن ماشین از تو حیاط ، که یکم عجله ای بود . ی خانمه از نمیدونم کجا اومد جلو ماشین و همون لحظه ترمز ماشین کار نمیکرد !

اتفاقی نیفتاد اما خیلی ترسناک بود ، داداشمم داره کلی دعوا میکنه چرا حواست نبود که ترمز خرابه ؟ همین مونده تویی که همیشه آروم میرونی بزنی ی نفر رو بگشی

خیلی ترسناک بود ، معجزه شد که خانمه چیزیش نشد

۶۲۳🦖

ایران گفت داداشم ۱۲ سالشه بهش گفتم تو چرا برات مهم نیست که چجوری لباس میپوشم ؟ چرا ادای این پسرای غیرتی رو در نمیاری ؟! چرا نمیگی ایران شرتک نپوش جلو من ؟

داداشش هم گفت مگه من بیکارم که به تو گیر بدم ! هر لباسی میخوای بپوش به من چه !

بعد با نونام حرف میزدیم ... نونام گفت دقت کردی ی بار قبل عروسی ی رژ قرمز زدیم داداش متاهل داد زد !!! گفت پاکش کنید !!! یا میگفت چیه این دخترا کفش پاشنه بلند میپوشنن (و لباشون رو ژل میزنن) ...

و خدایی نکنه بفهمن ما داریم با پسری چت میکنیم کلی بحث را میندازن که شما خرابین ..‌‌. و بعد الان میبینی هر کدوم دوست دختر دارن ! یا همین داداش متاهل ی ارایش جلف و نامعقولی میکنه که منی که دخترم میگم تا این حد آرایش نیاز نیست رو صورت باشه !

دقیقا ودف؟!

۶۲۲🦖

تا موقعی که تو خوابگام میگم اکسیژن خوابگاه تموم شده برای ذخیره اکسیژن باید برم خونه !

میام خونه مادرم رو میبینم و میل به خودکشیم از صفر میشه صد ... به به

۶۰۵🦖

۱- خوشم از خواهرم میاد هر سه ماه ۱۲ ساعت میاد خونه ، و هر وقت حرفی داشته باشه از پشت تلفن فتوا میده

۲- خب استاد رو رفتم پیشش گفت ما اصلا نیرو نمیخوایم و همه کادرمون تکمیل هست و یکم نگام کرد و گفت آشنا میزنی ؟! گفتم از شاگرداتون بودم ( البته که جزو دانشجوهای سوگولی و پاچه خوار استاد نبودم :/)

۳- برای شیرینی فروشی باید از مرجان مهربون راهنمایی بخوام

۶۰۴🦖

نونام میگه اگر تو داداشات مثل انسان های متمدن فکر میکردم اصلا موردی واسه نگرانی نبود وقتی قضیه شیرینی فروشی رو به داداش متاهل ات بگی قطعا میگه من با این پرستیژم بری اینجا کار کنی آبروم میره پیش دوستام که خواهرت فلان جا کار میکنه ، بعد به همین آدم بگی اوکی بیا هر ماه ۶ تومن بهم بده میگه من دارم واسه پولم زحمت میکشم چرا باید به تو بدم ؟

یا داداش سینگل ات کلا مخش تاب داره و فقط یک لحظه گوشیت رو جواب ندی فکر میکنه تو کوچه پس کوچه داری عرق سگی میخوری یا اصلا با همین رفیق های دخترت رفتی کنار دریا ... و اون فکر میکنه همین رفیق های دخترت هم ممکنه بهت تجاوز کنن ... خدای من

پ.ن: اصلا مغزشون کار نمیکنه🤦‍♀️🤏

۵۸۵🐡

نمونه ای از حرفای داداش سینگل :

امیدوارم زنده زنده زیر خاک دفن تون کنن و نتونین نفس بکشین

مادرم گفت باشه، پس همه ما مردیم !

اینجوریه که از پسرای برون گرا ترس دارم ، هر چی که تو ذهنشون بیاد رو میگن ! هر چی دیدم همگی داخل خونه خیلی خیلی شخصیت عصبی دارن حداقل من خودم درونگرام میدونم ی آدم درونگرا دنبال دعوا و بحث به اون شدت نیست ... آدم درونگرا حداقل تو خلوت خودش یکم ی اپسیلون به حرفهایی که میخواد بزنه فکر میکنه ، داداش من اصلا نمیدونه معنی کلماتی که میگه چی هستن !

دیدین این دخترا رفیق های صمیمی شون رو به داداش هاشون معرفی میکنن ... به من بگن داداشت قصد ازدواج داره ؟ فورا میگم نه ... داداش من تنها آپشن شاید مثبتش چشمای سبزش باشه ، مردم هم فکر میکنن هر کی چشمش سبز باشه گلی است از گل های بهشت... نمیدونن در واقع*** ** ****** *** 😶

پ.ن: چون میدونم خانوادم همگی وبلاگم رو میخونن ... شاااید متنبه بشه (که بعید میدونم ) واضح میگم واقعا پسر پارانوئیدی هستی

بعد ما همگی قبلا میگفتیم چون سر کار نیست عصبیه ، بره سر کار درست میشه ... مثل کسایی که میگن بچه بیاد زندگی درست میشه شوهرمون کاری میشه زنمون میچسبه به زندگی درحالی که کرم از خود درخته 🪱🌳

۵۷۰🐡

چقدر خوبه که آهنگ و هندزفری هست

وقتی داداشت بخواد چرت و پرت درباره ات ردیف کنه وقتی هندزفری بزنی و اهنگ شروع به خوندن کنه فقط میبینی دهنش تکون میخوره و هیچکدوم از حرفاش رو نمیشنوی💥

۵۶۸🐡

نونام رو دیدم گفت الان دونستم با آدمایی که میرم تور ... آدمای درستین یعنی اونجور نیست که شب دور هم جمع بشن آب شنگولی بخورن روزی که خواستیم حرکت کنیم دوتا جوراب برداشتم که بو نگیرن ( تور ی روزه بود ) وقتی که رفتیم یکی از پسرا گفت وای من چیکار کنم منکه فقط ی جوراب آوردم و من گفتم من جوراب دارم میخوای ؟ بدین گونه جورابم رو بهش دادم

گفتم کدوم جورابت رو دادی اصلا اندازه اش شد ؟!

گفت ی جوراب داشتم ساق بلند بود (سه انگشت بالاتر از مچ) بالاش یک پاپیون بود رو بهش دادم و وقتی پوشید اون قسمت پاشنه جورابم واسه اون قسمت کف پاش ... انقدر کوچیک بود

و برگشتن بهم گفت الان ۶ ساله با ی دختری دوسته که دختره ده سال ازش بزرگتره

گفتم خودش چند سالشه ؟

گفت خودش ۲۶ و دختره ۳۶ سالشه و میگقت خودم خودم رو میشناسم و میدونم قیافه و چهره واسم خیلی مهمه حالا هر چقدر دختر خوبی باشه ، دخترا وقتی بچه بیارن قیافه شون بزرگتر نشون داده میشه اون موقع قیافه دوست دخترم ۴ سال بخواد بزرگتر نشون بده میشه ۴۰ و من فقط ۲۶ سالمه !

وقتی پیاده شدم جورابم رو تو ماشین دیدم ( خواهر من عین چی لباساش و وسایلش رو دوست داره به کسی نمیده ) و فقط نگا جورابم کردم و بیخیالش شدم و درو بستم

فرداش مدیر تور زنگ زد گفت ماگم جا مونده بود و بهم گفتن برام میارنش و عصرش همین پسر زنگ زد گفت بیاین جلو در وسایلتون رو آوردم رسیدم جلو در ...همه اش این ور اون ور رو نگاه میکردم تا حراست منو با لباس کار نبینه بعد دیدمش و بهم گفت خانم فلانی من میخوام واسه خانمی چیزی بخرم اما نمیدونم سلیقه اش چجوریه میشه شما باهام بیاین مغازه .... حالا منم رفتم باهاش چند تا مغازه جوراب فروشی اطرافمون میگم من نمیدونم سلیقه اون خانم چجوریه و اونم میگه نه هر چی که فکر میکنید خوبه رو بردارید و باز گفتم من نمیدونم اون خانم چه جوری دوست داره ! دیگه ی رنگین کمونی و آوکادو خندان برداشتم و بعدا فهمیدم اینا رو واسه خودم میخواسته بده

پ.ن: خواهرم تو اوج گرما ... وقتی داره از گرما شره شره عرق میریزه تو اتاق جورابا رو میپوشه و راه میره :/

البته خواهرم کلا لباس دوست داره انقدر که شورت با طرح باب اسفنجی براش بگیری بازم ازت ممنونه ❤❤❤❤❤❤❤

بهم گفت منم برات جوراب طرح بری زنبوری گرفتم و گفتم با کفش نپوش اما تو همیشه با کفش میپوشیش گفتم هوا گرم شده ... با ناراحتی نگام کرد گفت اما من دوست دارم تو اینا رو رو فرش بپوشی 💔😿

۵۵۸🐡

روز مراسم تشیع

۱- مادربزرگ به رحمت ایزدی پیوست 🖤

۲- با اینکه مادربزرگ نزدیک ۱۰۰ سال عمر داشت و این اواخر عموهام بغلش میکردن تا کارهای شخصیش رو انجام بده یعنی عمر خودش رو تا آخر کرده بود اما وقتی شب تشیع جنازه... دختر پسر عمو پدر با آرایش عروسی اومد داخل زهره گفت ودف؟! ما عزا داریم ! با این تیپ و آرایش میریم عروسی نه مراسم عزا 😕

۳- عادله کنارم نشست گفت چه رشته ای هستی ؟ گفتم مهندسی ... سرم رو چرخوندم و خواهرم و مادرم رو دیدم یکی افق رو داشت نگاه میکرد و یکی اخمهاش تو هم بود ... پس بلند شدم گفتم آب میخوری ؟ و یدفعه ناپدید شدم !

