۷۰۵🦥

ی دختر خاله دارم ۹ یا ۱۰ سالش هست ! اوه ‌.... خیلی سرکشه ، آدم پیر میشه دو دقیقه کنارش وایسه ، از قضا این دختر خاله رو دادن دست من که برای دو ساعت ببرمش بیرون ... خیلی بد بود ، حس میکردم دارم پیر میشم چون اصلا حرف گوش نمیکرد همون لحظه حلما رو دیدم و منم هی به دختر حاله میگفتم ازم دور نشو ، گم میشی ! اما این تخم ج* بهم پوزخند میزد ... حاما که وضعیت رو دید گفت دیبا . بشین .

نگاه دختر خاله کردم ببینم میخواد چیکار کنه ... که دیدم گفت چشم ! و نشست .

برگام !

گفتم پس چرا حرف من رو گوش نمیده !

حلما گفت تو چشماش نگاه کن و محکم بهش بگو

۸۳۴🐡

حیح

ادامه نوشته

۵۸۲🖤

اونایی که ازدواج میکنن من اولا فکر میکردم پسرا خیلی اهمیت میدن !

ولی واقعیت اینه تو هر چقدر خوشگل باشی و هر فرم بدنی داشته باشی ... بعد از بار چهارم یا پنجم میبینن تو هم ی دختری هستی مثل بقیه

:/

مگر اینکه اون جزو اون آدمایی باشه که احترام حالیش باشه وگرنه حتی اگر به طور رسمی با هم رابطه داشته باشین... اون مثل آشغال باهات رفتار میکنه !

.

.

.

۴۶۱⚘

صاحب موچول و کارش ! 

نونا و تجربه اش ! 

خاطره حلما 

خیلی زشته اینو عمومی میذاشتم ، بهتر میبود مخفیش میکردم 🐧

ادامه نوشته

۴۵۱⚘

حلما گفت به عنوان دبیر دخترای مدرسه رو بردیم پارک ... بعد مدتی از دور دیدم چند پسر کنار موتور وایسادن دخترا هم کنارشون ! من واسم ایرادی نداره اما اگر اتفاقی براشون می افتاد و یکی شون سوار موتور میشد و میرفت پدر مادر همین آتیش پاره ها میگفتن شما دختر ما رو بردید بیرون و اصلا قانع نمیشن که دختر خودشون سوار موتور شده .

گفتم مگه دختر چادریم بین شون بود ؟! گفت آره دوتا چادری یک مانتویی ... از ته همون پارک که دیدمشون ی چوب بلند برداشتم گفتم یاااااااا !!!! چیکار میکنید ؟؟؟  اوناهم تا من رو دیدن فرار کردن 😹😹😹😹😹😹😹

۴۵۹⚘

 

فرجه امتحاناتم شروع شده ... 

XJXX ,  XTXX

حرف سارا و آیه 

 

۴۰۸⚘

اون جایی که بودیم تقریبا تا دو وجب علف و الوئه ورا بود و کلی درخت بود و بوی گرده هم میومد من حس نمیکردم بوی گرده رو اما حلما میفهمید 

گفت میخوام برات فال تاروت بگیرم ! 

گفتم به این چیزا اعتقاد داری ؟ 

گفت فالی رو که من میگیرم درست درمیان ! ... گفت داری ی کاری رو انجام میدی ؟ 

من نگاش میکردم فقط تا بیخیال بشه .

و باز گفت تو واقعا داری ی کاری انجام میدی ! اون چیه ؟ بهم بگو !

گفتم اگر بگم اش خیلی خنده داره ، بهتره تمومش کنم و بعد نتیجه رو نشون ات بدم 

 

ادامه نوشته

۴۰۷⚘

اون روز که حلما حالش بد بود 

ادامه نوشته

۴۰۶⚘

میگه چندین بار شده اینجا "تنها" نشستم و مادرت دیدتم و بعد از سلام و احوال پرسی مستقیم پرسیده چرا تنها نشستی ؟ چیزی شده ؟ از کسی ناراحتی ؟ و بعد میگفتم نه همین جوری ... فقط نشستم ! 

 

و باز دفعه بعد مادرت منو دید و بعد از سلام و احوال پرسی گفت چرا تنها نشستی ؟ کسی ناراحتت کرده ؟ از کسی دلخوری ؟ و باز میگفتم نه همین جوری نشستم و بعد مادرت میگفت همینجوری مگه میشه ! 

