۴۵۱⚘
حلما گفت به عنوان دبیر دخترای مدرسه رو بردیم پارک ... بعد مدتی از دور دیدم چند پسر کنار موتور وایسادن دخترا هم کنارشون ! من واسم ایرادی نداره اما اگر اتفاقی براشون می افتاد و یکی شون سوار موتور میشد و میرفت پدر مادر همین آتیش پاره ها میگفتن شما دختر ما رو بردید بیرون و اصلا قانع نمیشن که دختر خودشون سوار موتور شده .
گفتم مگه دختر چادریم بین شون بود ؟! گفت آره دوتا چادری یک مانتویی ... از ته همون پارک که دیدمشون ی چوب بلند برداشتم گفتم یاااااااا !!!! چیکار میکنید ؟؟؟ اوناهم تا من رو دیدن فرار کردن 😹😹😹😹😹😹😹
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 22:6 توسط Taxian
|