۸۹۳🦄
دیشب تو تاریکی وایساده بودم تا در خونه مادر بزرگم رو قفل کنم کلید پیچ نمیخورد تا قفل بشه
کلید رو در آوردم ی جا نشستم کلید رو گذاشتم کنارم هوا تاریک بود ی سنگ فیروزه اونم چون فیروزه ای بود براق بود دیدم کنار کلید هست
اینجوری بودم که : فیروزه کنار کلیدهای خونه چیکار میکنه؟
زنداییم با روغن چرخ خیاطی اومد وقتی وایسادم و اون لامپ رو روشن کرد و به قفل روغن میزد تازه دیدم ی چیزی ازش آویزونه ؟ گفتم این دعا هست ؟ زن داییم گفت نه خالیه بعد دست زد گفت عه انگار پره !
نگاه دستام کردم گفتم یعنی من الان بهش دست زدم ؟! گفتم اینو مادر بزرگ مینداخت گردنش ؟
مار از پونه بدش میاد پونه دم در خونه اش سبز میشه
+ نوشته شده در جمعه دوم شهریور ۱۴۰۳ ساعت 13:23 توسط Taxian
|