گفتم من همین اتفاق تو خونمون میوفته و میترسم تنهایی ی جا بشینم چون خیلی ناراحت میشه حتی تا روز بعدش مادرم همینطور ازم میپرسه کسی اذیتت کرده میگم نه واقعا چیزی نشده ، تنها نشستن تو اتاق رو دوست دارم 

میگه حس خفگی نمیکنی تو اتاق خالی؟ آدمی که جوونه باید بگرده تا سر حال بشه در رو چفت ببندی آخه دیوونه ای چیزی هستی !

گفتم آخه مامان داخل اتاق خالی چیزی واسه استرس نیست ، چرا باید حس خفگی کنم !

 

حلما گفت بعضی وقتها باید خوب نقش بازی کنی چون منطقه خودمون پر از آدمهای برونگرا هست و همه اهل تعریف و رقص و..‌. وقتی تو ی جمع هستی باید تو چشم همه نگاه کنی و تعریف کنی 

گفتم وقتی چیز مشترکی بین خودت و طرف مقابلت نیست باید چیکار کنی ؟ 

گفت مثلا کی ؟

گفتم مثلا من با سارا نمیتونم بحث رو باز کنم چون علایق مسترکی نداریم اون از درس خوندن خوشش نمیاد ، گوکه و اهنگهاش رو نمیشناسه و داستانی نمیخونه ...

گفت از چیزای خنده دار شروع کن ... فقط ولسه اینکه نگن سردی یا همچین چیزی "مثلا من داخل عروسی تمام مدت داشتم میرقصیدم آخر اومدن پهلوم م رو گرفتن گفتن بیا کنار تو نه خواهر عروسی نه خواهر داماد ... اینقدر ضایع نباش" ...

 

واسه برون گرا ها حرف زدن درباره نقاط مشترک خیلی مهم نیست همینکه درباره هر موضوعی حرف بزنی کافیه 😅

 

 

۴۰۵⚘

گفتم خیلی ها من و نونام رو از هم تشخیص نمیدن ... شبیه هم نیستیم اونجوری ولی تشخیص نمیدن 

بیشتر پدر و مادر های خواستگار های نونام ... میخوان بدونن کدومین این سوال رو میپرسن " تو همونی هستی که پرستار هست ؟" 

حلما گفت مردم همین قدر کثیف شدن که دنبال پول یک دخترن ... اگر کارمندم باشی وقتی ازدواج کنی دیگه حقوقت واسه خودت نیست !

گفتم حالا پسر عموم اومده واسه نونام ... پدرش من رو دید حس کردم من رو نشناخت ! 😅 یعنی نفهمید کدوممون هستیم ... ما دیدیم عمو تا کمر خم شد واسه سلام کردن ، من هول شدم گفتم عمو تو رو خدا پا شو راضی به زحمت نیستم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

حلما گفت تو ی پلاکارد بنداز گردنت بگو آقا من پرستار نیستم 😅🤣🤣🤣 و واقعا اگر کسی الان بخوادت برای خودت میخوادت چون شاغل نیستی 

 

۳۰۸🦊

 "تو آغوشم پناه گرفتی و من چشمهای ترسیده تو دیدم ... و اون اولین جایی بود که فهمیدم میخوام با تمام همین وجود ضعیفم ازت محافظت کنم "

 

 

شما چی ؟ شده چیزی رو خیلی بخواهید ،اما وقتی بدستش آوردید ببینید ... خیلی مهم نبوده ... یا مناسب شما نبوده ، اینطور موقع ها چیکار میکنید ، ازش عبور میکنید ، یا نه بخاطر همه تلاش هاتون به پاش وایمیسید و سعی میکنید دوستش داشته باشید ؟!

 

جواب حلما : آره باید بمونی 😐😑😑😑 همه مشکل دارن و دارن براش تلاش میکنن چرا فکر میکنی خودت تنهایی؟! این سکوتت یعنی باهام مخالفی !!!

۳۰۶🦊

"همه ما به چیزی نیاز داریم ک حواسمون رو از سختی و پیچیدگی زندگی دور نگه داره "
ی چیزی شبیه به تو - 

 

 

 

 

 

 

این سایتی که من و فری و حلما ازش داستان میخونیم اصلا صان**سور نمیکنه 

از اونجایی که پول ندارم این کتابای گرون گرون ناتور دشت ، بلندی بادگیر و دزیره و... دلم میخواد بدونم از لحاظ محتوا و ارزش چقدر بااهم فرق دارن ؟؟ 

ی داستان هوک رو خوندیم خیلییییی خوب بود خیلی ... واسه فصل دوم نویسنده ی پیشنهاد داد اما خواننده های تعصبی رو شخصیت های داستان اعتراض کردن ! و اون گفت فصل دو رو نمینویسم .

