۸۲۴🧣
دلم میخواد همه ی فیلمهای کانال های شیرینی پزی یوتیوب رو نگاه کنم ...
آنچه گذشت :
من بالاخره یک جایی رو مصاحبه قبول شدم !
چگونه ؟ روز قبل از ولنتاین صاحب کافه گفت با سینک و ظرفشویی مشکلی نداری ؟ گفتم نه . اونم گفت من عجله دارم چون فردا واقعا شلوغه لخاطر ولنتاين اگر نمیای اشکال نداره بهم بگو ولی بی خبر منو نذار اگر یک هفته هم اومدی و فشار کاری زیاد بود اشکال نداره فقط بهم زنگ بزن و نه اینکه بی خبرم بذاری یا بلاکم کنی ... گفتم نه اوکی هستم و نکته مهم آخر گفت لباس سفید رو بعدا برات میگیرم گفتم خودم روپوش ازمایشگاه دارم ... گفت خب اینو بپوش برات بعدا لباس مخصوص میگیرم
فردا صبح اش رفتم کافی شاپ ( کافی شاپ نبود اون قسمتی که من بودم بیشتر شبیه کارگاه شیرینی پزی بود و اصلا مشتری نمیومد تو قسمت کارگاه و همه مشتریا سمت کافی شاپ بودن... یکی از خانمها همه قسمتها و ظرفها و بانکها ( محل نگه داری وسایل با ماده خاص) رو نشونم داد ... گذشت تا ساعت دو عصر شد اون لحظه رفتم قسمت بیرون و ی پسری رو دیدم ظرف بدست وایساده انگار کیک خورده یا همچین چیزی و منتطره تا حساب کنه ... اما من گیج نگاه میکردم میگفتم این اینجا تو این قسمت چیکار میکنه ؟! ودف! اصلا تیپ اش چرا شبیه المانیاست تا ایرانیا ؟!
بعد از اون ی ظرف کریم کاکائو رو برداشتم و داشتم کاغذها رو چسب میزدم ی لحظه روپوشم رو نگاه کردم دیدم کلی کریم کاکائو چسبیده ... خیلی صحنه ناراحت کننده ای بود چون من این روپوش رو خریدم تا تو آزمایشگاه تشهیص طبی بپوشم هیچ وقت فکر نمیکردم تو ی کارگاه قنادی کار کنم ... ناخن زدم زیرش که مثلا تمیز برش دارم اما بدتر پخش شد قرمز شده بودم روز اول بود خیلی معذب بودم همه هم رو میشناختن ... جو اش خوب بود ... یکی از خانمها اومد گفت تاشی ین میشه راحت باشی ؟ انگار این حرفش کافی بود تا من کرور کرور گریه کنم ( الان که یادم میاد میبینم خیلی نازک نارنجی بودم :/)
خیلی چالش برانگیز بود اینکه اگر یکی از همکلاسیا ببینه چیکار کنم ؟ اگر بابام بدونه چقدر ناراحت میشه ؟ اگر پسر خاله بدونه چقدر گریه میکنه ؟ بعد میگفتم نه نه ... هیچی نمیشه واسه ثبت نام اردو پول لازم دارم میتونم دووم بیارم
تا ساعت چهار تموم شد و نفر بعدی اومد ... حس میکردم تک تک نقاط کف پام خار هست و حین راه رفتن گوشیم رو چک میکردم و دیدم کد نوبت آزنایش خونم هم اومده و باید برم تست خون بدم
کدوم آزمایشگاه میرفتم ؟ آزمایشگاه فرشته که واسه استاد **** هست که عمرا برم ... آزمایشگاه دکتر الوند ... اینم دوست دختر استادم و همه هم کلاسی های خ****م اونجا رو گرفتن اینکه مجبور شدم برم تو کافی شاپ کار کنم بخاطر عاشقی ایناست ... تنها میمونه آزمایشگاه خرد ... اینم رییسش گفت حتما خبرت میکنم اما رنگ نزد وقتی خودم دوباره رفتم سوپر وایزر پر رو اش گفت ما آدمی که سابقه کار نداشته باشه رو نمیگیریم ... خرد دور بود اما رفتم خرد
عصبی بودم ناراحت بودم تمام بدنم درد میکرد هر قدمی که برمیداشتم از پا درد گریه میکردم
رسیدم آزمایشگاه ...موقع خون دادن گفتم شما تازه کار هستین ؟ اگه تازه کارین نمیخوام شما ازم خون بگیرین ... با لبخند گفت چرا ؟ گفتم بار قبلی همکارتون خیلی بد رگ پیدا کرد و تا چند روز دستم درد میکرد
گفت شیفت صبح اومدی کدوم اتاق بود ؟
گفتم اره شیفت صبح اتاق ۳
گفت دختری که موهاش رو رنگ میکنه ؟
گفتم تو میخوای گزارش همکارت بدی؟؟
گفت تو گزارش در نظر نگیر باید بعصی وقتها اخطار بگیری تا بهتر بشی
حالا من تو ذهنم آره برو گزارش اون بچ رو بده تا رییست بفهمه ی مشت *** رو جمع کرده
گفتم موهاش رنگ بود و ناخون هاشم....
گفت کاشته بود درسته ؟
گفتم آره
گفت من معذرت میخوام از طرف همکارم
...
وقتی رسیدم خوابگاه تا غذا خوردم ساعت شد ۶ درحالی که درس نخونده بودم ، نخوابیده بودم
به نونام گفت روز اول کاریت چطور بود؟ گفت کلی گریه کردم چون گفتن تو بلد نیستی رگ عادی رو پیدا کنی چون بیمارستان پول بهم نمیداد دو جا کار میکردم ... مثلا الان جام بهتر شده چون داخل اورژانسم ۱۲ ساعت رو باید سرپا باشم باور کن منم خسته میشم
گفتم کاکئو چسبید به روپوشم... گفت عادیه تو کافی شاپ ! ... گفتم من گریه کردم ... اون روپوش رو خریده بودم بخاطر آزمایشگاه این همه درس خوندم که آخرش اینجور بشه ... گفت هر جا که لازمه محیط مثلا استریل و تمیز باشه باید لباس سفید بپوشی
گفتم من میتونم فشار کاری تو کافی شاپ رو تحمل کنم اصلا چیزی نیست من دارم بخاطر این گریه میکنم که میگم اگر تو حس میکنی ی عزتی داری اگر نداشته باشی چی میشه ؟ بابا نمیدونه من امروز کجا بودم اگر بدونه قطعا ناراحت میشه اینه که نمیتونم ادامه بدم ... گفت ببین اگر منم بودم و حس میکردم یکی از همکلاسیام تو کافی شاپ منو ببینه خیلی حالم بد میشد که اونا همه به ی درجه ای رسیدن و منم آشغال کافی شاپ میبرم بیرون
... یک لحظه رفت بیرون ... تا به کل خانواده گفته امروز چی شده !
داداشم رو دیدم گفت بخاطر پول خودت رو اذیت نکن ... کاری رو انجام نده که ارزش تو نیست منم ی زمانی این کارها رو انجام میدادم چون مجبور بودم و الان سی سالم نشده و زانو درد گرفتم
در اخر زنگ زدم گفتم نمیتونم بیام ببخشید فردا ولنتاین هست و پیک کاریتونه زنگ زدم که بدونید