۷۶۴🦥
فادیا سرم داشت و ما بچه های اتاق همگی بالا سرش بودیم ، به فادیا نونتم رو معرفی کردم و فادیا گفت ما هم رو میشناسیم ، دبیرستان کنار درخت دور از بقیه مینشستی و همیشه تنها بودی همیشه
موقع رفتن نونام گفت حرفهای دوستت منو یاد گذشته تلخم انداخت
گفتم اینکه بخوای تنها باشی ( تک پر؟! باشی ) اشکال نداره
گفت اونا ( همکلاسیام ) منو اذیت میکردن
گفتم قلدری میکردن ؟ بایکوت میشدی؟
گفت اره
پ.ن: قسمت عظیمی از وجودم ناراحته حس مادری رو دارم که بعد چند سال تازه فهمیده بچه اش چی کشیده
خودم اون موقع چی کار میکردم ؟ من تو ی شهر دیگه که شاید ماهی دو بار میدیدمش و اونقدر هر کدوم گرفتار بودیم که هیچ وقت از مشکلات حرف نمیزدیم
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۴۰۲ ساعت 22:13 توسط Taxian
|