من واقعا فردوس رو با گرد و خاکاش و بیابوناش بیشتر از کاشان دوست دارم

دیدین همه با چشمای قلبی میگن کاشان!

نه اینکه بد باشه و یا مردمش بد باشه اصلا ... من فقط یاد خاطراتی میوفتم که گریه ام میگیره و فقط یادم میوفته چقدر شوهر خالم اذیتم کرد

و هر روز میگم خدایا اگر قرار به ازدواجه کاش همه مسیرشون به آدم درستی بیوفته ... چقدر بد میشه بعد چند سال بفهمی عاشق آدم اشتباهی شده ... عمرت و احساسات پای آدم اشتباهی صرف بشه

.

.

.

بعد از خونه شوهر خاله برگشتم و مادرم گفت چرا بهم نگفتی ... گفتم به خدا من هر روز بهت زنگ میزدم میگفتم میخوام برگردم و تو میگفتی نه خاله حامله است و واسه رضای خدا اونجا باش ازش پرستاری کن و مادرمم گفت به هیچ کس نگو اخلاق شوهر خالت چقدر ** بوده

آقا اینا اومدن خونه ما نوقع برگشتنشون مادرم دست کرد ی مقدار پولی رو بده به خالم ... خالم از تو جمع این رفتارا خوشش نمی اوند ... این شوهر خاله دید ... با خصم نگاه من میکرد :/

با پسر خاله ... این فرزند این خاله نیست و خیلی داداشیه ... گفتم خاله تو جمع میگه واااهای چرا لزدواج نمیکنی ؟ خواستم بگم والا من شوهر تو رو و رندگی تو رو دیدم ترس ازدواج گرفتم ، پسر خاله گفت خاله سمیرات زندگیش رو دیدی ؟ چرا اونو مثال نمیزنی ؟ گفتم اون واقعا شانس اورد واقعا !