۴- من اینجوری عادله رو دیدم اومدم کنار مادرم بشینم خانمی گفت تو خیلی وابسته به مادرتی ! فکر میکنم از اونایی که دلشون میخواد تو این لحظه تو جمعیت سرشون رو بذارن رو شونه مادرشون ( متوجه نشدم چی میگه منظورش چیه ؟😐) و بعد عادله گفت مدرسه رو تموم کردی ؟؟ کلاس چندمی ؟؟ گفتمش من دانشگام 😕 و اون گفت من معماریم ترم آخر دانشگاه xx و منم گفتم من مهندسیم گفت خدای من ! حلیات اش خیلی سخته خیلی رشته سختیه و بعد نگاه اطرافیان رو دیدم 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

۵- تو آرامگاه به پگاه گفتم "ملی" قراره ازدواج کنه با فلانی اما ... به کسی نگو ! چند ساعت بعد تو آشپزخونه داشت به رویا میگفت ملی داره یواشکی ازدواج میکنه ... و من ی نگاه بهش کردم که یعنی قرار نبود به کسی بگی 🙅‍♀️🤦‍♀️ و ی لبخند با نگاه کرد که یعنی دیگه گفتم 😄

۶- به سایه (۱۰ سالشه) ی ظرف حلوا خرما دادیم که برو بین مردم تو آرامگاه پخش کن ... چند دقیقه بعد سایه یکم از حلوا برمیداشت میذاشت اندر دهان و بعد به خانم رو به رویش تعارف میکرد 🤦‍♀️

۷- دختر عمو های متاهل دور هم نشسته بودند یکی از دخترا گفت هر جا میری زنها نشستن لحن اش ی جور بود انگار بگه چندتا ادم مسن پا به سال دورم جمع شدن در حالی که همه متاهلا اون لحظه ۲۸ تا ۳۵ ساله بودن ... یکی از دختر عموهای متاهل گفت ما ی مشت دختر جوونیم چی چی زن زن میکنی 😂

۸- جو مراسم سنگین نبود ... تنها کسیکه گریه میکرد تنها دختر مادربزرگم ، عمه ام بود و اونهم آروم گریه میکرد ... زن عموم خم شد به مامانم گفت میدونی منم فقط ی تک دختر دارم و اونم خیلی خجالتی و درون گراست میترسم وقتی منم خدابیامرز شدم بی صدا گریه کنه... چون همینجوریش همسایه ها با تعجب میپرسیدن چرا هیچ کدوم از خانمها شیونی چیزی نکرد یا آقایون گریه نکرد ... یکی از آقایون گفت آخه من گریه کنم واسه عمه ام که تو حجله عروس نرفته ، واسه عمه ام که جوون فوت شد ... ماشالله ۱۲۰ سال سن داشت دیگه آخر عمری عاجز شده بود از مریضی بیماری

۹ من اصلا این مراسمای ختم و عروسی رو درک نمیکنم ... این همه سر و صدا واسه چیه ؟!

۱۰-

۵۵۷🐡

ی پسر عمو داریم تو فامیل امسال داره دکترا تو رشته خیلی سخت میگیره ... اینو برادر سینگل غیر مستقیم میزنه تو سر من که ببین تو انصراف دادی و این دکترا رو شروع کرد -_- و همیشه ی ایراد الکی ازش میگیره از اینکه درونگراست و تو مواقع حاد میگفت عقب مونده

بعد تا اینکه این چند شب بخاطر مادربزرگم دیدمش و فهمیدم کم حرف هست اما خجالتی نیست !!! خیلی خیلی اجتماعیه و اصلا تنبل نیست که عشقی کاری انجام بده و تمام اون حرفایی که داداش سینگل میگفت و منو تحقیر میکرد فقط بابت حسادت خودش از اون بوده 😐

۵۵۳🐡

خدا لعنت کنه برادرم رو

پسره دوقطبی روانی

۵۵۲🐡

اندر مکاشفات درون پگاه !

پسرخاله میگه حس خوبی به پگاه و خانواده اش ندارم و خیلی خیلی میترسه پروسه زن گرفتنش مثل داداشش من بشه

پدر و مادرش خیلی خوشحال هستن و دلیلش هم به پدر پولداری پگاه برمیگرده :/

تو اجتماع پگاه رو به عنوان دختر خیلی خوب و مهربون میشناسن ( یکی از بدی آدمای شوخ طبع و اجتماعی همینه ‌... نمیتونی بفهمی این آدم تو خونه همینه یا ۱۸۰ درجه فرق میکنه؟! )

کنار خواهر پگاه بودم از درسش پرسیدم اینکه با کنکور چیکار میکنه ؟؟ یدفعه گفت پگاه منو تحقیر میکنه اون همیشه میگه من خیلی خنگم قطعا نمیتونم دانشگاهی قبول بشم هیچ وقت به هیچ جایی نمیرسم حتی خواهر چهار ساله ام رو مثال میزنه و هر دفعه میگه سواد این از تو بیشتره 😐

چند روز بعد از پگاه پرسیدم چه حسی داری از اینکه دوتا خواهر داری ؟ با خنده گفت من همیشه به این دوتا دختر آخر میگم شما بچه اضافی بودین و ما هیچ وقت شما رو نمیخواستیم

پ‌.ن: ودف؟! تو خونه اینا چه خبره ؟!

پسرخاله خیلی دوست داره ی روز دکترا رو بگیره ، فکر میکنه با پگاه میتونه ! درحالی که پگاه به تخریب و تحقیر دیگران و بالا تر نشون دادن خودش خیلی علاقه داره 😐 ... شواهد نشون داده در گذشته پگاه از اون نژادپرست های نامبر وان بوده

۵۵۱🐡

۱- خونواده خاله هم اومده و دخترش ۹ سالشه واقعا افسار گسیخته بار اومده ! تنها دلیل خاله ام هم اینه ما تو کاشون آپارتمان نشینیم بچه ها آدم نمیبینن (؟!)

۲- نیلی میگه عاشق بوی واکسه... پس طبیعیه از بوی پمپ بنزین و لاک ناخن خوشش بیاد ... اصلا درک نمیکنم چجوری با بوی اینا سرگیجه نمیگیره یا دست و پاش یخ نمیکنه !

۳- دختر خاله که ۹ سالشه اینجوریه اومده خونمون کلید لامپ رو روشن خاموش میکنه پشت سرهم ! مامانم میگه مگه شما تو کاشون کلید برق تو خونتون ندارید ؟! چرا مثل لامپ ندیده هایی؟؟! واقعا هیچ درکی نداره فقط دنبال هیجانه ... اصلا معنی کاراش رو نمیدونه :/ چند تا شاخه گل رو اوپن بود دیدم برداشته میخوره میگم چرا اینا رو میخوری ؟! میگه خوشمزه هست -_- ...

۴- انگار تربیت بچه خیلی سخت شده 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

۵- استیکر بعدی واسه شماره های پست این "🦖 " باشه؟؟؟

۶- آذین میگه خیلی وقت پیش کلیه ام رو سرما زد دردش خیلی وحشتناک بود اصلا نمیشد بخوابم ... الان بابام اینجور شده ، عید شده دکترا همه رفتن مسافرت

۷- پسرخاله میگه خیلی مانع تو خیابونهاتون زیاد زدن ... شب میومدم فکر کردم آب کف خیابون ریخته شده با سرعت اومدم که یدفعه داداشم که رو صندلی شاگرد بود سرش با ضرب خورد به سقف نیسان ...