یکی از بچه ها سایت خود نویسنده رو پیدا کرد و گفت کامنت بذارید تا بنویسه ! 

طبق تجربه ام این خارجیا اصلا جوابت رو نمیدن حالا هر چقدر بخوای دایرکت بده ! منم دو سال پیش که تازه رفته بودم دانشگاه ۷ تا کامنت گذاشتم ...گفتم اگه قرار به جواب ندادنه بذار ۷ تا بذارم اینکه خیلی دوستت داریم و فلان و please write the other season 🤣🤣🤣 و اون روز دیگه نرفتم اون سایت میگم چون جواب نمیدن .

 حالا ی ماه پیش اون بار ک از ترس وزرات اطلاعات داشتم اکانت هام رو تو برنامه اای مختلف چک میکردم مثلا پیج هام رو شخصی کردم ، قسمت کتابخونه ام رو پاک کردم و ... 

من هنوز با ایمیلم مشکل دارم و اصلا نمیدونم چرا وقتی ایمیل واسم میاد ... نوتفیکیشن واسم نمیاد ؟! 😑😑😑🤣🤣🤣

 

سه تا اکانت رو داشتم میگشتم ! و دقیق ترجمه میکردم و حذف میکردم🤣🤣🤣 

 

 اون وسط چهارتا تا ایمیل از نمایشگاه مجازی تو ایتالیا بود و جو گیرانه اسم نوشته بودم و اونا گفتن روز نمایشگاه خودمون بهت ایمیل میزنیم و من بعد دو ماه مااااه میدیدم ایمیل اومده و من خبر نشدم 😩😩😑😑🤣🤣🤣🤣

 

 

تا لابه لای ایمیلا دیدم ی نوتیف اومده دست نخورده و مهر و موم شده
عصر همون روز که دیگه نرفتم  اون سایت ...شوگامینز اومده جواب داده :" اولش خوشحال شدم که داری پافشاری میکنی واسه h*o*c اما من ادامه داستان رو دیگه نمینویسم 
اما الان که دیدم ۷ بار ی کامنتی رو گذاشتی فکر میکنم دنبال اذیت کردنمی و بازم میگم من ادامه اش رو نمینویسم و اگه باز ادامه بدی کامنتهات رو پاک میکنم و اصلا از این کار خسته نمیشم" 👀😲

کامنته واسه یک سال و نیم پیش بوده😬🤐🤐🤐🤣🤣🤣

 

عجب نوتیصی گرفته بودم 🤣🤣🤣🤣 ... تو اذیت کردن مردم دومی نداشتم 😩😩😩😢😢🤣🤣🤣🤣

 

بعد دقیقتر گشتم و تنظیمات ایمیل رو درست کردم ک ان شاءالله هر وقت کسی پیام داد همون موقع بدونم ... نه بعد مرگ سهراب😩 😑😑🤣🤣🤣

 

همون دو سال پیش حلما گفت فصل دوم داستان دیگه خوب نمیشه ... گفتم شاید این نویسنده نذاره اینجور بشه ! گفت شک دارم معمولا فصلای بعدی به خوبی فصل اول نمیشن .... بعددددد ی کتاب دیگه از همون نویسنده پیدا کردیم شخصیت ها دقیقن همون بودن اما تو ی شرایط خیلی ساده تر دیگه به اسم game over(بازی تموم شد ) واقعا خیلی کسل کننده و خسته کننده بود ... یعنی دقیقا ادامه هوک بود و تنها اسمش عوض شده اما اصلا هیجانات هوک رو نداشت 😑😑

 

هوک : اکشن ، هیجانی ، نظامی و مافیایی

گیم اور : روزمرگی و اتفاقات خیلی احمقانه ( مثلا تو هوک درباره جاص*وسی پلیس تو تایلند صحبت میکرد خیلی خفن نوشته بود بعد گیم اور واسه ی دزدی از رو دیوار  تازه دزد متوجه میشه خونه دوربین داره که پیش خودت میگفتی واقعا این رو اون ادم نوشته !!! 😖) 

آدمم ی صبری داره والا .... اره و این گونه فصل دوم اصلا خوب نبود 

 

پ.ن: به حلما گفتم فصل دوم h**o**cرو پیدا کردم اولش خیلللی خوشحال شد و گفت حتما میخونمش ... هفته بعدش اومد گفت اصلا خوب نبود ... اصلا خوب ننوشته بود 😢😢😑😑😑🤣🤣🤣🤣

 

ی سااعته دارم مینویسم

۲۶۲🐈‍⬛

سر خیابون بودیم گفت راستی بهم گفتن رفتی این رشته!

