۳۷۹

حس میکنم در آینده وقتی نامزد کنم وقتی صبح زود خوابم و بالش زیر سرم نیست و موهام بهم ریخته هست داداشم عکس بگیره بفرسته برای نامزدم وقتی آخر از همه خبر دار شدم با گریه بیام بگم چرا اینطوری میکنی ؟ اینجوری کنی فردا نمیگه این کیه من گرفتم ؟؟؟ اگر بعدا یکی خوشگل تر از منو ببینه و منو ول کنه زندگی منو نابود کنی میخوای چیکار کنی ؟؟؟

هر کی دغدقه منو بشنوه میگه مگه شما هم رو با عشق انتخاب نکردید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟پس چرا انقدر باید بترسی که اینجور بشه؟؟؟؟؟ مگه بهش اعتماد نداری؟؟؟؟؟؟

یا باز داداشم هر روز صبح به نامزدم زنگ بزنه بگه میدونی ما دختر به تو ندادیم ما به تو انداختیمش و خودشم بخنده

۳۷۸🥭

به داداشم گفتن چرا از دختر فلانی خواستگاری نمیکنی ؟

گفت اگه بچه هامون خوشگل نشن چی؟

.

.

‌.

🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

۳۷۸🥭

ناموسا من نمیخوام جو بدم یا همچین چیزی ... اما نمیدونم چرا همگی بین ۲۰ سپتامبر امسال تا ۱۰ نوامبر چیزای جالبی نمیگن بعضیا میگن ۳۰ ماه بعد و۱۰ ماه ابان اوجه ( آی دونت نو)

سو

از همین الان میخوام گوشیم رو پر کنم از سریال ... از اونجایی که تو ۱۲ روز جنگ قبلی فقط تا ۵ روزش سریال داشتم و ۷ روز بعدیش استرس جنگ به منم منتقل شده بود حتی کانالهای تلگرامم که جوک میگفتن اونا هم تنش وترس و اضطراب رو بالا میاوردن ...هیچی کار نمیکرد ... حتی تلوزیونم همه اش رو اخبار بود خانواده درباره جنگ حرف میزد زنگ به دوست و رفیق میزدی اونا بدتر

الان حتما میگید آدم انقدر بیخیال؟؟ ناموسا اگر شما جسم سالمی دارید اخبار رو دنبال کنید من وقتی زیاد بترسم خفه میشم و عصبی شم دندونام دردشون تک تک به عصب میزنه و از اونجایی که دندون پزشکی نرفتم چون پولش نداشتم...عقل سلیمم میگه همین الان باید برنامه بریزم تا برای دوره بعدی خودم رو با ی چیزی مشغول کنم با اینکه هیچ علاقه ای به گرافیک ندارم میگم برم چندتا فیلم از یوتیوب دانلود کنم ، ۱۲ تا سریال دانلود کنم ، رمان گات و ارباب حلقه ها و بقیه فیلمهای فانتزی رو دانلود کنم ... یعنی میخوام حواسم رو از اطراف پرت کنم

البته امیدوارم خبری نباشه همه بخاطر لایک و سابسکرایب باشه

+ کلی کتاب از طاقچه دانلود کنم

۳۷۷

بعد از دیدن عشق ابدی حس میکنم۱- انرژیم افت کرده و ۲- عصبی شدمه ۳- حس میکنم دیدم به دنیا خیلی خیلی کوچیک شده

۳۷۵🥭

کنترل خواب و رویاهامون - چطور تو خواب آگاه بمونیم و از اینا...

ادامه نوشته

۳۷۴🥭

امروز عصر داداشم به پسر داییم میگفت

من وقتی تو خونه ام مامانم نمیذاره دست به سیاه و سفید بزنم

🫤🤐🤐🤐🤐🤐😬😬😬😬😬

۳۷۳🥭

ما توی بیابون زندگی میکنیم

وقتی به شهر دانشجویی میرم همه جا صاف و دشته و رو زمین فقط خارشتر هست و پیش خودم میگم ما چه جون سختایی هستیم ما شا الله؟! چرا ما از اینجا ناامید نمیشیم ؟ واقعا معجزه هست !