۸- داخل سریال ایرانی " نون خ " اسم گاوشون جاناتان هست ... جاناتان اسم پسر مو قشنگ داخل سریال strange things هم هست😅

۹- مادرم ی زمانی ( موقع دبیرستان ) گیر به من و نونام داده بود چرا تو خونه با شرتک و این چیزا نمی پوشین؟! دلیلش هم این بود دختر فلانی تو خونه شون اینجوری میپوشه ... موضوع فراموش شد ... تااااا مادرم پسرعموهام رو که تو دهه ۳۰ ، ۴۰ هستن با لباس مثلا غیر موجه دیده ... میگم مامان تو داری واسه شلوراک خیلی گیر میدی :/ میگه آخه شلوراک نیست از این شورتهای راه راه داداشت که زیر شلوار میپوشه رو میپوشن و تو خیابون راه میرن ...

۱۰- tell me pretty lies Look me in the face

۱۱- نونام اومده ^-^

۱۲- خواهرم میگه این چند روز عید شهر دانشجویی خیلی شلوغ شده ! تا نزدیک میدون اصلی فقط مسافرا چادر زدن و همین روزا بود ی خانم رو آرودن تا دچار شوک عصبی شده ... گفتم شوک عصبی چجوریه ؟! گفت اینا مسافر بودن از اصفهان اومده بودن و شوهرش رو تو خیابون شهر دانشجویی با خانمی دیده بود 😬😬 بدنش خیلی میلرزید مثل حالت تشنج و دکتر هم براش آرام بخش نوشت و دکتر گفت ی بلایی سر شوهرش بیارم تا دیگه از این کارا نکنه و هر چی آزمایش بود نوشت و ام آر آی مغز هم نوشت گفتم این کجاش تنبیه ؟! نونام گفت خانمه هیچیش نبود سالم بود فقط دچار شوک شده بود و دکتر هم کلی آزمایش های گرون گرون نوشت تا شوهرش پرداخت کنه حتی خانمه نمیتونست از رو ویلچر بلند بشه و بی صدا فقط گریه میکرد

۱۳- به خواهر پسر خاله میگم قراره ازدواج گل به گل کنین 😃 ... میگه همه اش بخاطر پوله وگرنه چرا خواهر بزرگه ام که هنوز شاغل نیست و مجرده رو نمیخوان ؟!

۱۴ -

۱۵-

۵۴۳🐡

اخیرا یکی از دخترای فامیل به پسرخاله ما اعتراف کرده دوسش داره و از این حرفا

پسرخاله هم به خانواده ما و خودشون گفته نباید برید خونه این دختر خانم ... چون رفتن یکی از ماها یعنی پسرخاله اوکی داده فقط مونده مادر داماد و یکی از منسوبین دخترخانم رو پسند کنه !

آیه نزدیک به ۵ سال هست دلش پیش پسرخاله هست اما پسرخاله از آیه متنفره و گفته کسی نباید خونه آیه بره وگرنه خانواده آیه فکر میکنن ورق برگشته و من از آیه خوشم میاد

آرزو عشق اول پسرخاله هست اما آرزو ازدواج کرده و بچه داره اما پسرخاله میگه اون برمیگرده ! اون هنوز منو میخواد :/ ... اما همین پسرخاله گفته خونه پدر آرزو میشه رفت اما جای دیگه نمیشه رفت !!!!!!

بابام گفت آرزو ازدواج کرده اما این پسر هنوز دست بردارش نیست .

.

.

.

حالا چند وقت پیش داداشم با خنده گفت پسرخاله انقدر خواستگار داری که پاشنه در خونه تون داره از جا کنده میشه

پ.ن: اصلا درک نمیکنم من دخترم عوض اینکه ی خواستگار برای من بیاد واسه پسری مثل ایشون کرور کرور دخترا میگه فلانی ما ازت خوشمون اومده ، انگار جامون عوض شده ... مثلا خانم فلانی یواشکی میخواد با مادرم حرف بزنه من اول از همه فکر میکنم دارن واسه من میان خواستگاری اما خانم فلانی میگه نازنین جان رضا رو دیده بودن ... قیافه من 👈😑

یکی باید بیاد عاشق پیشه های این پسر رو جمع کن اصلا چه معنی میده منو بگو فکر کردم اومدن واسه خواستگاری من 😑

۸۲۸🐡

حس میکنم ی درختم بین خواهر و بردارام ! از صبح چشمم سفید شد و هیچکس ی زنگ بهم نزده و ی تبریک بگه !

امروز خیلی زنگ زدن اینکه کارهاشون رو انجام بدم ولی آخرش هیچ بعد من روز تولدشون کلی قلب براشون میفرستم 😐☹

۸۱۷🐡

۱- حس میکنم ذهن و مغزم مسموم شده ... اصلا نمیتونم با دید باز به زندگی نگاه کنم ... اصلا نمیتونم بقیه رو درک کنم کارهاشون رو و حرفا هاشون رو احساساتشون برای ی چیز

۲- نونا داره آماده میشه برای عید و همین جور حرف میزد و من گفتم واقعا دلم نمیخواد برای عید خونه باشم و اون روز هم مادرم داشت میگفت نباید جواب بزرگترت رو بدی و بعد گفت اگر فلانی هم اومد و من نبودم براش چایی درست کن . گفتم چرا میخواد بیاد خونمون ؟؟ با تعجب نگام کرد گفت این چه حرفیه ؟ ما آدم زنده ایم معلومه بهم سر میزنیم ! گفتم آخه من اصلا حوصله مردم رو ندارم (و حرف زدن باهاشون )

۳- دادم نیشخند میزنم به تموم اونهایی که ادرسم رو از لیست دوستان شون پروندم 🧃 ... ( ی مرض جدیده )

۴- امشب دوست ؟!هم کلاسی ؟! موقع دبیرستانم رو دیدم و شناختمش و جلو نرفتم

۵- هورمون x ام بعد از سه ماه رفتم چک اش کردم و فقط ده تا اومده پایین ... حس میکنم این همه قرص خوردن بی فایده بوده

۶- فری چند مدت پیش حرف از گروه گوگه میزدم میگفت من دیگه نمیخوام وقتم رو درباره اینا و چیزای بی هدف صرف کنم ! و می خوام زندگیم روی جیزای با معنی باشه ... و یدفعه گوگه میاد لایو و شعر میخونه و فری کلی پیام میفرسته و کلی ذوق میکنه میگه ببین این پسر اومده لایو !!!!! اصلا معلوم نیست فازش با خودش چیه !

۷-

۸-

۹-

۷۶۹🦤

قبلا قبلا ها با پسر خاله تابستون اومدم ساری

ظهر شد و ما گشنمون بود و هی تو ساری با ماشین پدر میچرخیدیم

پسر خاله یدفعه گفت خیلی گشنمه کاش زود برمیگشتیم

منم گفتم میتونیم بریم خونه عموم خودش خانومش همیشه تعارف میکنن که اگه اومدیم ساری و کارمون طول کشید ناهار رو خونه شون باشیم و بعد که هوا خنک شد برگردیم خونه

اون گفت اوه عموت ! همون عموی پولدارت که ی بشقاب برنج تو خونه اش بخوری تا شب خواب نمیره و میگه ی بشقاب برنجم رو خوردن !

من : 😶😶😶😶😶😶😶😶😶

پسرخاله : لازم نیست خونه عموت بریم

.

.

.

بعد این حرف پسرخاله ... دیگه نمیتونم خونه کسی غذا بخورم ... این حس که صاحب خونه راضی نیست و داره تعداد میوه هایی که میخوری رو قیمت شون رو حساب میکنه

مخصوصا بعد اومدن به این دانشگاه و پولکی شدنم (اینکه هی دارم حساب میکنم چقدر باید صرفه جویی کنم و کمتر بخورم و همه اش به پول فکر میکنم )

بعد دختر عمه ها به مادرم زنگ زدن و کلی گله کردن دخترت اینجا دانشجو هست اما اصلا یکبار ام خونه ما نیومده !

به نونا قضیه رو گفتم که چرا خونه کسی نمیرم اما نگاه عاقل اندر سفیهانه ای بهم کرد و گفت اون پسر خاله دیوونه هست تو رو هم دیوونه کرده🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

در حالی که من فقط فکر میکنم این آدما فقط دارن تعارف میکنن ... واقعا اونقدر مشتاق هستن و ناراحت میشن کسی به دیدنشون نره ؟! فقط تعارفه و میخوان به ظاهر نشون بدن که اهمیت میدن و براشون مهم هست و آدمای مهربونی هستن

۷۶۲🦤

ی برنامه ای نگاه میکنم

دختراااش خیلیییییی خیلیییی خیلیییی خوشگل هستن

دلم میخواست به نونام معریفش کنم ... گفتم چه فایده ، مثل آدمای بی بخار نگام میکنه و میگه باز شب قبل امتحان از استرس نشستی سریال دیدی ؟ قشنگ حس ات رو نابود میکنه

پ.ن: شما خواهرم رو نمیشناسید و حتی منم نمیشناسید ... اینکه اینجا غیبتش رو کنم ... اشکال داره ؟!