 

اون لحظه فقط فک  میکردم کدوم آدم فضولی بوده مستقیم بهش گفته چه رشته ای رفتم کلی فحش داشتم ردیف میکردم چرا حداقل اسم دانشکده رو نگفته یا نه شایعه است هنوز همون رشته قبلیمم 🙁 

 

گفت : خیلی وقت بود میخواستم از خودت بپرسم اما گفتم ناراحت میشی درباره اش حرف بزنم ..

گفتم کی بهت گفته ؟😑💣

گفت الان راضی ؟ چجوری تغییر رشته دادی ؟ همون دانشگاه قبلی هستی؟

گفتم آره خیلی بهتر از رشته قبلیمه ... با دوباره کنکور دادن تغییر دادمش آره همون دانشگاه قبلیم 

.

.

.

اومدم خونه داداشم موقع شارژ کردن گوشی گفت حلما بهم گفت ازت میترسه بپرسه دانشگاه رو چیکار کردی ! دختر تو چیکار کردی حلما ! از تو میترسه ی سوال بپرسه !

گفتم اینجور اصلا نیست ... داداشم گفت چرا گفت میترسه! ...گفتم اینجوری نیست اون اصلا اینو نگفت اون منظورش این بود من ناراحت نشم تو داری اغراق میکنی 

 

۲۶۱🐈‍⬛

ادامه نوشته

۲۳۶🐈‍⬛

تو خونه بودیم مادرم میگفت چون حلما قبل متارکه از همسرش بچه ای نداشته الان خانواده اش واسه ترحم(؟!) خواهر زده اش رو میگن بغل کنه و... 

همون عصر حلما گفت بیا ببینمت ، وقتی رفتم و دیدمش ی پسربچه بغلشه و من با تعجب نگاه میکردم😶 اون بدون سلام گفت آخه یکی نیست خانواده ام رو متوجه کنه که من فراریم از هر چیزی که یاد شوهر سابقم میندازه و خواهرمینا هی بچه شون رو میدن دستم میگن نه تو بغل کن 🐈‍⬛

پ.ن: این واسه اون روزایی بود که تازه جدا شده بود

۲۳۵🐈‍⬛

کاش میشد با فری و حلما حرف زد 

فری تهدید کرده امسال سال آخرشه و گوشیش رو کنترل میکنن و خیلی صریح گفته عکس چیزی نفرست و حرفای مورد دارهم قدغنه تا شغلش رسمی بشه 😶😐🤥

حلما عمو و خاله اش به رحمت خدا رفتن ... 😔

 

پ.ن: به فری گفتم چهارتا عکس خیلی خفن طور از گوگه و دوستش دارم ولی چون گفتی ممنوعه گذاشتم بعد فارغ‌التحصيلی بهت نشون بدم 😃 

 

۲۳۳🐈‍⬛

🐈‍⬛۱- چرا همه تو رو بخاطر تمام نگرانیات احمق فرض میکنن ؟

🐈‍⬛۲- حلما بخاطر رشته اش مشاوره میده نمیدونم این مورد از کجا بوده میگفت آقایی از همسایه هامون میگه خانمم موقع **بطه میگه ۵۰ تومن بده تا شروع کنیم 

🐈‍⬛۳- یا بار بعدیش گفت تو ارشد ی دختری رو داشتیم *** **** و پول میگرفت ...واقعا ما درباره چی صحبت میکردیم آخرش به اینا رسیدیم:/

🐈‍⬛۴- بچه ها تو گروه گفتن استاد تایم درس عمومی رو زیاد کنید . استاد هم گفت التماسم کنید شاید ۵ دقیقه بیشتر بهتون زمان دادم . 😑

🐈‍⬛۵- بچه های ترم یک رو واسه درس عمومی هر دو سه نفر رو با ی استاد گذاشتن ! ... سر یکی از کلاسا استاد به بچه ها گفته این شر و ور ها چیه تایپ میکنید ! 😶 