جایی که منو حلما همیشه قرار میذاریم همو ببینیم ی زمین صافه که حلما میگفت باورت میشه با اینکه اینجا واقعا هیچی نداره و ی زمین خالیه که نه گلی توش هست نه درختچه ای اما حس مثبتی که ازش میگیرم خیلی بیشتر از ی پارکه؟!

۳۷۲🥭

با هوش مصنوعی درباره خوابم حرف میزدم گفت ببین گلوی تو انرژیش شبیه شیر آبیه که قفل شده و آب نمیاد؟ که به راحتی شیر آب باز نمیشه ‌... من اینجوری بودم : شیر آب باز نمیشه ؟! من پفک چاه باز کنم شیر آب باز نمیشه؟!

گزینه آواز خوندن با صدای بلند حذف شد ، هاااااام گفتن هم خیلی ملوس بود اما غغغغغغغغغ گفتن رو پسندیدم حالا اطراف سیب گلوم رو آروم نبض طور با انگشتم ضربه میزنم و میگم : شیر آب؟ عزیزم من چاه باز کنم ... حیح🏌‍♀️

۳۷۱🥭

۱- ساکورا میگفت وقتی عقد کردم فقط چهارتا از فامیلا و اطرافیان اومدن گفتن ساکورا خیلی حیف بود ما اونو برای پسر خودمون میخواستیم و یک ماه بعد که طلاق گرفتن هیچکس نیومد خواستگاری !

۲-خداحافظی با خوابگاه همینطوره :(((

https://youtube.com/shorts/UHrZiYOSA54?si=HSRC9r1r5TkeKkCB

۳۷۰🥭

ی سریال فانتزی گرگینه طوری رو شروع کردم و تا قسمت ۶ اومده و هفته ای یک قسمت میاد و انقدر جذابه دیدم صبر من برنمیتابه این همه منتظر باشم پس رفتم رمانش رو پیدا کردم و دارم رمانش رو میخونم ... خیلی وقت بود همچین چیز دوست داشتنی ندیده بودم داستان درباره زمان بعد از پخش شدن ی ویروسیه شبیه کرونا که مردم ژن شون به گرگینه ها جهش پیدا کرده و تو ی مهمونی بچه ها که تو حیاط بودن یکی از بچه ها که کم سن تر از بقیه بود رو دوره میکنن و گیر میدن بهش که گونه تو چیه ؟ اکر از گونه پستی میزنیمت همون موقع یکی از بچه های میزبان کمکش میکنه تابهش قلدری نکنن ... حالا داستان سالها بعد رو نشون میده که چطور عشق دوران کودکی و یک طرفه میخواد جلو بره !

۳۶۹🥭

حس میکنم بهم خیانت شده

💔💔💔💔

۳۶۸🥭

آزمون چگونه بود؟ نمیدونم تا جوابش بیاد ببینم چیکار کردم

محل آزمون اون دانشگاهی بود ازش بعد از ۳ ترم انصراف دادم حقیقتا اگر استاداش رو فاکتور بگیری کیف میده داخلش درس بخونی و بهترین خاطرات توش باشه ... دانشگاه دومی با اینکه شکل و شمایلش شبیه دبیرستان بود و حتی یک ساختمون دانشکده جدا نداشت اما استادای خیلیییی خوبی داشت اما من هیچ وقت حس نکردم داخل دانشگام

بعد از آزمون عین آدمای دلتنگ دانشکده ادبیات رو سرزدم اون موقع پسر معدنی و خان و دنیا روبه رو این دانشکده بودیم ... دانشکده علوم پایه رو اسمش عوض کرده بودن:((((( ی همکلاسی داشتیم او بود سال بالایی بود اما عقب افتاده بود و با ما کلاساش رو میومد ... کافه دانشکده هم بسته بود همون کافه ای که پسر معدنی برای میومد متلب برنامه نویسی نشونمون میداد اما بازم استاده همه مون رو اند اخت :))) ساختمون سالن مطالعه رو هم دیدم نونام چند بار اونا اومده بود وقتی بهش گفتم رفتم اونجا گفت واقعا سالن مطالعه خفنی بود قسمت پارکینگ هم دیدم ی بار استاد ریاضی و شوهرش که اونم استاد ریاضی بود رو دیدم البته که این استاده هم کل بچه ها رو به جز دو نفر انداخت :)))) ... این دانشگاه چون ملی بود مدارک دیپلمم رو آزاد نکرد و گفت بخاطر اون سه ترم اندازه ترمهای دانشگاه آزاد پول بدم تا مدارک رو آزاد کنه منم ندادم و مدارکم هنوز همونجان :"))))