۷۵۴🦤

نونام گفت

داداش سینگل عمیقا داخل لپتاپ فرو رفته بود ی لحظه با خودم گفتم داره چیکار میکنه ؟!

گفت از پشت نکاه کردم تا داخل سایت خرید لباس زیر دخترانه هست

حالا میگه این پسرا معلوم نیست تو سرشون چی میگذره ؟؟؟ اصلا سایت لباس زیر دخترانه به چه کارت میاد ؟؟؟؟؟!!!!!

۷۴۰🦤

یادم افتاد به ی نفر میخواست مخ پسری رو بزنه

ادامه نوشته

۷۳۹🦤

خیلی دلم میخواد تو دوره دانشجویی تو یک درمونگاه سروع به کار کنم

ی حقوق کوچولو بدن در حدی که دلم خوش باشه من این ناف وابستگي مالیم رو از خانواده قطع کنم

میدونید الان خانواده کم و بیش تامینم میکنه و میگه اصلا نگران نباش اما همینکه من بخوام ی لقمه بزرگتر از دهنم بردارم بهم میگن ما بهت پول میدیم که اینجوری خرجش کنی ؟ اصلا چرا انقدر ولخرجی؟

حالا اگر هیچ ولخرجی نکنم و چیزی واسه دل خودم برا خودم نگیرم باز ی اتفاقی میوفته مثل تابستون... که عروس اومد فتنه انداخت تو خانواده و به من گفتن بهت توهین شده اما تو معذرت خواهی کن پسرخاله هم منو تحریک کرد گفت اگر از این دختر معذرت خواهی کردی از سگ کمتری:/

ولی بالاخره منم کوتاه نیومدم و گفتم من بابت کاری که نکردم عذر خواهی نمیکنم و داداش متاهل دراومد گفت تو کل دبیرستانت پول نداشتی شهریه ات رو بدی من پول دادم درس بخونی ... تو پدر نداشتی من واست پدری کردم ! (عنتر گاو )

خلاصه ... کاش میشد ی درمونگاهی منو قبول کنه

و من از زیر دین اینا بیرون میومدم

۷۳۲🦤

من وقتی بخوام وسایل میکاپ بخرم

مثلا ریمل ... تو ذهنم اینجور دو دوتا چهارتا میکنم

قیمت ریمل = قیمت کتاب آکسفورد = قیمت یک بشقاب برنج و میگو❤ سوخاری

واقعا درک نمیکنم چرا تو بی پولی دوره دانشجوییم خودم رو باید عادت بدم به میکاپ کردن ؟؟ وقتی با پولش میشه میگو سوخاری خورد !

.

.

.

حالا همینا رو داشتم به نونام میگفتم ... چشماش چهارتا شد برگشت گفت دیوونه ای چیزی هستی ؟!

مثلا من از شکمم بگذرم و ریمل بخرم ؟ اصلا و ابدا

۷۲۴🦤

بین ناله و شیون واسه درس آمار یاد ی چیز وحشتناک افتادم !

ادامه نوشته

۷۲۲🦤

+ رفتیم تو قسمت مردونه همینکه پام رو گذاشتم داخل ، پسر صاحب خونه دستم رو گرفت و جلوم وایساد و گفت پسرخاله زیپ شلورت بازه!!! ... اون موقع متوجه شدم و همون چند ثانیه که جلوم بود کشیدمش بالا

- تو واقعا متوجه نبودی و همینجوری رفته بودی !!!

+ من متوجه نبودم اصلا تو چرا حواست به زیپ من نبود ؟! من قبل رفتن داشتم با تو حرف میزدم !!!!! تو چرا حواست نبود؟؟؟

من هنگ نگاه این پسر میکردم و پیش خودم میگفتم این پسر واقعا از من انتظار داره زیپ شلوارش رو چک میکردم ؟!

.

.

.

.

.

هی پسر ! تو زیادی با من حس راحتی نمیکنی ؟

۷۰۰🦤

داشتم میگفتم پسر فلانی با پدرش رو تو اینسا دیدم ژست اش و طرز لبخندش و نگاهش حتی طرز لباس پوشیدنش شبیه بابام بود

اما بعد سریع میگم مامان قسم میخورم من ازش خوشم نمیاد فقط دارم میگم عکسش رو یدفعه ای و خیلی شانسی دیدم و الان دارم بهت میگم فقط شبیه بابام بود ... من واقعا ازش خوشم نمیاد

مامانمم گفت آره میدونم ... میدونم منظورت چیه !

شاید فکر کنید خیلی دارم واکنش نشون میدم ... اما بار قبل بهش گفتم من فلانی رو دیدم تو اینستا دیگه هیچ توجیهی پشت حرفم نیاوردم !

اما مامانم گفت از فلانی خوشت میاد ؟ چون عکساش رو تو اینستا چک کردی 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

۶۷۹🌾

چرا میخندید ؟

نکنه از این فرایند اینجوری آویزون شدن خوشش میاد ؟

۶۷۸🌾

فرایند زن گرفتن پسر خاله صرفا برای خندیدن :

به پسر خاله میگم فردا محل کارت میشه محله بغلی مون !

و تو شروع به کار میکنی ...! کسی رو نمیشناسی و حس غریبی داری ! تو همین روزا بابای فاطی (فاطی ی شخصیت خیالیه ) که رییست هست و همه کاره اونه دستش رو میندازه گردنت و میگه آقای فلانی تو مثل پسر نداشته خودمی ! چه فاطی که دخترمه ... چه تو که عین پسرمی هیچ فرقی بین تون نیست !

امروز عصر خانومم بوقلمون شکم پر گرفته فقط واسه تو ...

میگی نه مرسی لازم نیست مزاحم اوقاتتون نمیشم

اما بابای فاطی میگه اصلا تین حرفا رو نزن ... اگر نیای از گلوم پایین نمیره و تازه فاطی و خانومم نارحت میشن

اون روز تموم میشه و میری خونه اش

روز بعدی باز بابای فاطی میگه بیای دفترش و میگه شیشلیک رو فاطی مخصوصی واسه تو درست کرده و باید بیای

میری خونه شون فاطی رو میبینی خیلی خانم تیپ زده و با خجالت و لبخند نگاه میکنه و دیس شیشلیک رو میذاره جلوت و میگه بفرمایید

اینجا خود مامانه شماره فاطی رو بهت میده !!!! و میگه تو عین فاطی و فادیا برام عزیزی هر جا هر مشکلی داشتی من کانکشن زیاد دارم و با ی زنگ مشکلت رو حل میکنم

و دو هفته بعد فاطی و مامانش و باباش زنگ پشت زنگ میگن بیا خونمون ماهی شکم پر برات درست کردیم اینبار که میری

مامان فاطی میگه خیلی دلم میخواد تو و فاطی با هم باشین ... ی خونه سه طبقه دارم تو کاشون ... طبقه هم کف خودمم ... و اگر روزی خواستم جابه جا بشم تو هم باید با فاطی بیای ، عین پسرم دوستت دارم و نمیتونم ازت جدا بشم ... تو فقط با فاطی ازدواج کن

بعد بابای فاطی هم زنگ میزنه به بابای پولکیت میگه همین الان یکی از خونه های چند طبقه ی واحدش واسه پسرته به شرط موافقتت با با هم بودن فاطی و مزدوج شدن اینها

یدفعه پسر خاله خندید گفت هی هی ... ترمز بگیر داری داستان داداشت رو تعریف میکنی ... !

گفتم تو هم مثل داداشمی ! سرت به کار خودته و اهل دود نیستی و خانواده ات هم خانواده خوبیه و فاطی هم نه اخلاق داره نه اونقدرا خوشگله ... دیگه اینجا پدر پولدار باید واسه دخترش آستین بالا بزنه -_-

.

.

.

اون روز که شنیدم گفت بعد آموزش تو تهران قراره برگرده تو محل خودمون

گفتم پسرخاله حواست باشه بابای فاطی با مرغ شکم پر گولت نزنه

خندید

۶۶۳🌾

من مسئله خوابگاه رو به مادرم گفتم چون واقعا احتیاج داشتم اون بشنوه ... نمیدونم حس میکردم تحمل این اتفاق بهتر میشه اگر بهش بگم

مامانم گفت واقعا من نمیتونم بیام با هم اتاقیات واسه حق ات دفاع کنم این بر عهده خودته ( واقعا اینو راست میگه به عهده خودمه)

گفت میدونی خوابگاه همینجوره اون پسر خاله ات هم که رفته تهران و تو خوابگاه هست همه چیزش رو دزدیدن ... کفش ، کلاه و گرمکنش و لباساش چند تا وسایل دیگه اش ...

