۴۴۳⚘
این نوشته از من نیست :
mahya_polyglot:
🍃سخنی دیگر🍃
من تقریبا یک ماه دیگر به امید خدا فارغ التحصیل میشوم البته تحصیل هرگز فارغی ندارد منظورم همان دانش آموختگی است. خوب بعد از این مرحله همه به فکر کار کردن هستند. ولی من نگاهم به کار کردن خیلی متفاوت است. اعتقاد دارم هرگز نباید منتظر پایان تحصیلات بود و بعد شروع به کار کردن نمود بلکه همزمان با تحصیل باید کار کرد ولو یک کار بسیار ساده و دم دستی. اینطوری با روحیات خودت و مشکلات اشتغال بیشتر آشنا میشوی و با یک تجربه قبلی شروع به کار میکنی.
متاسفانه الان به خاطر بیکاری ما دیگر خیلی قدرت انتخاب نداریم و مجبوریم هر کاری را با هر حقوقی قبول کنیم و تازه اگر چنین کاری را پیدا کنیم خودمان را خیلی خوش شانس میدانیم. یعنی مجبوریم یک عمر تن به کاری بدهیم که نه مرتبط با تحصیلاتمان است و نه علایقمان و این یعنی سوهان روح، فرسایش روح و روان و عذاب الیم.
تصورش هم وحشتناکه واقعا: هر روز سر یک ساعت مشخص برو سر کار، یک کار تکراری را با آدمهای تکراری به مدت سی سال هر روز انجام بده. تازه هر روز هم خدا را شکر کن که یک کار پیدا کردی و بیکار نیستی و برای اینکه فردا روزی از سر کار بیرونت نکنند باید یک بله قربانگوی حرفهای بشوی.
من حتی دوستانی دارم که استاد دانشگاه هستند و کارشان هم مرتبط با تحصیلاتشان است ولی همچنان ناراضی. چرا ناراضی؟ چون درگیر تکرار شدهاند. هر روز راس یک ساعت مقرر برو سر کار و حرفهای تکراری بزن و فردا هم روز از نو و روزی از نو و تکرار آن برای دهها سال.
همه اینها را که گفتم مربوط به کارمندی است. حالا اگر این وسط یک رئیس عوضی هم داشته باشی و یا یک همکار بد که درست مقابل شما در میز روبرویی نشسته باشد دیگر میشود قوز بالای قوز. رئيسي که از سر تنگنظری اجازه نمی دهد که شما رشد بکنی و استعدادت شکوفا شود. رئيسي که اعتماد به نفس را از شما میگیرد و به مرور زمان شما را تبدیل به یک موجود بیخاصیت میکند. اگر وارد این عرصه شدی یعنی وارد یک باتلاقی شدی که نمیتوانی از آن به همین راحتی بیرون بیایی. یعنی هر چه بیشتر بمانی بیشتر فرو میروی.
البته من نمیخواهم کارمندی را به طور مطلق نفی کنم ما چندین میلیون کارمند داریم که در این کشور کار میکنند و چه بسا از شغل خود هم خیلی راضی هستند. منظورم بیشتر ناظر بر این موضوع است که کارمندی بیشتر مطلوب کسانی است که روحیات کارمندی داشته باشند.
قطعا کسی که کمالگرا و بلند پرواز است کارمندی گزینه مناسبی برای او نیست و بر عکس کسی که روحیه اطاعت پذیری دارد و آماده پذیرش ریسک و مسؤلیتهای بزرگ نیست شاید کارمندی خیلی او را به هدف نزدیک کند.
من خودم در ضمن دانشجویی و حتی در دوران دبیرستان کار میکردم. الان با روحیات خودم کاملا آشنا هستم و میدانم که کارمندی اصلا مناسب حال من نیست. حتی شغل های پرطمطراق و دهن پر کنی مثل کارمند سازمان ملل و وزارت خارجه که در نوجوانی آرزوی آن را داشتم الان برای من بیمعنا شده.
شما در کارمندی حالا چه بخش خصوصی چه دولتی هیچ میراثی برای خانواده خودت به جا نمیگذارید. یعنی سی سال در یک شرکت جان میکنی آخر سر فقط کیفت را برمیداری و میآیی خانه با دست خالی. در حالیکه مثلا اگر کار متعلق به خودت بود مثلا در میدان تره بار یک غرفه میوهفروشی داشتی این میشد یک سرمایه و میراث خانوادگی که نسلهای بعد هم از آن خیر میدیدند و دیگر نیازی نبود که سر پیری برای بچه بیکارت به صدتا آدم رو بزنی که یک کار برای بچهات پیدا کنند.
اگر شما در یک شرکت بزرگ حتی مدیر عامل هم باشی و دفتر و دستک بزرگ و دهها کارمند هم داشته باشی باز هم پای شما روی پوست خربزه است، یعنی هر آن امکان دارد به هر دلیلی کله پا شوی. این دفتر و دستک موقعی معنا و ارزش دارد که مال خودت باشد و بتوانی آن را به نسل بعدی انتقال بدهی نه اینکه امانی باشد و هر روز بین رقبا دست به دست بگردد.
البته گفتن این حرفها خیلی راحت است و عمل به آن بینهایت سخت. اگر آنقدر راحت بود الان همه کسب و کار خودشان را داشتند و کارآفرین بودند. ولی در عین حال باید قبول کنیم که اگر تلاش و هدفگذاری درستی داشته باشیم میتوان با کارها کوچک شروع کرد و بعد گسترش داد.
