۴۵۵⚘
نونا هر وقت میاد با عروس و داداش متاهل میاد !
اومونی هم چون این داداش رو خیلیییی دوست داره ، هر وقت میاد شاید صبحونه هم گوشت بخوریم!!!!
اون روز نونا اومد خونه و گفت شما چه میدونید من تو خوابگاه چی میکشم ! اینجا تو و داداش سینگل بیکار نشستین صبح تا شب گوشت میخورین !!!! شب اب هویج بستنیمیخورید یا فالوده ، عصر سالاد ماکارونی ، بعد ظهرا میرید بیرون توت میخورید بعد همیشه ناراضین
من همونجا هاج و واج نگاه میکردم این داره از چی حرف میزنه ؟؟؟
داداش سینگل گفت والا ما کل ماه رو صبر میکنیم شما بیاید تا شاید ی چیز درست درمون بخورین همین دیشب که شما نبودید من گشنه خوابیدم و اون خواهرت نونو خیار خورد اون گوشت بستنی همه فریز شده اومونی قایم میکنه میگه نوناتون بستنی دوست داره ، دو روز خونه نبودی سیاست مادرت رو یادت رفته
اون شب داداش سینگل گفت چرا اومونی اینجوری میکنه؟!
گفتم حتما پیش خودش میگفته ی دختر میاری تا بیست نگهش میداری و بعد ازدواج میکنه و میره ! و الان بیست سالش شده و میگه من اصلا نمیخوام ازدواج کنم !!!
گفت دقیقا ... اینجوری میکنه تا بیرونمون کنه :))))))))))))