تو از خوابگاه نباید انتظار چیز زیادی داشته باشی تنها راهش تحمل کردن و تموم کردن دانشگاه هست

و الان من رو تو استرس انداختی که اون دخترا میخوان چیکارت کنن ...

۶۳۳🌾

اما همین پدر و مادرا خیلی خودشون رو دست بالا گرفتن !

اینکه اگر هر کدوم از بچه هاشون رو دوست نداشتن اصلا نباید ارثی بهشون برسه !

در حالی که که حداقل کمترین حقی که ی فرزند میتونه باشه میتونه با حق اقرباش والدینش رو بازخواست کنه بگه تو این خونه یا اتاق اصلا حال باهاش نمیکنم ، برام ی خونه جدا بگیرید یا اجاره کنید !!

یعنی انقددددر حق با شماست !

اما همینا از بچگی تو گوشمون خوندن اگر تمام خواهر برادرات حق شوت رو گرفته باشند تو نباید حق ات رو بگیری چون به بابات فشار میاد به خانواده فشار میاد !!

از احساسات سو استفاده میکنن و برای اولین بار اینجا بهت توجه نشون میدن و بهت وعده و وعید میدن

تا تو کوتاه بیای !!!

🚶‍♀️

هی کوتاه بیا

هی کوتاه بیا

.

.

.

که آخر با دعوا بخوای حق ات رو بگیری

میگن تو خودت کوتاه اومدی ... وگرنه همه حق شون رو گرفتن تو کجا بودی ؟ خواب بودی؟ خودت نمیخواستی !

.

.

.

چه مادری دارم من !

۶۳۲🌾

مادرم میگه اینکه مادر بین بچه هاش فرق میذاره و بین همه بچه هاش فقط اونایی واسش مهمه که استعداد دارن !

وقتی بهش بگی همه تو این دنیا استعداد دارن ! پس مادرا باید همه بچه هاشون رو دوست داشته باشن !

با لبخند میگه همه استعداد ندارن ! بعضیا از بچگی بی استعداد بودن

.

.

.

.

.

.

.

حالم بهم میخوره از تمام این حرفا

مادر بشی بخاطر حرف بقیه یا تنهایی خودت

اما بچه به دنیا بیاد و ببینی

اونقدرا خوشگل نیست که آرزوش رو داشتی !

اونقدرا باهوش نیست !

جنسیتش اونی نیست که آرزوش رو داشتی

یا هر چیزی که تو نگاه اول ازش ناامید بشی اما بگی خب ... حداقل سالمه

طی رشدش کلی تحقیرش کنی و با عصبانیت باهاش برخورد کنی فقط چون اون چیزی نیست که آرزوش رو داشتی

کی اهمیت میده؟

۶۲۸🌾

چند وقت پیش ساغر دعوتمون کرد به ی کافه

بعد همون جور که اطراف رو نگاه میکردم یک دختر دو پسری رو دیدم که بعد ما اومدن نشستن ... دقیقا رو به رو ما نشستن و ما سرمون رو بالا میاوردیم اینا رو میدیدیم... داداش دختره هم بود ... معلوم بود داداش دختره هست چون اخماش تو هم بود و نقش هویج رو داشت بین لاو ترکوندن اینا

ساغر نگاشون کرد گفت این روزا پسرا دنبال دخترین که سر کار باشه تا خودشون کاری نکنن ، الان این پسر دختری که باهاشه نصف خودشم خوشگل نیست

.

.

.

بعد من اینا رو داشتم به نونام تعریف میکردم و خیلی تاکید میکردم : نونا پسره خیلی خوشگل بود ، درحالی که دختره اصلا خوشگل نبود !

نونام گفت چرا اینجور فکر میکنی که حالا پسره خوشگل تره یا دختره شاغله ... نمیتونن بی منظور باهم باشن؟!

گفتم من میگم پسره واقعا خیلی خیلی خیلی خوشگل بود ...(خوشگل منظورم ی قیافه دخترونه نیست ... نمیدونم چجوری توضیح بدم )

اول از همه جدا از اینکه خوشگل بود ... خودش مرتب و تمیز بود و اخم نداشت !( خیلی ریلکس بود! خودتون میدونید پسرای اینستاگرام همیشه اخمو هستن🤢 )

.

.

.

بعد من این پسر رو دیدم تو ذهنم با داداش خودم مقایسه اش کردم ... نه بخاطر خوشگلیش ... بخاطر ریلکس بودنش اینکه وقتایی که استرس داره خیلی لبخند میزنه و تند تند حرف میزنه... کلا به فکر خودش نیست و نگرانی هایی داره که اصلا بهش مربوط نیست یکیش پول تو جیبی من

بعد یاد سرتق بودن هاش افتادم گفتم چرا من دارم بخاطر این بشر اوقات خودم تلخ میکنم ؟!

پس به هیچ جام نگرفتم و غذام رو خوردم !

۶۲۱🌾

انقدر که مادرم خودش رو داره واسه خواهرم لوس میکنه

دهنم باز همیجور نگاه میکنم ....

از روزگار و از این رسم دنیا

فکر میکنم اگر ی وقت نباشمم به کتفشونم نیست :/

چرا ی جور برخورد میکنن انگار از سر خیابون پیدات کردن و بزرگت کردن

واقعا خیلی ادعاشون میشه ...به پاک بودن و عالی بودن خودشون

قضیه شیر و تقسیم کردن بین خانواده و بچه ها*

ادامه نوشته

۵۸۳🖤

داداش سینگل از اون دسته آدما بود که از روی که نونام رفت بیمارستان گفت اون جا رو ول کن بیا تو درمونگاه ... به دلایلی مثل کار زیاد ، دیر به دیر حقوق دادن ، ساعت کاری بالا ، رسمی نبودن و...

بعضی وقتها هم میگفت اصلا کی گفته دختر باید کار کنه ؟ اونم تو شهر غریب

یعنی در حالت کلی موافق کارش اونم تو بیمارستان نبود

تا اینکه نونامم گفت بدنم ضعیفه و نمیتونم انقدر سرپا باشم و خیلی وقته دارم کار میکنم اصلا تمایل ندارن حتی قرارداد پیمانیم رو هم تمدید کنن پس اونجا رو ول کرد

بعد داداش سینگل بهم زنگ زد و گفت چرا نونا بیمارستان رو دیگه نرفت منم همین دلیلا رو گفتم ... اما اون گفت مطمئنی کسی حرفی نزده ؟ اذیتش نکردن ؟ چیزی نگفتن ؟ با ی حالت آروم و شک دار ازم پرسید ذهنم رفت سمت اینکه شاید داداش سینگل میپرسه ... کسی پیشنهاد هم خو*** ابگی داده ؟

با صدای بلند خندیدم گفتم مثلا کی بیاد همچین حرفی بهش بزنه؟؟

خیلی تخس گفت کجای حرف من خنده داره ؟!

گفتم آخه میگی کی اذیتش کرده ؟!

گفت اون با من راحت نیست و با تو راحت تره دارم میگم دلیلش رو به تو گفته ؟ اگر بدونی و بهم بگی من واقعا قدرت اینو دارم حسابش رو برسم !

گفتم اون درباره این چیزا با من حرفی نمیزنه (ما اونقدر صمیمی نیستیم )

.

.

..

پ.ن: حالا گیرم همچین اتفاقی بیوفته ... منی که بارها به مادرم گفتم دارم اذیت میشم اون فقط بهم گفته تو کارت رو انجام میدی همین ! ... و هیچ حرفی دراین باره به کسی نمیگی

۵۸۱🖤

من واقعا فردوس رو با گرد و خاکاش و بیابوناش بیشتر از کاشان دوست دارم

دیدین همه با چشمای قلبی میگن کاشان!

نه اینکه بد باشه و یا مردمش بد باشه اصلا ... من فقط یاد خاطراتی میوفتم که گریه ام میگیره و فقط یادم میوفته چقدر شوهر خالم اذیتم کرد

و هر روز میگم خدایا اگر قرار به ازدواجه کاش همه مسیرشون به آدم درستی بیوفته ... چقدر بد میشه بعد چند سال بفهمی عاشق آدم اشتباهی شده ... عمرت و احساسات پای آدم اشتباهی صرف بشه

.

.

.