اولین درآمد من مال زمانی است که اول دبیرستان بودم و به یکی از دوستان عربم در ایران انگلیسی درس دادم و صد دلار گرفتم و همین چنان اعتماد به نفسی در من ایجاد کرد که با همان فرمان تا امروز جلو رفتم و کارم را در حوزه های مورد علاقم گسترش دادم و الان هم کار میکنم و هم از کارم لذت میبرم و هم برای دیگران فرصت شغلی ایجاد کردهام و از همه مهم تر خودم را محدود به زمان و مکان مشخصی نکردم یعنی همه دنیا سرای من است و به مدد فناوری از هر نقطه از دنیا میتوانم کار خودم را پیش ببرم و الان که دارم به قول فرهنگستان زبان فارسی دانش آموخته میگردم دغدغه شغلی ندارم.
این را نه از باب تعریف از خود بلکه بیشتر از حیث ایجاد انگیزه و نشاط برای مخاطب عزیزم میگویم که اگر از همان دوران نوجوانی راهنما و برنامهریزی درستی داشته باشیم میتوانیم به بخش زیادی از آرزوهایمان برسیم.
در دوران نوجوانی یادم میآید که برخی از دوستان مرتب به نیات مختلف من را سرزنش میکردند که مثلا چرا این همه زبان میخوانی؟ آخرش که چی؟ یا سبک زندگی من را به تمسخر میگرفتند. یا با وسواس خناس تلاش میکردند که من را از مسیر منحرف کنند ولی تمام این تلاشها ناکام ماند. شما هم ای دوست عزیز هر وقت دیدید که یک عده دارند شما را دلزده و دلسرد میکنند مبادا مایوس شوید. برخی افراد ناموفق چشم دیدن آدمهای پرتلاش را ندارند و تحت پوشش دوست و دلسوزی شما را از راه به در میکنند. پس خیلی مواظب و مراقب باش.
از بحث اصلی خارج نشوم.
همانطور که میدانید من الان نه زبان را در سطوح مختلف میخوانم و بنا دارم همین مسیر را با قدرت بیشتر ادامه دهم و همزمان نیم نگاهی هم به ادبیات، نویسندگی و کارهای مدنی و فرهنگی هم داشته باشم، هر چند که سیاست را در حد و اندازه خودم خوب میفهمم ولی تلاش دارم از آن فاصله بگیرم و بیشتر متمرکز شوم بر امور فرهنگی و ایجاد انگیزه و نشاط در میان هم سن و سالهای خودم که نیاز به یک نقشه راه دارند.
در کلاس های مشاوره که به صورت مرتب با شما دارم متوجه اراده و روح بزرگ برخی از شما دوستان میشوم که واقعا خودم از شما درسهای زیادی میگیرم و در مقابل عدهای را میبینم که به خاطر نداشتن راهنمای مناسب با حداکثر سرعت به سمت دره عمیق در حال حرکت هستند که من در این میان سعی میکنم که حداقل ترمزی باشم برای سقوط نکردن.
کلاسهای مشاوره من اگر جه صرفا در مورد زبان آموزی است و در حوزههای دیگر هیج قابلیت درخوری ندارم ولی بعضی از شما دوستان من را قابل میدانید و درد و دلهایی میکنید که من را عمیقا به فکر فرو میبرد.
چیزی که من از میان صحبت های شما به عنوان مانع اصلی پیشرفت و سعادت متوجه شدم این است که بسیاری از جوانها و حتی نوجوانها به جای بهرهبرداری ایجابی از شبکههای اجتماعی بیشتر به سمت وجه سمی آن متمایل هستند که این بخش سمی چنان وجود آدمی را مثل سلولهای سرطانی تسخیر میکند که تاثیر مخرب آن چیزی کمتر از مواد مخدر نیست. دوست عزیزی که در ابتدای راه هستی اگر در این ورطه افتادی و گرفتار رمانس شدی، بدان که کارت تمامه. همانطور که مواد روانگردان شاید در ابتدا و به صورت لحظهای خوشی داشته باشد و پس از مدتی شما را نابود می کند تاثیر رمانس هم شما را کله پا میکند پس دورش را خط بکش.
همانطور که اعتیاد همیشه با یک پک سیگار شروع میشود، رمانس و افسردگی و احیانا خودکشی پس از آن هم با یک پک شروع میشود. پس در گفتن الف اول مقاومت کن تا گرفتار نگردی.
اینها همه مطالبی بود که من سالها پیش میخواستم با مخاطب خود در میان بگذارم ولی به قول معروف احساس میکردم که گنده تر از دهانم است و امروز که در آستانه پایان دانشگاه و شروع دیگری از آن هستم مطالب را با مقیاس دهانم که اندازه گرفتم دیدم ظاهرا دیگر اندازه شده.
مخلص کلام آنکه اگر امروز تلاش نکنیم، فرصت امروز هرگز تکرار نمیشود. امروز برای همه ما فصل کاشت است برای چند صباح دیگر تا فصل برداشت فرا رسد. برای تنبلی و توجیه آن هزار و یک بهانه وجود دارد فریب این بهانههای قشنگ را نخوریم و بیاییم تا دیر نشده طرحی نو در اندازیم.
به قلم محیا میرصادقی