دیشب تو کلاس قرار بود درباره دوست صمیمی صحبت کنیم گروه بندی که شدیم من با معلممون افتادم! همونجور که نگاهش میکردم پیش خودم گفتم قراره حسابی کلافه اش کنم ( از این لحاط که کلمات رو معنیشون یادم نمیاد و اونم بدش میاد ازش معنی کلمه بپرسی)

گفت دوست صمیمی داشتی؟

گفتم نداشتم

گفت ی چیز بگو میخوایم مکالمه انجام بدیم

یکم فکر کردم ... فری هم ی دوسته پس گفتم اره یکی که از دبیرستان با هم آشنا شدیم

گفت چه وجه اشتراکی با هم داشتین مگه ؟

گفتم دوتامون خیلی شبیه هم بودیم و میگفتیم باید درس مون رو بخونیم و ازدواج نکنیم تا مستقل بشیم... اما چند روز پیش دیدگاهش رو عوض کرده بود و بهم میگفت که -

گفت بذار حدس بزنم حتما گفت که من باید دبیرستان ازدواج میکردم

گفتم دقیقا همین نظر رو داشت خیلی پشیمون بود ... میگفت نباید انقدر کتاب میخوندم و عصبی میشدم بخاطر کتاب و مدرسه

گفت ببین تو بدون پسرا یا ازدواج هم میتونی خوشحال باشی این به تفکر خودت برمیگرده ... خب ... چجوری با دوستت آشنا شدین با هم ؟

گفتم اون دست خطش خیلی افتضاح بود ی بار معلم زیستون بهش گفت بلند بشه بیاد جلوی کلاس تا سوال حل کنه و اون روز خیلی عصبی بود و معلممون بهش گفت چرا دست خطت انقدر افتضاحه که نمیتونم بخونمش و اونم برگشت گفت دست خط خودت از من افتضاح تره !

گفت چجوری تا الان دوستیتون ادامه داشته؟

گفتم دوستای دیگه ای که داشتم انتظار داشتن همیشه باهاشون صحبت کنم یا هر روز یا هر هفته و منم به خاطر مشعول بودنم نمیتونستم جواب بدم و اونا هم دوستی شون رو تموم میکردن اما فری میگفت باشه الان حالت بده پس من ۹ ماه دیگه بهت زنگ میزنم ... ( شده بعد از دو سال زنگ زده )

گفت خب چرا درباره He صحبت نمیکنی ؟!

گفتم اخه چیزی وجود نداره درباره He !

گفت دختر این زمون درباره دوست پسرش چیزی نداشته باشه بگه باید ببریش دکتر چون واقعا مشکل داره ...

چون این جمله اخر رو با صدای بلند گفت همه داشتن با لبخند تایید میکردن

👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯👩‍🦯