عمیقا از ته دلم دنبال ی دوست خوب هستم ( خدایا دختر باشه ) اینجوری که وقتی باهاش باشی فرکانست بالا بره درحالی که هر کی اطرافم هست همگی درگیر ماتریکس هستن ( ماتریکس= دنیازدگی) ... آموزشگاه با اینهمه سخت گیریش تو استخدام ، یکی از اساتید خانم رد شد بوی سیگار انبه میداد ! ( چرا بوی سیگار الکترونی انبه رو میشناسم ؟ چون بچه های دهه هشتادی الان بیشترا کنجکاون که ته هر چیز خطرناکی رو کشف کنن هم اتاقیای منم همینام )

از دانشگاه و بچه های اتاق ناامید شده بودم ... محل کار هم ثابت کرد چیز به خصوصی درش برای دوستی نیست

من باید چیکار کنم ؟ خداجون ی دوست میخوام ... اینکه بخوام هی خودم از تجربیات و چیزای جدیدی که فهمیدم حرف بزنم حس مادر بودن بهم دست میده و فورا قطع رابطه میکنم