۹۳۱🧁

خوش خیال:
دیروز اینجا مینوشتم این ترم ترم آخرمه ... اما نیست چون 💔
تو تابستون یکی از دخترا رو پیدا کردم که رشته اش ریاضی بود صبح ها قبل اینکه بره درمونگاه به من آمار درس میداد حالت کلی شغلش اینجوری بود صبح مدرسه بود و عصر میرفت تا ده شب دستیار یا یک همچین چیزی تو کلینیک بود اهل شهر دانشجویی نبود و میگفت اگر نرم بیرون پارکی دربایی افسرده میشم پس ساعت ده تا ۱۲ شب میرفت دریا وقتی برمیگشت کلی داستان با مدیر خوابگاه داشت ... چون قانون خوابگاه اینه باید ساعت ۱۰ اینجا باشی
سو ... رفت
و بعدها هم که باااش صحبت کردم گفت مدرسه شروع شده و اصلا فرصت نمیکنه
رفتیم سراغ گزینه بعدی
شهلا
شهلا از آمار چیزی نمیدوست اما گفت پسر عموش رشته اش آمار هست ی صحبت میکنه با زن عموش که پسرش راضی بشه ما بیایم دانشگاه شون تو کافه کتابخونه ... به من آمار درس بده
شهلا فقط زنگ زده تا به زن عموش بگه پسرش واقعا آمار میخونه ... که اونا هم تایید کردن
اما امشب شنیدم شهلا داره از خوابگاه و شهر دانشجویی میره
.
.
.
بدین ترتیب ترم بعد هم دوباره من دانشجو هستم 😑😑
باید دوباره بگردم دنبال ی نفر که امار و ریاضی بدونه