بعد از خونه شوهر خاله برگشتم و مادرم گفت چرا بهم نگفتی ... گفتم به خدا من هر روز بهت زنگ میزدم میگفتم میخوام برگردم و تو میگفتی نه خاله حامله است و واسه رضای خدا اونجا باش ازش پرستاری کن و مادرمم گفت به هیچ کس نگو اخلاق شوهر خالت چقدر ** بوده

آقا اینا اومدن خونه ما نوقع برگشتنشون مادرم دست کرد ی مقدار پولی رو بده به خالم ... خالم از تو جمع این رفتارا خوشش نمی اوند ... این شوهر خاله دید ... با خصم نگاه من میکرد :/

با پسر خاله ... این فرزند این خاله نیست و خیلی داداشیه ... گفتم خاله تو جمع میگه واااهای چرا لزدواج نمیکنی ؟ خواستم بگم والا من شوهر تو رو و رندگی تو رو دیدم ترس ازدواج گرفتم ، پسر خاله گفت خاله سمیرات زندگیش رو دیدی ؟ چرا اونو مثال نمیزنی ؟ گفتم اون واقعا شانس اورد واقعا !

۵۶۶🖤

من خیلی خیلی دلم میخواد از لحاظ رفتاری و طرز فکر شبیه مادرم باشم ولی انگار ناموفق بودم

چون هر چه تلاش کردم دیدم نمیتونم و حرفای بقیه اینجوری بود

از مادرت دختری مثل تو بعید بود ، تو هیچ وقت نمیتونی مثل مادرت باشی ، دلم واست میسوزه تویی که به مادرت نرفتی باید چی بشی

همه این حرفا منو گوشه گیر تر کردن ، چون میگفتن به اندازه کافی خوب نیستی

مثلا ی بار زنداییم گرفتم و این حرفا رو شروع کرد من حرفی نمیزدم اما خسته شده بودم پس چشمام رو چرخوندم و زندایی هم کفری شد و کارد میزدی خونش در نمیومد :/

در همین روزا که تو لاک خودم فرو رفته بودم راضیه حرفی رو زد و منم واسه فان بودن اون کلمه رو تکرار کردم و خندیدم و اون فورا گفت خدای من مادر و دختر عین همید حتی عادتهاتونم مثل همه !!!!

من با این حرف نزدیک بود از خوشحالی گریه ام بگیره انقدر که فامیلهامون تو سرم زده بودند و از همه چیزم ایراد میگرفتن.

.

..

.

بعد اومونی گفت وقتی بچه بودی حتی ۳ سالت بود هم بقیه این دو خیلی بهم میگفتن ... که دخترت عادی نیست و چون دختره فردا درد سر میشه و اما من میگفتم من مادرشم و میدونم اون هیچیش نیست و جلوی من تو خونه هیچ مشکلی نداره و مثلا زنداییت دور از من کلی حرف بهت میزنه و سرزنشت میکنه واقعا تونسته بچه های خودش رو خوب تربیت کنه ؟

۵۳۰🖤

خیلی یواشکی نونام رو فرستادیم مسافرت ... اومونی هی میگه داداشات نفهمن بابات نفهمه

۴۸۴⚘

پسر خاله ! 

دختری رو تو دوره نوجوونی اش عاشق اش بوده و نرسید بهش ... اون دختر ازدواج کرده و بچه داره ... اما پسر خاله میگه اون برمیگرده بهم 

خیلی به این حرفش باور داره !!! 

گفتم تو چرا اون دختر رو فراموش نمیکنی ؟ 

گفت وقتی اون ازدواج کرد منم واسه تلافی(؟!) نمیدونم هر چی اسمش باشه ی دختر شبیه اش پیدا کردم و گفتم اون ازدواج کرد پس منم میرم با یکی شبیه اون ازدواج میکنم اما شبش خواب دیدم ی دختر کوچولویی اومده به خوابم و بهم میگه بابا از مامان طلاق نگیر 

 

پیش خودم گفتم این دیگه ی دیوونه کامل شده 👌

۴۸۳ ⚘

و خدا چشم و گوش و عقل داد تا بیاندیشید !!! 

 

واقعا از عروسمون خوشم نمیاد... وقتی تو بحث منطقی کم میاره مال و اموال باباش رو میکنه تو چشمت -_- ما ک شاسی بلند سوار میشیم ما ک کفش مارک میپوشیم -_- 

خب این دختر حرفش رو میزنه و بعد میگه چرا خواهر شوهرام با من آشتی نیستن! -_- 

پ.ن: هیچ دختری تو آشنا باهاش صمیمی نیست ، ایراد از من نیست ... همه اخلاقش رو میشناسن 

 

پسر خاله میگه دختری که دیگه حراج گذاشتن و پدر و مادر و عمو بیان التماس کنن بیا بگیرش همینه ... اگه چیز خوبی بود کسی واسطه نمیشد و تهدید نمیکرد 

 

 

۴۵۷⚘

امشب 

ادامه نوشته

۴۵۶⚘

از جواب ندادن به تماسهام و پیام دادنام ... معلوم بود گذاشتنم تو تح *&^ ری*&^  م 

اومونی هم مثل همیشه اول از همه گفت اگر میخوای به جایی برسی خونواده ات رو رها نکن تو پدر نداشتی داداشت پول عمل ات رو داد !

گفتم من کسی رو رها نکردم ! ممنونم ازتون که تو تنگی بهم کمک کردین ... اما این آشتی کردن به نفع ما نیست ! پسرت مثل آدم مرفه بی درد شده که تنها کسریش اینه من بهش توجهی نمیکنم ! چرا هیچ کدومتون وضعیت من رو درک نمیکنین که گذاشتینم تو خوابگاه که اصلا چجوری روزم رو شب میکنم... فقط بهم زنگ میزنین بابت کاری که نکردم عذر خواهی کنم ؟ چرا ؟ چون پدری کرده برام؟

بیست سال بشین بین مردم آبرو جمع کن و تهمت دروغ بزنن بهت و چیزی نگی که چون طرف وقتی دانش آموز بودم شهریه ام رو میداده ؟

 

 

 

 

 

خوشم میاد هیچ کدوم کوتاه نمیایم !

 

۴۵۵⚘

میگه کاش دیگه نیای خونه ... همونجا بمون ی کار پاره وقت پیدا کن تا به پول برسی اما نیا 

ادامه نوشته

۴۶۳⚘

امروز داداش سینگل از اداره برگشت یدفعه کنارم نشست با ی حالت متفکری به پتوم نگاه میکرد o_O و ی دستش رو پیشونیش بود 

گفت امروز تو اداره "دختر چادری" دیدم ... بهش گفتم ازدواج کردی؟

همینکه این حرف رو که از داداش سینگل شنیدم ی لحظه پیش خودم گفتم این داداش من عقلش کجاست ؟! آخه این چه سوالیه ؟ از بس به اون اداره رفته و اومده همه اسمش رو میدونن اگر دختره با کیفش میزد تو سر و صورتش ! یا داد میزد ... نمیگفتن آقا خجالت بکش چرا مزاحم ناموس مردم  میشی؟؟ این میخواست چیکار کنه ؟... تو همین فکرا بودم که بالاخره ادامه حرفش رو گفت :

-میدونی دختره بهم چی گفت ؟؟؟ 

+ نه !

- گفت مگه دیوونه ام ! 

۴۵۹⚘

 

فرجه امتحاناتم شروع شده ... 

XJXX ,  XTXX

حرف سارا و آیه 

 

۴۵۸⚘

فراموش کردن کارهای بقیه

ادامه نوشته

۴۵۵⚘

نونا هر وقت میاد با عروس و داداش متاهل میاد ! 

اومونی هم چون این داداش رو خیلیییی دوست داره ، هر وقت میاد شاید صبحونه هم گوشت بخوریم!!!!

 

اون روز نونا اومد خونه  و گفت شما چه میدونید من تو خوابگاه چی میکشم ! اینجا تو و داداش سینگل بیکار نشستین صبح تا شب گوشت میخورین !!!! شب اب هویج بستنیمیخورید یا فالوده ، عصر سالاد ماکارونی ، بعد ظهرا میرید بیرون توت میخورید بعد همیشه ناراضین

 

 

من همونجا هاج و واج نگاه میکردم این داره از چی حرف میزنه ؟؟؟

 

داداش سینگل گفت والا ما کل ماه رو صبر میکنیم شما بیاید تا شاید ی چیز درست درمون بخورین همین دیشب که شما نبودید من گشنه خوابیدم و اون خواهرت نونو خیار خورد اون گوشت بستنی همه فریز شده اومونی قایم میکنه میگه نوناتون  بستنی دوست داره ، دو روز خونه نبودی سیاست مادرت رو یادت رفته

 

 

اون شب داداش سینگل گفت چرا اومونی اینجوری میکنه؟!

گفتم حتما پیش خودش میگفته ی دختر میاری تا بیست نگهش میداری و بعد ازدواج میکنه و میره ! و الان بیست سالش شده و میگه من اصلا نمیخوام ازدواج کنم !!! 

گفت دقیقا ... اینجوری میکنه تا بیرونمون کنه :))))))))))))

 

 

 

۴۵۲⚘

۱- قبلا ی وبلاگی رو به این دلیل دنبال میکردم چون دلم میخواست شبیه صاحب اون وب باشم ! جایگاهی که داره ؟! 

