۱- تشیع همسایه مون نرفتم چون نمیخواستم ادمای سمی رو ببینم اما آخر هفته باید برم ... حس اینو دارم انگار اون میخواسته بره ی مسافرتی که برنمیگرده و همه رفتن بدرقه اش ولی من بدرقه این آدم دوست داشتنی نرفتم ... حس خیانت به دوست صمیمیم دارم ... میترسم ی روز تو خواب ببینم و بهم بگه همه اومدن جز تو خیلی منتظرت بودم با اینکه میدونستی هیچ وقت همو نمیبینیم نیومدی تشیع ... دوست بودن اینجوریه ؟

۲- من وقتی ناراحتم غذا نمیخورم... الانم

۳- دلم میخواد آشپزی کنم و غذا درست کنم کنار نونام بخورم تا حالم خوب بشه اما نونام گوشی رو برنمیداره

۴- تو رو خدا گوشی بردار اگر برنداری من میرم کدو سبز میخورم ... نکوووو