* این عکسا چین؟ یاد ی سری خاطرات افتادم :"))))) البته این واسه اوایل ترم بود یکی از دخترا رو دیدم که انصراف نداد و تا آخر موند گفت یک رشته ساده رو ما ۱۲ تره به زور فارغ التحصیل شدیم کلی از پسرا بخاطر فشار دانشگاه و استادا معتاد شدن

۳۶۷🥭

مادرم خیلی ادم اجتماعی و برون گراییه و خبر از همه همسایه هامون داره و بهشون سر میزنه اینو تعریف که میکنم تعجب نکنید

یک شب یکی از همسایه هامون که بنده خدا قطع نخاع هست اومد خونمون تو حیاط نشسته بودیم و از مادرم پرسید روز عروسیت از اون عروسایی بودی که گریه میکردن ؟؟ مامانم گفت من انقدر خوشحال بودم با شوهرم ازدواج کردم ... چرا باید گریه میکردم ؟ بعدش گفت قبلا قدیما اینجا مد بود اتاق خونه ها رو مثل واگن قطار پشت سر هم میساختن دیگه پیشرفته ترینش از این خونه های سه اتاقه که وسطش حال میخوره و اتاق سمت راست وسایل رو میچیدن و سمت چپی آشپز خونه بود دیگه نهایت مدل جدید اینجور خونه ها بود

وقتی جوون بودم (حدود ۱۵ ، ۱۶ ، ۱۷) و هر وقت میخواستیم از این خیابون بریم امامزاده من این خونه رو میدیدم از این مدل خونه هیچ جا ندیده بودم خیلی خونه باکلاس و خوشگلی بود و با آه میگفتم خدااااااا یعنی این خونه واسه کیه ؟؟ صاحبش کیه؟؟ چه خونه قشنگیه ( خونه قبلیمون رو رو مامانم داشت توصیفش میکرد)🤣🤣

دختر همسایه گفت خاله میگن اگر آرزویی داری باید از ته دلت باشه ( بدون حسادت و غرور) تو هم هم اینجوری بودی

.

.

.

اما من خیلی وقته دیگه یادم نمیاد چیزی رو از ته دلم خواسته باشم ... حس میکنم خسته شدم انگار هر روز رو دارم از اول برای چندمین بار زندگی میکنم

۳۶۶🥭

متن پایین از کانال تلگرام خانم بهرامی هست

.

.

.

" بعضیامیگن آمریکا اومد ژاپنو زد ژاپن پیشرفت کرد بیاد اینجا روهم بگیره ما ژاپن میشیم🙃

تاملتی تو فرهنگ خودش مسئولیت پذیری و وجدان کاری نداشته باشه هیچکس از بیرون نمیتونه چیزی بهش بده!

دیروز به خانمه گفتم چقدر بعضی از واگنهای تراموا اینجا قدیمی ان!

گفت معمولاً واگنهای قدیمی رو از کیوتو یا اوساکا میارن هیروشیما.

عکس یه واگنو نشون دادم گفتم بابا این دیگه از کیوتو هم قدیمی تره:)

گفت عه این! این مال قبل از جنگ حهانی دومه!

گفتم واقعاً؟!بابا من به مسخره میگفتم! جدی اینقدر قدیمی ان؟!

گفت آره خب سه تا از واگنهای تراموا از آتش سوزی های بعد بمباران اتمی تقریباً جان سالم بدر بردن و تا الان دارن کار میکنن!!!!!!!

بعد گفت میدونستی دقیقا چهل و هشت ساعت بعد از انداختن بمب، تراموای هیروشیما دوباره به کار برگشت؟!!

گفتم چی؟! چطوری؟!!

گفت مردم جمع شدن روی ریلها هرچیزی بود تمیز کردن خالی کردن سریع که قطار دوباره راه بیفته! چون مدارس اعلام کردن بچه ها باید جمع بشن و دوباره کلاس صحرایی تشکیل بشه، رفت و آمد ضرروری بود!!(مدارس دوهفته بعد بچه های بازمانده رو جمع کردن و کلاسها کنار آوارها تشکیل شدن!)

