۵۸۳🖤
داداش سینگل از اون دسته آدما بود که از روی که نونام رفت بیمارستان گفت اون جا رو ول کن بیا تو درمونگاه ... به دلایلی مثل کار زیاد ، دیر به دیر حقوق دادن ، ساعت کاری بالا ، رسمی نبودن و...
بعضی وقتها هم میگفت اصلا کی گفته دختر باید کار کنه ؟ اونم تو شهر غریب
یعنی در حالت کلی موافق کارش اونم تو بیمارستان نبود
تا اینکه نونامم گفت بدنم ضعیفه و نمیتونم انقدر سرپا باشم و خیلی وقته دارم کار میکنم اصلا تمایل ندارن حتی قرارداد پیمانیم رو هم تمدید کنن پس اونجا رو ول کرد
بعد داداش سینگل بهم زنگ زد و گفت چرا نونا بیمارستان رو دیگه نرفت منم همین دلیلا رو گفتم ... اما اون گفت مطمئنی کسی حرفی نزده ؟ اذیتش نکردن ؟ چیزی نگفتن ؟ با ی حالت آروم و شک دار ازم پرسید ذهنم رفت سمت اینکه شاید داداش سینگل میپرسه ... کسی پیشنهاد هم خو*** ابگی داده ؟
با صدای بلند خندیدم گفتم مثلا کی بیاد همچین حرفی بهش بزنه؟؟
خیلی تخس گفت کجای حرف من خنده داره ؟!
گفتم آخه میگی کی اذیتش کرده ؟!
گفت اون با من راحت نیست و با تو راحت تره دارم میگم دلیلش رو به تو گفته ؟ اگر بدونی و بهم بگی من واقعا قدرت اینو دارم حسابش رو برسم !
گفتم اون درباره این چیزا با من حرفی نمیزنه (ما اونقدر صمیمی نیستیم )
.
.
..
پ.ن: حالا گیرم همچین اتفاقی بیوفته ... منی که بارها به مادرم گفتم دارم اذیت میشم اون فقط بهم گفته تو کارت رو انجام میدی همین ! ... و هیچ حرفی دراین باره به کسی نمیگی