آذین گفت داداشم کوچیکم تازه دبیرستانیه ، میگفت دختر باید سنگین باشه سنگین بگرده ، چیه دختر سبک باشه ... و منم فکر میکردم این منظورش با شخصیت هست که یدفعه برگشت گفت مثلا آذین تو خجالت نمیکشی ۴۰ کیلو هستی ؟

مینا گوشی مهستی رو گرفته بود و مینا گفت حبیب میگه تو بهم گفته بودی عصری که قرار داریم شبش پیشم میمونی ؟ مهستی تو واقعا همچین چیزی رو بهش گفتی ؟!

مهستی گفت نه به خدا من فقط بهش گفتم شب خونه دوستم میمونم و اون الان میگه اگه میتونی خونه دوستت بمونی پس پیش من هم میتونی بمونی

آذین گفت چرا سوتی میدی ؟ تو واقعا حواست به کلماتت نیست ؟ براش بنویس فقط یک بار در ماه اجازه داریم

فکر میکنین مهستی نوشت ؟ نو گفت استرس دارم خودت بنویس ... مینا گفت داره میگه حس میکنم حرفت رو تغییر دادی ؟