ادامه حرفا با نازنین 

اون چون درواقع اول دبیرستان بود و میگفت من از همه چی سردرمیارم ... میخواستم بگم اره دخترا هم با پسرا دوست میشن میرن بیرون و فلان یا خاطره پسر معدنی تو دانشکده رو براش بگم ولی بعد یادم اومد این شخص خیلی با داداش کوچیکه (که همونم از من بزرگتره ) راحته و صد در صد ممکنه حرفای منو به داداشش برسونه و داداشش فکر کنه این خاطرات دوستی خودم بوده نه دیگران 

تو دخترای فامیل باحجاب ترینشون منم که موقع دانشگاه چادر نمیزدم ولی نمیذاشتم موهام بیرون بیاد ... حالا نازنین هی تکرار میکرد داداش رضام گفته اون دخترای چادری دانشگاه همونان که بدتر و خرابتر از همن ! 

واقعا داداشش این حرف رو رو چ حسابی زده بود ؟! 

 

آخه این حرف جوری بود که داداش رضاش بگه فلانی (یعنی من ) تو موهات رو میپوشوندی اما از همون افروز که تو ی ترم با کل پسرا بیرون رفت و اب شن**گولی خورد ، مارک زدنو ، ق**لیون کشیدن ، پا**سور بازی کردن و  رفتن باغ و ساحل و کافی شاپ و خونه مجردی با چند نفر رابطه جدی برقرار کرد و کات کرد 

تو از اونم بدتری ! 

پ.ن: لب کلام ستار و رضا از تو خوششون نمیاد ! به جهنم ... انگار من در فراقش خون گریه کردم😑