ی روز من اومدم خونه داییم ، داییم کنارم تکیه داده بود و در حالی که داشت تخمه آفتاب گردون میخورد زیر چشمی صفحه گوشی منو میپایید ... از شانس قشنگم ... من بعد از مدتها با آقایی چت میکردم و دایی جانم صفحه چت منو دید ... امشب منو دیده و خیلی مرموز و با لبخند میپرسه چه خبررررر؟ از اونجا... ( لحن پرسیدنش عین بچه های اتاقمونه که همگی اتفاق نظر دارن من ی دوست پسر مخفی دارم :/) دایی جان اون قضیه تمام شده ... اگر خبری بود الان عکس کاپلی مون رو نشونت میدادم