🐈‍⬛۶- دانشگاه قبلی یکی از استادا تعریف کرد که یکی از دانشجو های شوخ اش رو میبینه بهش میگه فلانی کجا رفتی درس چی شد ؟ ... گفت تو دوره دانشجویی با دوستاش رو ی چیزی میبازه و بهش میگن از تیر برق  سمت کلاس ادبیات که تو باغ هست باید بالا بره ، بالا رفتن همان و رسیدن بچه های حراست همان ... و ی جور گنده میزنن تو پرونده اش که طرف فاقد  عقل ؟! هست و... و الان که فارغ التحصیل شده همه این قسمت از سابقه دانشجوییش رو میبینن و هیچ جایی بهش کار نمیدن 

🐈‍⬛۷- شاید دبیرستانی باشید پیش خودتون بگید همه درسا رو با ۱۰ پاس میکنم تما واقعیت اینه استخدامیا رو معدلتون زیر ۱۵ باشید نمیتونید شرکت کنید مگه آشنا داشته باشید و دانشگاه دولتی معدل زیر ۱۲ اگه اشتباه نکنم تا ۳ ترم اخراج میکنن .

🐈‍⬛۸- استاد اختصاصیمون میگفت با استاد فلانی حرف بزنید تا تو دوره دانشجویی جذب آزمایشگاه پاتولوژی (همون آزمایشگاه طبی) بشید . منم خوش خوشان اومدم به خواهرم گفتم خواهرم گفت عزیزممم تو آشنا داشته باشی با همون دیپلم میتونی بری تو آزمایشگاه کار کنی این حرفا رو باور نکن 

🐈‍⬛۹- اون داداش عوضیم هر وقت میخواد باهام حرف بزنه شروع حرف زدن اش اینه : تو چرا انقدر یخی ؟ چرا اخلاقت انقدر سرده ؟ ... انقدر این حرفا رو تکرار کرده که پیش خودم میگم نکنه واقعا درون گرا بودن ی مریضیه ؟!😶☹😢🥺

🐈‍⬛۱۰- خدای مننننن !!! از دست عروس و بی فکریاش !!!!! خدای مننننن !!!! اول از همه که به هیچکس نگفت گلوش درده ، بعد اون سرفه های وحشتناکش که نشون میداد واقعا عفونت داره ، خواهرم سر سفره هی تاکید میکرد هر خورشت قاشق جدا داره ! و اون در برابر همه ما قاشق دهنی اش رو زد وسط مرغ شکم پر !!... هر چی خواهرم باهاش بحث میکنه کرونا گرفتی میگه نه این حساسیت از هوای مزخرف شهرتونه و ماسک هم نمیزنه الان اومده تو اتاق منو داداشم ... داداشم که الان زده بیرون گفته من پام رو تو این اتاق ویروسی نمیذارم ... بعد میگن تو چرا از عروس بدت میاد ؟! 😑😑😑😒

🐈‍⬛۱۱- داداش مجردم به عروس میگه اگه ماسک نداری با اون دستمالت جلو دهنت رو بگیر !!! اون میگه نه من به وایتکس حساسیت دارم اصلا کرونا ندارم  😒

🐈‍⬛۱۲- یادم رفت بگم اگه قهر کنه داداشم میگه شما باعث شدید اون قهر و گریه کنه 🤫

🐈‍⬛۱۳ - کامل ی پست میشد چرا اینجا نوشتمش😃😃

 

۲۳۲🐈‍⬛

حلما میگه چرا وقتی تو خونه بهت زور میگن جوابشون رو نمیدی ؟

مکث میکنم... بعد میگم حلما من واقعا زورم بهشون نمیرسه ! اونم میگه تحمل کن درست رو تموم کن و برو سر کار و واسه فرار از شرایط ات ازدواج نکن مگه بری سر کار و وضعیتت استیبل بشه 

ادامه نوشته

۲۱۶🐈‍⬛

داشتم به حلما داستان رو تعرف میکردم اینکه :

"B وقتی تو کشور خودش بود با شوهرش آشنا میشه و B خودش میگه شوهرم عشق اولم بود و همه چیز خوب بود اما بعد ازدواج ، همسرش از سیگار به *روتال اعتیاد پیدا میکنه و توهمی میشه و مشکلات دیگه ... این بین که از زندگی کردن نا امید شده و فقط روزاش میگذرن با ی پسر بوکسور آشنا میشه و از اون پسر میخواد که B رو از این زندگی فلاکت بار نجات بده و... "

