چیز خاصی نیست

امروز بیشتر حیاط جلویی رو مرتب کردم ! مثلا کلی برگ از پارکینگ جمع کردم کلی برگ از باغچه همچین دختر زرنگی بودم :] و خودم به خودم فخر میفروختم و میگفتم چرا هیچکس نیست ببینه ؟؟؟؟ و بعد درحالیکه به زور سعی میکردم برگها رو تو سطل زباله جا کنم ی جادو پیدا کردم ... خدایا هر دفعه که این برگا رو جمع میکنم ی چیز هیجان انگیز میبینم ! چرا مادرم این جادو گرفتنا رو تموم نمیکنه ؟ ( وی بعدا به مادرش گفت که این جادو ها کم کمش دعوا میندازن تو خونه ولی مادرش گوش نکرد) پس با ی تیکه چوب طور ی گوشه اش رو گرفتم از خودم دورش کردم ( رودخونه نزدیک نیست )

وقتی از شهر دانشجویی برگشتم حیاطمون و خونه مون انگار بمب توش ترکیده بود اما تا اونجا که تونستم یکم بهترش کردم ، مادرم تا ساعت ۴ سر کاره و وقتی بهش گفتم این واقعا درست نیست که من آخر هفته ها بیام و هر چی جمع کنم مرتب نشه ! پس وقتایی که من نیستم باید چی بشه؟

اونم گفت از من انتظار داری هر ماه برات پول واریز کنم و هر وعده غذا درست کنم ی خونه مرتب هم تحویل بدم من چی ام؟؟ واقعا نمیکشم !

...

وقتایی که سه روز سطل زباله اتاق خوابگاه مون رو خالی نمیکنیم و بعد مجبوریم ی کیسه زباله گنده رو با خودمون کشون کشون تا سر کوچه ببریم و مدیر خوابگاه این صحنه رو که میبینه میگه این زباله واسه یک روز نیست قطعا سه روز بوده ! وقتی منم میام خونه و خونه رو میبینم میگم قطعا این بهم ریختگی برای یک روز نیست اصلا دو نفر چطور میتونن این همه سرشون شلوغ باشه ؟؟؟

* نونام کجاست ؟ اون خونه نمیاد هر سه ماه معمولا یک هفته خونه میاد