نونا هر وقت میاد با عروس و داداش متاهل میاد ! 

اومونی هم چون این داداش رو خیلیییی دوست داره ، هر وقت میاد شاید صبحونه هم گوشت بخوریم!!!!

 

اون روز نونا اومد خونه  و گفت شما چه میدونید من تو خوابگاه چی میکشم ! اینجا تو و داداش سینگل بیکار نشستین صبح تا شب گوشت میخورین !!!! شب اب هویج بستنیمیخورید یا فالوده ، عصر سالاد ماکارونی ، بعد ظهرا میرید بیرون توت میخورید بعد همیشه ناراضین

 

 

من همونجا هاج و واج نگاه میکردم این داره از چی حرف میزنه ؟؟؟

 

داداش سینگل گفت والا ما کل ماه رو صبر میکنیم شما بیاید تا شاید ی چیز درست درمون بخورین همین دیشب که شما نبودید من گشنه خوابیدم و اون خواهرت نونو خیار خورد اون گوشت بستنی همه فریز شده اومونی قایم میکنه میگه نوناتون  بستنی دوست داره ، دو روز خونه نبودی سیاست مادرت رو یادت رفته

 

 

اون شب داداش سینگل گفت چرا اومونی اینجوری میکنه؟!

گفتم حتما پیش خودش میگفته ی دختر میاری تا بیست نگهش میداری و بعد ازدواج میکنه و میره ! و الان بیست سالش شده و میگه من اصلا نمیخوام ازدواج کنم !!! 

گفت دقیقا ... اینجوری میکنه تا بیرونمون کنه :))))))))))))