 

تا اینجا رو گفتم که حلما گفت بسه بسه ادامه نده ، من اصلا از این مثلثای عشقی خوشم نمیاد چون خیانت داخلش هست ...درسته مثلا اولش با عشق ازدواج میکنی اما ازدواجت تو زرد از آب در میاد ، بعد میبینی چه مورد های خوبی بود که میتونستی انتخاب کنی تا زندگی بهتری میداشتی ، اما الان که شوهرت این آدمه و معتاد شده نباید بهونه آورد و خیانتت رو توجیح کنی 

 

پ.ن: حیف حیف نمیشه ی چیزای رو گفت و نوشت ... مثلا B میگفت اعتیاد به 

یعنیا اگه ادامه این رو خوندید کامنت چرت پرت بهم دادید من نمیشینم نگاهتون کنم 

اعتیاد به *روتال خودش ی سری مشکلات رو داره ، از اون طرف همسرم هر دفعه خودش بهم تزریق میکرد(قسمت خیلی خیلی بدش اون توهم کردنش بود ) 

مثلا ی جاش B از همسرش فرار کرده بود و بعد چند روز برمیگرده خونه اما کسی خونه نبود . همیشه B ی *فنگ رو زیر تخت نگه میداشت تا وقتی شوهرش توهمی میشه و چیزی یادش نیست و میخواد شلیک کنه اونم بتونه از خودش دفاع کنه .نصف شب وقتی هوا طوفانی بوده B و پیش پسر دیگه از خواب پا میشه و میبینه شوهرش برگشته و B همون لحظه *فنگ رو از زیر تخت برمیداره و پسر رو تهدید میکنه . پسر هم فکر میکنه اون تو خواب و بیداریه و نمیتونه شلیک کنه اما B کاملا بیدار بوده ، موقع فشردن گلنگدن دیدش تار میشه و شلیک میکنه اما خوشبختانه گ*وله به پنجره میخوره . با صدای *لوله انگار تازه به خودش میاد و میبینه شوهرش نیست و گریه میکنه و معذرت میخواد .

 

یعنی انقدر ترسناک ... که ممکنه ی نفر رو *کشی و یادت نیاد و چه غلطی کردی 

۲۱۲🐈‍⬛

تمام خواهر های بزرگتر وقتی برای خواهر کوچکشون خواستگار میاد یا ازدواج میکنن همین حس رو دارن!

همین حس که به خودت شک کنی 
تنها کاری که باید بکنی اینه؛ که مراقب اعتماد به نفست باشی و نزاری این قسمت از زندگی طبیعی آدم ها به روانت آسیب بزنه.

و یه چیز دیگه؛

تصور کن اون ازدواج کرده و تو خونه پدرت هستی یا بعد چندسال مشغول یه کاری..

یادت باشه!، یادت باشه! و دوباره یادت باشه! ازدواج اگه موفق هم باشه(که نود درصد نیست) "موفقیت" و دستاورد نیست، اولش یکی دوسال نامزدبازی داره تو این قسمتش رو میبینی بعدش دهن همه سرویسه

حالا بیا با آرامش و خونسردی بعد ازدواج خواهرت به حرف من برسیم، اون موقع خودت هم خیلی ناراحت میشی که ازدواج چقدر خواهرت رو اذیت میکنه و تو دیگه دلت نمیخواد با هرکسی از راه رسید ازدواج کنی

بزار تجربه و سر به سنگ خوردن مال تو نباشه، خدا دوست داره اگه بیفتی نوبت بعدی، جدی میگم

۲۰۰🐈‍⬛

۱- با پاتنر زبان درباره ساعت زبان حرف میزدم گفت باشه عزیزم ...

