۴۵۰⚘
۱- دیشب حدیث میگفت من تو سوییت مون تنهام و نگهبان اینجا کلید همه جا رو داره میترسم اتفاقی بیوفته 😃😅🤣 گفتم اتفاقا منم تنهام خیلی خوشحالم تو هم لذت ببر 🥰 گفت تو متوجهی من چی میگم ؟! میگم فقط من و نگهبات تو ساختمونیم !
گفتم ببین ی مسولیتی داره ، الکی که نیست ! گفت اتفاقا اون دختره رو تو کاروان ***** زدن ناکارش کردن که آبرو خودش و اون مرده رفت دیگه مسئوليت بالا تر از اون نبود 😐😑
۲- مثلا من موم رو رنگ کنم و بعد بیام به داداشم جواب پس بدم که چرا بین درس خوندن موهام رو این شکلی کردم 😶😑 ... بعد اونم ی پوزخند بزنه بگه **** تو هیچی نمیشی .
۳- چقدر جالبه... اینجا دما ۳۷ درجه هست شب فقط ۵ تا ۱۰ درجه دما میاد پایین ، معمولارطوبت ۵۰ هست و خونمون الان ۴۶ هست تا شب ۱۵ تا ۲۰ درجه پایین میاد و رطوبت تنها ۱۰ درصد هست ... اما اینجا شب و روزش دما و رطوبت همیشه ثابت میمونه ... که خب موهام به طور حداکثری فر شدن و وز 🙅♀️
۴- فقط کافیه اون دختر بره از بچه های ترم بالا اسمم رو بپرسه و اونا حقیقت رو بهش بگن ... خدا کنه تا این حد کنجکاو نباشه
۵- فقط چند روز اومدم خوابگاه اینوه پشت تلفن مادرم میگه همه خوبیم همه چیز خوبه هیچ خبری نیست ... با این حرفا و ندیدنشون فکر کردم واقعا دیگه هیچ مشکلی نداریم !
خودمم تعجب میکردم واقعا معجزه شده ؟ همه چیز داره خوب پیش میره ... بالاخره خونواده از استرس و فشار دراومده ؟!
تا اینکه بستنی که خواهرم گرفته بود رو داشتم میخوردم و خیلی خوشحال بودم و به داداش سینگل زنگ زدم و بعد چند تا جمله گفت خوشحالی میخندی ... + تو خوشحالی ؟ - نه... +چطور ؟ - فقط خیلی خسته ام خیلی ... نخوابیدمه + بابا نمیتونه به جات باشه ؟ - نه حرف اون رو نزن... و درباره خوابگاه یا هر چیزی که بخوای من فعلا نمیتونم کمکی بهت کنم
و بعد به مادرم زنگ زدم و اونم گفت کاری نمیتونه کنه
چرا قبل زنگ زدن فکر کردم همه مشکلات حل شدن ... فقط همین دو نفر نای حرف زدن نداشتن
۶- وقتی رفتم پیش خواهرم فهمیدم کیفیت زندگی ی سخص کارمند چجوریه ! اینکه مرغ سوخاری بخوری با سس تند ... درحالی که تو خونه خودمون اینجوری مرغ خوردن اصلا معنی نمیده ...
۷- نمیدونم بقیه چجوری با این قضیه تا میکنن ... وقتی بری خونه خواهرت یا برادرت و ببینی سطح زندگی اون از تو بالاتر یا پایین تر هست
وقتی نونا اومد خوابگاه ... اتاق ما خیلی بهم ریخته بود ... چهار تا از بچه های هنر وسایل پروژه شون رو ریخته بودن کف اتاق ... خیلی وضعیت چندشی بود
و بعد چند روز بعدش من رفتم پیشش پانسیونی که داشتن و من ی لحظه دلم گرفت وقتی امکاناتشون رو دیدم و اتاق ما ی همچین امکاناتی نداشت !... بعد خودم رو سرزنش کردم اگر انصراف نداده بودی و... شاید شرایطت بهتر بود ! ی حس خیلی خجالت بود ک چرا بچه های هنر با شلخته بازیشون ابروم رو بردن
۸- البته بچه های هنر هم تقصیری ندارن همیشه سرشون شلوغه و دارن طراحی میکنن و کلی وسیله باید داشته باشن
۹- یکی از بچه های هنر شماره ای بهم داده و تا سوالاتم رو درباره اون شغل بپرسم ... فکر میکردم سوالاتم خیلی کوتاه و جمع جور هستن اما ... ی دفعه گفت اینهمه سوال که داری واسه استرسه خودت ورود پیدا کنی جواب سوالاتت رو پیدا میکنی 🤔
۱۰- خیلی دلم میخواد از هم اتاقیم بپرسم چجوری وضو میگیری وقتی لاک رو ناخن هاته ؟🤔 کدوم مرجع تقلید اینو گفته ؟!