دیشب تو تاریکی وایساده بودم تا در خونه مادر بزرگم رو قفل کنم کلید پیچ نمیخورد تا قفل بشه

کلید رو در آوردم ی جا نشستم کلید رو گذاشتم کنارم هوا تاریک بود ی سنگ فیروزه اونم چون فیروزه ای بود براق بود دیدم کنار کلید هست

اینجوری بودم که : فیروزه کنار کلیدهای خونه چیکار میکنه؟

زنداییم با روغن چرخ خیاطی اومد وقتی وایسادم و اون لامپ رو روشن کرد و به قفل روغن میزد تازه دیدم ی چیزی ازش آویزونه ؟ گفتم این دعا هست ؟ زن داییم گفت نه خالیه بعد دست زد گفت عه انگار پره !

نگاه دستام کردم گفتم یعنی من الان بهش دست زدم ؟! گفتم اینو مادر بزرگ مینداخت گردنش ؟

مار از پونه بدش میاد پونه دم در خونه اش سبز میشه