من : 😐😑🙄

اگر نمیدانید بدانید و آگاه باشید این جمله خیلی زشته وقتی به دختر غریبه بگی 

۲- ی شایعه شنیدم که نونام میخواد انصراف بده ،خودم ترسیدم ازش بپرسم که مبدا درست باشه یا درست نباشه و بخواد به چشم ی گزینه بهش نگاه کنه ...اون لحظه انقدر ترسیده بودم به زور جلو خودم رو نگه داشته بودم که پبام بهش ندم و نگم تو رو خدا خودم درسا رو به جات پاس میکنم ولی حرف از انصراف و دوباره خوندن نزن 😖

خیلی خیلی ترسیده بودم 

۳ - عمه بزرگم (لاله) حدود ۷۵ سالشه ... میگه وقتی شب دزد بدون اجازه صاحب زمین واردش میشه ، زمین جیغ میکشه و سگ صداش رو میشنوه و وگ میکنه 

 

۴- نونام هنوز جایی نگرفتنش ... تو ی درمونگاه رایگان کار میکنه تا غذای ناهارش رو بهش بدن ... چقدر فرایند سرکار رفتن پیچیده هست 🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

۵- بچه ها اگه دبیرستانی هستید یا راهنمایی کلاس ۷ تا ۱۲ ... هیچ وقت وایه دوستی و چت کردن آشنا انتخاب نکنید وقتی راهنمایی بودم ر اینو گفت اون لحظه نفهمیدم اما بعدها فهمیدم ، چند سال پیش وقتی به داداشم گفتن بیا فلانی رو بگیر دختر به این خوشگلی گفت نمیخوامش همه دوستام درباره اش حرف میزنن ... و خب از لیست خط خورد 

یعنی میخوام بگم چ خوشگلین چ حدودی خوشگلین سن تون کمه هیچ وقت ریسک این کارا رو نکنید ، اگه ناخواسته بدون اینکه متوجه بشین وارد کار آبرو بری شدید خودتون رو بکشید بیرون ... اسم دخترا بیشتر بد میشه تا پسرا ... هیچ کس از اون پسر خورده نمیگیره متاسفانه

همه کاسه کوزه ها رو سر شما خراب میشه 😐

نشون به اون نشون من پسری رو میشناسم اصلا اصلا پسر خوبی نیست و دختر بازه ... اما همیشه خانمهای فامیل میگن فلانی قد رعنایی داره ، نماز میخونه ! ، خوشگله و احترام به پدر و مادرش میذاره 

هیچ وقت نگفتن واسه دخترباز بودنش پسر بدیه !

 

۵- تصمیم گرفتم به فری بگم انصراف دادمه چون میترسیدم بعدها اگه بفهمه ناراحت بشه و بهم بگه من دوستتم و باید همچین چیز مهمی رو از بقیه یا آخر از همه بشنوم ! اما چون به حلما گفته بودم کلی سرزنشم کرد که باید ادامه بدم و خانواده گفت تصمیم خودته اگه صلاح میدونی انجام بده ... و انتظاری نداشتم فری ی چیز خوب بهم بگه اما عکس العمل اون این بود :

 "بهتر 
هر جا ک راحتی و بهتر میتونی ادامه بدی همون جا برو
بهت افتخار میکنم دوست شجاعم

😘😘😘😘

پیش خودمون میمونه💕💞"

اصلا انتظار نداشتم همچین حرفی رو ! پیش خودمگفتم اینم میخواد بگه چرا؟😯

 

۶- چون پسرا میگن باید ی نفر باشه غذا رو برامون آماده کنه و از این بهونه ها ؟! نمیذارن جایی برم ... من واقعا زورم بهشون نمیرسه حرفم رو ثابت کنم و بعد به نونام گفتم برو کتاب فروشی دست دوم این دو کتاب رو بگیر تا ارزون درآد ... میگه تو میدونی من اصلا از خودم پول ندارم اگه داری خودت بده... دلم میخواد این زندگی رو بالا بیارم 

۷- واقعا نمیفمم این پسرا با چه رویی اول میپرسن کدوم نونات پرستاره؟! بعد میشنوی همونا میان خواستگاری خواهرت ... بعد نونات ردشون میکنه میان واسه تو ... انگار مغازه هست! 

اصلا حس دست دوم بودن میگیری وقتی یکی اینجوری برات میاد ... کاش بگذرن این روزا

۸- چرا آتنا دیگه وبلاگش رو آپ نمیکنه ! الان ی سال شده ! حالش خوبه؟

۹- عکسای اسکرین شات گوشیم رو نگاه میکردم فهمیدم از دخترای پو فرفری خوشم میاد و با نمک ترن ... در حالی که خود موی فر به خاطر خشک بودنش  تو مراقبت خیلی اذیت میکنه

۱۰ - حلما میگه بیش از ده مرتبه ارباب حلقه ها رو دیده ولی بازم دلش میخواد نگاهش کنه

۱۱- تمام شد پست

۱۸۲☘

☠☠

حرفای پایین رو به حلما میگفتم ...فقط اون قسمت مسئولیت گفتش این چیزیه که منم تجربه کردم 

همین 

ادامه نوشته

۱۷۷☘

با حلما اون موقع که تازه متارکه کرده بود رفتیم بیرون ، گفت ی پسری اومده برام میگه من رو واقعا میخواد ۵ سال ازم کوچیکتر هست اما چون ورزش کرده بهش میاد  همسن من باشه ... 