بعد گفت اینکه چیزی نیست!

یه کمپانی شیرولبنیات تو هیروشیما هست که تقریباً صدسال قبل افتتاح شده به اسم «چی چی یاسو».

دقیقا صبح فردای بمباران، دوچرخه های توزیع شیر اومدن بطری های شیر رو جلوی درخونه ها گذاشتن، خونه ای نمونده بود همه چیز خاکستر بود یا درحال سوختن، ولی کمپانی گفت چون خانواده ها پول اشتراک شیرها رو جلو جلو دادن، ماباید بیاریم بگذاریم، اگر خود خانواده هم نیستن، مردم گرسنه اطراف همسایه ها بیان ببرن، به هرحال ما مسئولیت داریم بیاریم!!!

میگفت اون خانم نودوچندساله بازمانده بمباران میکفت وقتی که بمب رو انداختن و شهر به جهنم تبدیل شد، خب تلوزیون و اینترنت که نبود! ما نمیدونستیم الان همه ژاپن نابود شده؟ کل جهان نابود شده؟ قیامت شده؟ ما مُردیم و اینجا اون دنیاست؟! هیچکس در هیروشیما نمیدونست چه خبره چی شده! شهرهای اطراف هم با فاصله خبردار شدن!(بمباران ناگاساکی و تسلیم ژاپن سه روز بعدش بود)

یهو که دیدم بطری شیر رو آوردن گذاشتن، با تمام وجود بغضم ترکید گریه کردم گفتم پس ما هنوز زنده ایم!! پس هنوز جهان نابود نشده؟!!

الان دقیقاً هشتادساله که خیلی از بازمانده ها فردای سالگرد میرن جلوی کمپانی شیر گل میبرن و بهشون سلام میدن و میگن که شما پیام آور زندگی دوباره به هیروشیما بودین!! "

۳۶۵🥭

من اینو باید بگم خالی بشم 😁 فقط دخترا میدونن

دیدین معمولا اون سری از دخترا که تازگیا رل زدن و موفقیت آمیز بوده و قراره به ازدواج ختم بشه هر کی رو میبینن داره سعی میکنه تناسب اندام داشته باشه ، یا میره نیم سی سی ژل به لباش میزنه یا نماز میخونه ( ناموسا باور کنید) اینجورین که میگن : این کارا رو میکنی که شوهر کنی

* برو عامو ذهن مریضت رو با صابوون بشور شاید من میخوام تن خور لباسم خوب باشه مگه همه چیز تو رل زدنه ؟

۳۶۴🥭

تو اینستا این پیجای داروخونه که کلی دارو معرفی میکنن که فلان چیز آبرسانه ، تیرگی دور چشم رو میبره ، ضد لکه و کلی محصولشون رو معرفی میکنن اما پوست خود اون دارو سازا اصلا شما برو داروخونه شهرتون خود اون دارو سازا اصلا وضعیت پوستی خوبی ندارن بیشتر وقتا دیدم پر از لک و منفذ و پر از چین و چروک ... اگه اینا چیزاشون خوبن چرا خودشون استفاده نمیکنن ؟!

از اونجایی که شبا از جشنی چیزی برمیگشتم باید صورتم رو میشستم ی فوم شست و شوی exxxxx گرفتم مناسب پوست خودم اما بعد از مدتی دیدم عه وا !!! اینکه منافذ اطراف دماغم دارن یکی یکی باز میشن !!!!

تا ی مدت ویلون و سرگردون فقط با ضد آفتاب بی رنگ در مجالس حضور میافتم دیگه شبهای بعدی که کرم پودر زدم و خواستم پاکش کنم رفتم سراغ مایع دستشویی ... آره با همون صورتم رو شستم ... :/

البته تقریبا همه محصولات پوستی که از داروخونه گرفتم همه بی اثر بودن البته بودجه منم فقط اجازه میداد یک چیز خوب با قیمت متوسط بگیرم

*چیشد یاد این افتادم ؟ اینستام پر شده از روتین پوستی :/

۳۶۳🥭

دیشب نونام زنگ زد همینجور از هر طرف حرف میزد و یدفعه گفت تو رو باید کی بگیره؟ اصلا کسی هست تو رو بگیره ؟گفتم عزیزم !!!! من مجردی زیر دهنم مزه کرده اگه این استخدامی رو قبول بشم دیگه ازدواج اونقدرا مهم نیست !

