۳🥭
چیز مهمی نمیخوام بگم ... همین احوالات اخیر هست
من این چند وقت به بی پولی خوردم ... بخاطر جهش قیمت پول کم میارم شدید
دو هفته پیش داخل کارت خودم ۵۰ مونده بود کارتی که بابام بهم داده بود حدود ۳۰۰ داخلش مونده بود و منم کارت بابا رو گم کرده بودم ناهار صبحونه و شام همگی سیب زمینی آبپز یا سرخ شده میخوردم
چند روز دیگه ی عروسی داریم ... این عروسی حدودا ۲ تومن برام خرج برمیداره بخاطر ارایشگاه و کرایه لباس و من واقعا نمیخوام دوباره اون شرایط سیب زمینی رو تجربه کنم
خواهر برادرام و بقیه که سر کارن اصلا درک نمیکنن وقتی میگم پولم رو لازم دارم انگار دارم شوخی میکنم
داداش سینگل میگه خب تو باید بیای ی جایی تا پسری تو رو ببینه و خوشت بیاد تو باید خوب لباس بپوشی وگرنه خانم فلانی رو ببین سر کارم هست اما پولش رو خرج لباس مناسب تو عروسی نمیکنه شلخته هست خب هیچکسم براش نمیاد ... اگر میخوای اینده ات رو نجات بدی ی مهندس پیدا کن یکی که پول داشته باشه
گفتم اینا رو تو نباید بهم بگی ! حداقل نونام که ی دختره این حرف رو باید بزنه گفت نونا که اینجا نیست
مادرم گفت ببین ی لباس ست با نونات برای عروسی انتخاب کن تا خوب دیده بشین
بابام : لا اله الا الله... اینا چین که میگین ؟ پولدار باشه ؟ تو قسمتت هر جا باشه همونجا میری
مامانم: عا... بابات راست میگه
داداش : چی؟! قسمت چیه دیگه ؟ این حرفا چیه؟
.
.
.
پ.ن: عاه