حلما هم پیش خودش گفت آره دو روز بگذره مشخص میشه (خوشش نمی اومد پسر ازش کوچیکتر باشه یا بیشتر از ۸ سال بزرگتر باشه ) 

.

 

 

این متن بالایی رو دختر دایی آیه میگه نباید پیش خواهر کوچیکم (۱۳ سالشه )... بگی 🤣🤣🤣

میگم آخه چی گفتم ؟! چیز خاصی تعریف نکردم ک !

دختر دایی آیه لبهای خود را در دهان برده ، ابروان خود را بالا داده  و چشمان خود رادرشت کرده ... 

گفتم خب من الان نگم خودش فردا میفهمه 🚶‍♀️🥲

و باز بیشتر ابروان را بالا داده !!!

گفتم باشه دیگه نمیگم 😑

۱۷۵☘

وقتی از حلما (که مثلا ی روانشناسه) میپرسی من این مشکل دو دارم چیکار کنم ؟! 

میگه آررررره ، منمممم 😶🤣🤣🤣 

با مکث نگاه کردم فهمید چیکار کرده و بعد گفت خب اینا واکنش اای طبیعی هست تا مشکل رو از ریشه حل نکنی این فکرا طبیعیه ... 

یا واکنش دیگه اش که خیلی بده وقتی داری شرایط رو میگی با لبخند نگات میکنه جوری که بخواد بگه من همه واکنشهات رو میدونم اما اگه با مکث یا اخم نگاه کنه بیشتر زهره ترک میشی و به خودت میگی اوضاعم خیلی بده ؟!

 

۱۵۲🍀

حلما وقتی خواست دوباره ازدواج کنه میگفت از استرس نمیتونم بخوابم ...گفتم مگه تحقیقی چیزی نکردی؟!

میگفت آره ، داداشم و دامادمون و آشناها میگن پسر خوبیه ... خودمم ی ماهه دارم باهاش صحبت میکنم پسر خوبیه ، اما من ترسم واسه دو سال دیگه است اینکه وقتی وارد زندگی شدیم قراره چی بشه !! 

 

الان شده وضعیت من 😐

از کلی آدم پرسیدم و خودم رفتم چک کردم کلی لایو اینا دیدم بعد کارشناسی همه چک کردم ... اما باز ته دلم میگه خدایا کمک کن مثل رشته قبلی واسم اتفاق نیفته🥺

 

بعدا نوشت : اگه به خود حلما درباره این گیج شدنه بگی میگه : از این شاخه به اون شاخه پریدن رو کنار بذار ... هیچ کس با علاقه وارد یک رشته نشده 

هر چی میگم اگه تو رشته خودت رو با علاقه انتخاب نکردی اما بعد دیدی استعدادش رو داری ! اما من هیچ ایده ای ندارم که داخلش بمونم یا ادامه اش بدم !! 

باز نصیحت کرد 

گفت این سکوتت یعنی با حرفام موافق نیستی 

😶

۱۰۷🍀

وقتی به حلما میرسم و سلام میکنم و میشینیم ... چند لحظه سکوت هست و بعد اون نمیگه دیگه چه خبر ؟ چیکار میکنی؟ امروز چطور بود ؟ 

اون میگه وقتی دوتا دوست بهم میرسن درباره نگرانی ها و اضطراب شون و چیزایی که نمیتونن با بقیه صحبت کنن صحبت میکنن میخوام درباره نگرانی هات صحبت کنی 

* از بعضی جنبه اا که به این قضیه نگاه میکنم میگم خدا رو شکر همچین دوستی دارم ... اما دورتر که میشم میگم آیا واقعا ما دوستیم ؟ یا اون منو فردی میبینه که به مشاوره نیاز داره ؟ حرفاش واقعین یا فقط چون تو دانشگاه ی رشته ای رو خونده میتونه فکرام رو پیش بینی کنه و کنترلم کنه باهام حرف میزنه ؟