از ی دشت مه گرفته (اونم صبح^^)  و رعد برق و اتاق خالی تاریک که صدای نم نم بارون بیاد ^^ خوشم میاد 

از جای خیلی شلوغ و مورچه وارتفاع(کوهنوردی) از همه بدتر از جاهای تنگ که سقفشون خیلی خیلی خیلی کوتاهه فوبیا دارم دیگه اینجا واقعا حس خفگی میکنم 

پ.ن۱ : از خیلیا شنیدم از سوراخ های ریز و حباب و صدای دریا (یا کلا اب زیاد )   آسانسور ، بلند شدن هواپیما ، گرفتن رشته های باریک تو دست ، عنکبوت ، آب به عمق تا گردن ، باد کردن بادکنک ، گربه ، پروانه و مار ... ترس داشتن اونم شدید جوری که دست و پاهاشون میلرزه و کلا کنترل از دست میدن 💔💔💔

 

پ.ن۲: تا قبل اینکه ارتفاع رو تجربه کنم ، صخره نوردی برام خیلی جذاب بود اما وقتی با خانواده رفتم کوه نوردی سنگ زیر پام لیز خورد ... دیگه حس خوبی نسبت به ارتفاع ندارم 💔

واسه مورچه ... خب این وقتی خیلی بچه بودم کنار ی چشمه تو کوه مورچه ها بهم حمله کردن و داشتن میخوردنم ؟! دیگه از مورچه اونم ریز اش ... اصلا حس خوبی ندارم 🙌