۳۶۲🥭

امروز طی یک حرکت خود جوش برای اولین بار آش رشته پختم فکر میکنم بخاطر ریحونی که یکم بعد تر بهش اضافه کردم و تو دستور پخت نبود خیلی خوب شد ... اضافه کردن سبزی ریحون انتخاب خوبی بود

بابام و داداشم همون موقع گفتن آش رشته دوست ندارن پس مقداریش رو دادم به همسایه کناریمون ، باقیش رو برای همسایه جلویی مون اما اونا خونه نبودن !!! عباس آقا همون لحظه داشت از محل کارش بیرون میومد پیشخودم گفتم بدم عباس آقا؟ بعد یادم اومد ظرف آش واسه مامانمه نه خودم بعد منم سینگل ی ظرف گم به خودم باید بشم ظرف ... رفتم خونه همسایه چپی اونا هم نبودن :( زنگ زدم به حدیثه اونم جواب نداد ... به مامانم گفتم آش من مشتری نداره :(( مادرم برداشتش واسه سانس دوم دوباره برد خونه همون همسایه اولی که خودم بردم

حس کسی رو داشتم نذری داشته اما رو دستش مونده !

Mooah mooah

این شما و این کیفیت ۲۱۶۰ ...

چی هست؟ ببین میره تو حلق بازیگرا از شدت کیفیت

ببین جوشای پیشونیش معلومن:)

منافذ پوستشو میتونم ببینم💔

البته خب برای پولداراست ... اما برای یک بار دیدن می ارزه🤝

۳۶۱🥭

این ویدیو رو از یوتیوب دیدم یاد وقتی افتادم که داداشم گفت اگر نامزدت اومد خونمون بهت دست بزنه از خونه پرتش میکنم بیرون:)))))

https://youtube.com/shorts/bQcCDDzgXQI?si=g-j1ziD6-1RV92M0

۳۶۰🥭

فیلم و سریالایی که دیدم :

۱- Thirst2009: خوب بود هعی بد نبود ، داستان درباره کشیشی هست که خون آشام میشه و عاشق همسر دوستش میشه ( ناموسا من نمیدوستم به خیانت میرسه وگرنه چندان تمایل نداشتم)

۲- اسکویید گیم فصل سوم : من خوشم اومد کاری به بقیه ندرم

۳- pump up the healthy ... بوخودا از بیکاری تو جنگ نشستم ۷ تا قسمت رو نگاه کردم ... قضیه درباره دختریه که چون اضافه وزن داره رلش ؟ زیدش ؟ باهاش کات میکنه ( اضافه وزن نداشت فقط اندکی شکم داشت) این دختر هم میره باشگاه وزن کم میکنه و ادامه داستان و اینا آخرش نفهمیدم چی شد

۴- رومئو ژولیت 1968... بریتانیایی اصیل ، عاشقانه ... من اینو یک گیگ از تلگرام دانلود کردم و بعد متوجه شدم گویش حرف زدنشون عین فیلم ابوعلی سینا هست ( مثلا ای رومئو برایمان چه آورده ای ؟ ) خلاصه از ترجمه ی فارسیش خوشم نیومد

* آمریکایی میبینم اما سایت رایگان ندارم و تلگرام هم پروکسیام ضعیفن یا من نتم ضعیفه ...

آیا فلان زبان تو سریال رو مخه؟ اولش آره ... خیلی زیاد ... اما بعد وقتی هندی ، سوئدی ، فرانسوی ، تایوانی و تایلندی و ژاپنی نگاه کنی ... به همه ی زبونها بی حس میشی

۳۵۹🥭

این روزا فهمیدم من مناسب زندگی متاهلی نیستم زیرا نمیتونم تمام سال رو آشپزی کنم و خونه جمع کنم بعضی روزا فقط میخوام زیر پتو باشم و فقط سریالم رو ببینم با هیچکس حرف نزنم اینکه کی میخوام غذا بخورم و چرا غذا نمیخورم

