۵۸۸🖤
دیشب آپدیت رمان گوگه بوده
اما چون باید پای عواقب کارم وایسم نمیتونم بخونمش 😢
تا من بخوام مردم رو بشناسم پیر شدمه
.
.
.
.
.
.
.
.
*گوگه رو تا اینجا خوندم که از زند* ان آزاد شده و دنبال بردارش کوچیکش میگرده ... من فکر میکردم داداش کوچیکه جاش امنه مثلا کنار عمویی یا عمه ای بزرگ شده اما واقعیت این بوده بعد از زن* دانی شدن گوگه و فروپاشیده شدن خانواده اش و آدمایی که دنبال باقی مانده اعضای خانواده اش بودن باعث شده داداش کوچیکه فراری بشه و الان که گوگه بعد از ده سال ازاد شده داداش کوچیکه میگه تو تو زند* ان سقفی بالا سرت بود منی که تو چهار ده سالگی کل خیابونا رو میدویدم تا زنده بودم ... اون روزا کجا بودی
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۱ ساعت 23:55 توسط Taxian
|