میگه چندین بار شده اینجا "تنها" نشستم و مادرت دیدتم و بعد از سلام و احوال پرسی مستقیم پرسیده چرا تنها نشستی ؟ چیزی شده ؟ از کسی ناراحتی ؟ و بعد میگفتم نه همین جوری ... فقط نشستم ! 

 

و باز دفعه بعد مادرت منو دید و بعد از سلام و احوال پرسی گفت چرا تنها نشستی ؟ کسی ناراحتت کرده ؟ از کسی دلخوری ؟ و باز میگفتم نه همین جوری نشستم و بعد مادرت میگفت همینجوری مگه میشه ! 

گفتم من همین اتفاق تو خونمون میوفته و میترسم تنهایی ی جا بشینم چون خیلی ناراحت میشه حتی تا روز بعدش مادرم همینطور ازم میپرسه کسی اذیتت کرده میگم نه واقعا چیزی نشده ، تنها نشستن تو اتاق رو دوست دارم 

میگه حس خفگی نمیکنی تو اتاق خالی؟ آدمی که جوونه باید بگرده تا سر حال بشه در رو چفت ببندی آخه دیوونه ای چیزی هستی !

گفتم آخه مامان داخل اتاق خالی چیزی واسه استرس نیست ، چرا باید حس خفگی کنم !

 

حلما گفت بعضی وقتها باید خوب نقش بازی کنی چون منطقه خودمون پر از آدمهای برونگرا هست و همه اهل تعریف و رقص و..‌. وقتی تو ی جمع هستی باید تو چشم همه نگاه کنی و تعریف کنی 

گفتم وقتی چیز مشترکی بین خودت و طرف مقابلت نیست باید چیکار کنی ؟ 

گفت مثلا کی ؟

گفتم مثلا من با سارا نمیتونم بحث رو باز کنم چون علایق مسترکی نداریم اون از درس خوندن خوشش نمیاد ، گوکه و اهنگهاش رو نمیشناسه و داستانی نمیخونه ...

گفت از چیزای خنده دار شروع کن ... فقط ولسه اینکه نگن سردی یا همچین چیزی "مثلا من داخل عروسی تمام مدت داشتم میرقصیدم آخر اومدن پهلوم م رو گرفتن گفتن بیا کنار تو نه خواهر عروسی نه خواهر داماد ... اینقدر ضایع نباش" ...

 

واسه برون گرا ها حرف زدن درباره نقاط مشترک خیلی مهم نیست همینکه درباره هر موضوعی حرف بزنی کافیه 😅