هر بار که مریض میشم مادرم غذا رو میاره تو اتاق کنار و هر دفعه من بهش میگم خودم میام غذا میخورم وقتی به مادرم فکر میکنم میگم من هیچ وقت نمیتونم مثل اون بشم

۳۵۸🥭

تازگیا دانستم بیشتر روح ها ، مکمل روحی رو توی زندگی شون انتخاب میکنن تا مکمل هم باشن و کمک همدیگه کنن تا به تکامل برسن مثلا شما طبیعت رو دوست ندارید و همسرتون دوست داره ، همسرتون باعث میشه شما برید تو طبیعت ... زوج های روحی از هر ۱۰۰۰ زوج یک زوج روحی هست و میگن قبلش حتما باید به درجه بالای معنوی؟ برسی تا بتونی به زوج روحیت برسی و همچین زوجایی اصلا نمیتونن برای مدت کمی از هم دور بشن یا همدیگه رو ناراحت کنن ...

ادامه نوشته

۳۵۷🥭

چیزی نیست فقط حرفای دخترونن :

امروز عصر که بیرون بودم حلما و دختر کوچولوش رو دیدم قبلش داشتم اطراف رو نگاه میکردم گوشیم زنگ خورد همینکه برداشتم حلما گفت سلام من ی دختری رو از دور دارم میبینم که روسری سفید سرشه نمیدونم شاید نوناته ! چشمام خوب نمیبینه ! ... خندیدم گفتم خودمم الان میام پیشت ... وقتی نزدیکش شدم رو زمین نشسته بود گفت شاید باور نکنی اما من جون ندارم پاشم

و بعد یکدفعه حرف از این زد که این روزا رفته دکتر پوست و کلی داشت از پروسه درمان میگفت

بهش گفتم میدونی من اصلا متوجه نشدم که ضد آفتاب رنگی زدی!!! ... من اصلا به صورتت دقت نکردم!!! یدفعه گفت تو خیلی با دقت داشتی صورتم رو نگاه میکردی ! حس کردم خیلی تعجب کردیه که ضد آفتاب رنگی زدم سه ساعت دارم خودم رو تخریب میکنم که پوستم اوضاع خوبی نداره در حالی که تو از اول دیدنم هیچی متوجه نشدیه؟!

گفتم خب وقتی داری صحبت میکنی کجا رو نگاه کنم ؟؟ باید صورتت رو نگاه کنم چشاتو نگاه کنم🤷‍♀️

بعد گفت میدونی الان حدود یک سال هست من با همه میتونم ارتباط برقرار کنم (حلما حدودا ۳۳ سالشه) قبلا فقط با کسایی حرف میزدم که حس میکردم میتونم باهاشون ارتباط بگیرم الان بیشتر آدمای ساختمون رو خودم و دخترم میشناسیم انقدر رفتم پارک دیگه هر کی وارد پارک محله بشه من ی رزومه کامل از خودش و خانوادش و زندگیش دارم :"))) ی همسایه داریم واحد کناریمون اینا همیشه دعوان دعوا هاشون عجیب و باحاله ما اون موقع نمیدونستیم چرا مثل بچه ها دعوا میکنن مثلا یکدفعه ی صدای بلندی میومد میگفت اینو کجا بذارم ؟؟؟ اون یکی میگفت بذارش رو سر من !! ... ی روز شوهرم اومد گفت حلما ! تو پارکینگ همسایه مون !رو دیدم داشت دست خانمش رو میبوسید!!! ... و منم تعجب کردم درسته اینا هر شب دعوا میکنن اما بازم دعوا هر چقدر باشه خب زن و شوهرا دعوا میکنن اما بعد از دعوا دست همو ببوسن؟

خب چند روز بعدش ما فهمیدم اینا پدر و دخترن

درباره عمل زیبایی حرف زدیم ... حرفای حلما : تو صورتت رو عمل کردی بخت و افبالت رو میخوای چجوری عوض کنی ... اصلا تو ازدواج کن یک سال بعدش کسی تو رو نمیشناسه ( بخاطر کار خودت و خونه و بچه داری )

* یک هفته دیگه آزمون استخدامیه و برگشتم ببینم این تستایی که خوندم و بارها خوندمشون چیزی یادمه ؟ چیزی یادم نبود 🥱