اما الان واقعا نمیتونم نوشته هاش رو بخونم ، به جای اینکه تشویقم کنه یا انگیزه بده انگار ی جوری هست انگار بعد خوندن پست به خودت بگی بین ما دو تا خیلی فرق هست ؟ یا اون بخواد بگه ما در حد هم نیستیم؟ یا تو پایینتری؟! 

اصلا هر چی هست دیگه انگیزه نمیگیرم 

 

۲- نونا خونه بود گفت یادته چند سال پیش از کنکور آزمایشی برگشته بودی دراز کشیده بودی کلی گریه میکردی واسه جوابش میگفتی قبول نمیشم ، من هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره (دیگه منی که تو هیچ سکانس فیلمی عواطفم رو بروز نمیدادم واسه آینده ام و ی کنکور آزمایشی ی عصر تا شب گریه کرده بودم ) ... 

بعد گفت اون شب که لیوان رو کابینت خود به خود تکون خورد و فقط تو دیدی و من رو ترسوندی هم یادم نمیره 🤣🤣🤣🤣😱

 

۳- از آیه پرسیدم یادته قبلا  مورچه ها بهمون حمله کرده بودن ؟ گفت نه ... به نونا گفتم بچگیمون رفتیم چشمه مورچه ها بهمون حمله کردن و راستی راستی داشتن پوست بدنمون رو میخوردن ، من بعد اون وقتی مورچه میبینم اصلا حس خوبی ازش نمیگیرم این درحالیکه که آیه هیچی یادش نیست !!

 

۴-  قرار شد خونه همسایه به عنوان نگهبان ؟! بخوابم ... نگاه فرش کردم تا پر مورچه هست ، تا دختر کوچیکه راه رفته و خورده و ریخته و ننیجه شده این همه مورچه و خواهر بزرگه هم اصلا توجهی به مورچه ها نداشت ، گفتم پناه بر خدا !!! چجوری امشب اینجا بخوابم ؟ 

 

۴۴۷⚘

با داداش سینگل هم اتاقی شدم 

عذاب روح ، بی جنبه 

 

من اومدم اینور تا صداش رو نشنوم و اون پاشده اومده کنارم 😖😖 

بیشتر از همه زخم زبونش آزار دهندس 

۴۴۴⚘

ی بار داداش متاهلم گفت چرا این همه زبان میخونی اما بازم هیچ پیشرفتی نداری؟! 

زبان انگلیسی به این آسونی! 

چرا بعد این همه سال هنوز درجا میزنی؟

۴۳۷⚘

پسر خاله میگه قبول کن بهترین شخص واسه داداش متاهلت عروسه ... چون یک دید منفعت و ضرر به مردم داره ! به داداشت گفتم فلانی رو داخل مصاحبه توصیه اش کن تا راحت قبول بشه چون پسر بیچاره ایه ... داداشت گفت فلانی هیچ سودی برام نداره تا توصیه اش رو کنم !!! 

.

.

.

.

.

قبلا من خبر داشتم وام دانشجویی بین ۳۰۰ هزار تومن تا دو میلیون هست (حداقل تا حداکثر وامی که دانشجو میخواد )

نونا زنگ زد گفت وام دانشجویی ده میلیون شده بیا اسم بنویس !! 

من اولش گفتم آخه من درامد ندارم چجوری برگردونمش ؟! بعد یادم افتاد ی حرفه ای رو بلدم پس گفتم وام رو میگیرم تبدیلش میکنم به طلا و بعد واحدا سبک شد کارم رو با اون پول شروع میکنم و ان شاءالله به درامد میرسم ... ( پرداخت قسط های وام دانشجویی بعد از فارغ‌التحصيلی هست )

سو ... خوش خوشان رفتم اداره و اطلاعاتم ثبت کردم و گفتن وقتی اعتبار اومد با ضامنت بیا 

ضامنم کی بود ؟؟ داداش متاهل !

کارمند هم پرسید بابت ضامن مطمئنید ؟؟ من گفتم آره !

آخه پیش خودم میگفتم دیگه بیچاره تر از حدیث نیستم ... حدیث ضامن پیدا کرد من که ضامنم داداشمه:/

...

روز موعود فرا رسید کارمنده بهم زنگ زد که اعتبار رسیده زود بیا ! مامانم زنگ زد به داداش متاهل و اون گفت تو مرخصیم فردا میاد ، فردا شد و خیلی بهم زنگ زدن از اداره و  میترسیدم گوشی بردارم :/ آخه ضامنم غیب شده بود !

بالاخره مادرم بهش زنگ زد و اون گفت خونه ام مشکل داره باید حل اش کنم و من نمیرسم بیام امضا کنم حالا میام و مادرمم گفت به هر حال تا آخر هفته وقت هست .

آقا این نیومد تا آخر هفته !!!!! 

نونا گفت باهاش تلفنی حرف زدم و گفته تو دانشجویی و نمیتونی پول رو برگردونی و سودی برام نداره و قطعا سرتاسر ضرره برام.

 

ی حس خیلی بدی داشت 

پ.ن: به داداشاتون تکیه (اعتماد ) نکنید .

 

۴۳۴⚘

این استوری داره رو مخ بودن ی entp رو نشون میده :👇

https://www.instagram.com/s/aGlnaGxpZ2h0OjE3OTM0NTQ2MDYxNDg2Nzc1?story_media_id=2566896169370758389_1932819989&igshid=YmMyMTA2M2Y=

همینقدر داداش سینگلم رو مخه 😖😖😖 همینقدر هر چی بهش بگی باز حرف خودشه😭😭 اینقدر بهش میگم وبلاگ من رو نخون میگه منکه نمیخونم و بعد فرداش داره باهام درمورد یکی از پستا صحبت میکنه اینکه اونم دیگه مغزش کشش چیزای تحلیلی رو نداره !!!! در حالی که قبل این حرفم تو وبلاگ میخواست دکترا رو هم بگیره ؟!

 

پ.ن: ادرسی که بالا گذاشتم اشتباهه🙄 ... در واقع اون هایلایتی که منظورم هست ، هایلایت mood 1 و دو تا استوری آخر هست ... در حالی که این ادرس از اولینش شروع میکنه 🤨😶

 

۴۲۹⚘

چرا پسر خاله از عروس ما بدش میاد ؟ اونم زیاد ! 

یعنی زیاااد ... الان کنارم نشسته و هی میگه متنفرم ازش ، ی دختر چقدر میتونه زبون دراز و پررو باشه در رو روم باز نکرده تو گرمای تابستون بهش گفتم پشت درم باز کن میگه آقای فلانی چرا زنگ بهت میزنم گوشی برنمیداری ،؟ بهش گفتم من سر کار صدای موتور و کارگر چجوری جوابت رو بدم ؟... میگه به هر حال برو همون قبرستونی که بودی !!  یعنی اگه با تمام تهمت هایی که عروستون بهت زده ، ازش نخوای که اون اول معذرت خواهی کنه و فاز آشتی برداری ... تو(یعنی من) از خود سگ کمتری .

 

 

پ.ن: چه بد شد قرار بود دیگه از عروس تو وبلاگ چیزی ننویسم . 

 

۴۲۸⚘

با داداش سینگل حرف میزدم گفت دخترا هر چی خوشگلتر باشن بد اخلاق تر میشن 

گفتم اره واقعا همینه 

گفت پسرا هم همینجورین هر چی خوشگلتر بد اخلاق تر 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

گفتم مثل اون دختر خوشگلی که اول ترم یکی از دخترا رو شست جلو استاد ! 

گفت میدونی تو این دانشگاهپیش همجنس های خودشون اره اینجورن اما وقتی پسر همکلاسیشون رو میبینن تا دست به سینه میشن میگن ارادت چاکرم ، نوکرم ...

۴۲۷⚘

ولی اگر enfp هست پس چرا وقتی تهمت میزنه اون حس عذاب وجدانی که enfp ها دارن یقه اش رو نمیگیره؟! 

اون حس صلح طلبی اش دقیقا کدوم گوریه ؟ ( ببخشید ) 💔

 

پسر خاله میگه عروستون خیلیی بی چشم و روئه وقتی پته اش رو ریختم رو آب به جای اینکه معذرت خواهی کنه ... با سیاست خودش زد زیر گریه و رفت بیرون چون واقعا گریه نمیکرد تمام این فتنه ها و جنگها ی درون خونواده ای معلوم میشد بانیش کیه ! الانم اونقدر وقیح هست که دوباره پاشده اومده اینجا واقعا حالم ازش بهم میخوره وقتی میبینمش دل درد میگیرم انگار معده ام با دیدن عروستون عصبی میشه 

بهش گفتم وقتی داداش متاهل خواست بگیرش گفتم به من ربطی نداره ، زندگی خودشه اما الان میبینم واقعا ربط داره ... موقع ازدواجت نمیذارم هر کسی بگیری !

