یادمه وقتی ۱۲ سالم بود نصف کتاب دآ رو خوندم نصفش میشه ۳۵۰ صفحه ... سه سال بعدش تصمیم گرفتم ادامه اش رو بخونم ببینم خانمه چی شد ؟ چه بلایی سرش اومد ... البته زندگینامه بود و معلم ریاضیم وقتی کتاب رو دید گفت منم خوندمش اما درک اینکه ی خانم تو جنگ تو اون شرایط انقدر زرنگ باشه و انقدر کمک کنه مگه میشه ؟

از اون طرف ی معلم دیگه داشتیم خیلی غر میزد هررر روز بهمون میگفت خیلی تنبلین ! چرا خوابین همیشه؟ کلی چرا ؟ اینو ما روز زوج همیشه ساعت ۸ تا ۱۰ صبح باهاش کلاس داشتین و هیچوقت مرخصی نمیگرفت بعدها خواهر زاده اش رو پیدا کردیم و گفتیم خاله ات که معلم ماست چجور آدمیه تو خونه؟ شوهرش در امانه؟ گفت خالم موقع جنگ پدربزرگم خونه نبود خالم رفت میدون جنگ لباس سربازا رو پشت جبهه میشست ... بعد بهتر فهمیدیم چرا کلاسمون شبیه پادگانه🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

* اما برای سریال امیلی در پاریس ... درسته امیلی واقعا دختر پر تلاشیه اما صد در صد افرادی که میبینه ی جور خوش شانسیه و صد در صد اون افراد ی جوری به کارش و بیزینسش ربط داره اینجوریه که به خودت میگی نه ... درسته خیلی مثبت فکر میکنه اما تا این حد خوش شانسی تو مهاجر بودن و کشور غریب ... نمیدونم

البته اگر بدشانسی هم رخ بده انقدر که امیلی امیدوار هست و پر انرژیه و همیشه مثبت فکر میکنه ... انقدر که نمیتونید انرژی منفیی رو اطراف امیلی ببینید