آنچه گذشت :

لیلا خانوم خرازی رو بسته بود ! پس هدیه تولد شد برای روز های دیگه . پیش خانم امینی کیک گرفتم ( تارت توت فرنگی +چیز کیک ) خامه ای نگرفتم چون میترسیدم صورتش جوش بزنه وهمینکه خامه ای و شیرینی تر تکراری شده من میخواستم خاص باشه

بعد بهم زنگ زد گفت سر میدون x وایساده پس رفتم پیشش تا با هم برگردیم وقتی رسیدم بهش گفت میخواد کیک تولد بگیره چون همکاراش خواستن با هم برن کافه ... پس رفتیم کیک گرفتیم

چند روز پیش به داداشم گفتم برای تولد نونا چیکار کنیم چی بخریم؟ اون گفت مگه باید چیزی بخریم ؟

پس تو برنامه نبود چیزی به داداشمون بگیم چون نونام میخواست با همکاراش بره کافه و منم کیک رو بهش بدم برگردم... یعنی جشنی که خودمون تنها باشیم نداشتیم پس به داداشمونم چیزی نگفتیم

تو راه برگشت کنار خیابون ی ماشین وایساده بود ما رو که دید پشت سر هم بوق زد برگشتیم دیدیم داداشه! گفت واااو حس میکنم دزد گرفتم ! چقدر بدشانسید که منو دیدید ! مگه نه؟

نونام گفت نه اینو گرفتم چون باید با همکارام برم کافه باید ی چیزی میگرفتم

داداش گفت میدونم اما خیلی بدشانسید مثلا میخواستید من ندونم عدل جلوتون پیدام شد البته منم کار دارم الانم سر کارم

خداحافظی کردیم

وقتی برگشتیم خوابگاه لامپا خاموش بود و وقتی در روز باز کردیم آهنگ گذاشتن فهمیدم دوست قدیمی نونام اومده و براش تولد گرفته

چند دقیقه وایسادم و برگشتم چون میخواستن برن کافه صورتی و آرایش صورتم خیلی ساده بود اگر قرار بود همکاراش میومدن و عکس برای اینستا مینداختن آرایش من کافی نبود پس خداحافظی کردم تا هر چه زودتر برگردم

* تا دو روز بعد تولد نونام هنوز از چیزایی که من گرفته بودم نخورده بود! تا بالاخره گفت اره خوب بودن اما بافت چیز کیک شبیه خمیر بود چرا؟ گفتم چون توش پنیر بود ؟

و تارت توت فرنگی رو بیشتر دوست داشت ، شاید چون یکم بیشتر شبیه کیک بود

اینگونه🦋

* عکس از پیج dan_ton148@