نظرت درباره پریسا چیه ؟ 

چجور دختریه ؟؟

یکی مثل عروس رو میشوره میندازه رو بند ! میاریمش تو گروه خودمون میشیم تیم حریف عروس!

اوه خوبه ! ولی اگر یدفعه با عروستون همدست بشه ... مقابل خودمون قرار بگیره ،  اون وقت من که شوهرشم جونم در خطره ... این عروستون با اتیش پاره ها دوست میشه پریسا رو حتما رفیق جِنگش میشه خونه من میسوزه 

نازنین دختر آرومیه ... نظرت چیه ؟

اون نازنین آمارش از پسر خاله هاش در آودم ! دختر آرومیه ولی فوق العاده بد اخلاقه و الان واقعا شکمم درد میکنه 

داری شکلات میخوری ؟

بخدا گشنه ترم میکنه 

😶😑😑😑

 

 

۴۲۶⚘

با اطلاعاتی که داشتم ... ی جورایی mbti عروس شد enfp !!!!! 

 

من دیگه نمیخوام سر سازگاری با عروس بردارم چون تا الان متوجه شدم هر وقت کوتاه اومدم و خندیدم و گفتم به من ربطی نداره ، بدتر بدگوییم رو کرده انگار خوبی بهش نیومده ! ... سو ... من از این لحظه میگم همه چیز به من مربوطه ، من بزرگترم پس احترام من رو نگه دار وگرنه من از کسیکه خوشم نیاد نه سلامش میکنم نه چشم تو چشم میشم و نه باهاش حرفی میزنم 

 

به enfp ها برنخوره کلا عروس ما معلوم نیست فازش چیه ... و این چیزی که من حدس زدم از mbti فقط حدسه

 

 

۴۲۰⚘

از سیزده بدر برگشتیم و مادرم میگه اصلا از زن دایی ات خوشم نیومد ( زن دایی کوچیکه که مهربونه ) میگم آخه چرا ؟ 

میگه انگار کشتی هاش غرق شده بود ! فکرش درگیر هر جایی بود جز جمع .

گفتم اگر زن دایی و عروست جاشون با هم عوض میشد ... فکر میکنم بیشتر بچه هات رو درک میکردی ! 

 

۴۰۲⚘

من اصلا از کار امروزم پشیمون نیستم ! 

به هیچ عنوان پشیمون نیستم چون کاری نکردم فقط داشتم از خودم دفاع میکردم 

گفتم : خانم فلانی مادرتون گفتن من سراغی از شما نمیگیرم 

با ی حالت طلب کار برگشت گفت آره و ادامه حرفتون رو بگید !

گفتم : من معذرت میخوام ، پی وی واتساپتون واسم کار نمیکرد 

گفت : اره من دو ساله واتساپ ندارم 

 

اون لحظه صدام واقعا میلرزید ... دستام رو میدیدم میلرزند ، تپش قلب داشتم و واقعا میدونستم صورتم قرمز شده و گرممه 

گفتم معذرت میخوام من نمیدونستم اگر خودت زنگ میزدی و بهم میگفتی بازم اینجور نمیشد 

... داشت همه چیز خوب پیش میرفت که یدفعه پسر خاله اومد کنارمون وایساد گفت کی واتساپ نداره ؟ تو یا خانم فلانی ؟! 

خانم فلانی گفت من واتساپ ندارم ! 

پسر خاله گفت ولی خانم فلانی دو ماه پیش من واست اهنگ فرستادم !!! باهم چت کردیم ، چرا دروغ میگی ! 

قیافه پسرخاله جوری بود که "خانم فلانی مچ ات رو گرفتم!" 

خانم فلانی گفت نه تو واسم اهنگ نفرستادی .

پسر خاله مصر تر گفت : دروغ نگو ، خودت تو واتساپ گفتی میخوام طلاق بگیرم ، کلانتری کلانتری میکردی یادت نیست ؟ چرا دروغ میگی ! برم گوشیم بیارم 

که آقا یدفعه شوهرش دست خانمش گرفت گفت جای ما اینجا نیست ! 

پسر خاله هم گفت : داشتیم حرف میزدیم ! بودید !

خانم فلانی بلند بلند شروع به گریه کرد ! و از خونه رفت بیرون ! 

شوهره هم به پسر خاله گفت کاری که تو اداره با پار*&^ تی بازی برات جور کردم رو نابودش میکنم 

پسر خاله گفت : منت میذاری ، به جهنم ، من شغل تو رو نمیخوام ! 

 

 

 

بعد چند دقیقه به پسر خاله گفتم چرا اون حرفا رو زدی !

گفت میدونی من چند متر اون ور تر بودم صدات رو میشنیدم که واقعا داشت میلرزید انگار واقعا میترسیدی اون دخترم داشت دروغ میگفت تو هم میگفتی معذرت میخوام ، وقتی اومدم جلو دیدم دستاتم میلرزن ! خواستم ازت دفاع کنم ...

 

گفتم نباید دخالت میکردی ، میترسیدم گریه کنه ... خوب پیش رفتم که تو کلانتری کلانتری کردی شوهرش عصبی شد ...

پسر خاله گفت آخرش گریه کرد ، اصلا خوشم از خانومه نمیاد ... منت هم میذارن واسه ی شغل کوفتی !

 

 

۴۰۰⚘

همه دور میز داریم بستنی لواشک میخوریم 

حرفای عروس : من که حالم بهم میخوره از بستنی ، بوی گند وانیل و دارچین میده ! 

میدونی این گاوا که شیرشون رو میگیرن ، سوسک میخورن ! 

مادرم میگه عروس بخور ، خیلی خوشمزه است ! 

یکم اش رو میذاره دهنش : مزه مسواک میده ، اینو هر کی بخوره مریض میشه ... اینا که خودشون درست میکنن هم نمیخورن که شما میخورید ، من مادرمم نمیخوره 

نگاه قاشقی که  من میخوام بزارم دهنم میکنه : ووش ! اصلا رنگش حال بهم زنه انگار کپک زده 

 

 

فقط تو ذهنم میگم همه اش چرت و پرت میگه ! مزخرف پشت مزخرف ! اصلا نمیتونه یک دقیقه منطقی باشه ! چرا مثل احمقا حرف میزنه 

خیلی جلو خودم رو گرفتم چشمام رو نچرخونم ، فقط یک کلام بگو میل نداری بخوری چرا داری حال ما رو بهم میزنی !

بعد حلما میگه این محتاج توجه ! باهاش مهربون باش 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

۳۹۹🦊

خدای من ! من واقعا نمیدونم وقتی ایراد بین خودتون و همسرتون هست بقیه رو درگیر کردن مشکل رو حل میکنه؟

حرف جدید عروس خواهرت (یعنی من ) با من صحبت نمیکنه 

البته من خودم درونگرام و بعدش ببینم ی نفری دنبال حرف خال خان باجیه و دعوا انداختن تو فامیله کامل قطع رابطه میکنم 😐 

به حلما گفتم عروس همه جا میشینه میگه من دارم جدا میشم چون خواهر شوهرم باهام صحبت نمیکنه!!!!!!!! 

منم ازش مطالبه کنم چرا یک ساله بلاکم کرده و پیامام رو جواب نمیده ... اما ممکنه حین پرسیدن یدفعه بزنه زیر گریه !

جواب حلما :

(اینکه فوری گریه می کنه) تو شخصیت قوی تری ازش داری پس با اعتماد به نفس و به عنوان بزرگتر باهاش برخورد کن و مثل بچه کوچیک مراقبش باش(تمام این دلخوری و گریه هاش) اینو می رسونه که من ضعیفم و نیاز دارم شما مراقب من باشید و باهام مهربون باشید(چیزی که میخواد رو بهش بدین) اون چیزی که تو ظاهر نشون میده نیست

 

دلخوری ها و سوال و جواب رو بریز دور و مراقبش باش

 

آدمی که فوری گریه می کنه جنگیدن نداره باهاش مهربون باش آدم عاطفی و ضعیفیه

 

 

 

 

 

واقعا عروس اینجوریه تا باهاش جدی حرف میزنی میزنه زیر گریه ... فرق نمیکنه اون شخص کی باشه ، اگه گریه نکنه فحش میده ! 

مادرم به مادر عروس گفته آخه این چه رفتاریه ؟! مادرش هم گفته دختر من بچه هست ، دخترات و پسرات بچه ان ... حرف عروس رو جدی نگیرین 

وقتی ی دختر ازدواج میکنه دیگه نمیگن دختر فلانیه ، میگن عروس خانواده فلانیه 

 

روان شناس فامیل شده حلما ، همه در آخر مراجعه بهش میکنن