۶۴۲
دیشب انقدر عصبی بودم که دستام میلرزید 🤣🤣🤣🤣🤣😃
بخاطر تختی که واسم انتخاب کرده بودن
قرار بود دیگه ناسزا نگم ... ولی دیشب تا توانستم خودم رو خالی کردم و به این ترتیب هر چی بود گفتم
با مدیر ساختمون حرف زدم ... اول از همه شاکی شد و گفت همینی که هست ناراضی هستی برو جای دیگه و تو اصلا حقی نداری !
منم آمپر چسبوندم گفتم خانم فلانی وقتی بهت زنگ زدم گفتم همچین مشکلی دارم به عنوان مدیر اینجا و ی بزرگ تر انتظار دارم راه حل برام بگید نه اینکه چند تا شماره بهم بدید که دنبال خوابگاه باشم !
گفت رو زمین بخواب تو که راضی نیستی
گفتم من این همه پول ندادم که شما بگید رو زمین بخوابم
گفت پول پول واسه من نکن !
گفتم شما که پول اینجا رو نمیدید من دارم پول اینجا رو میدم
زنیکه چیز ، دستمال حجابیش رو سفت میبنده و بهش میگم نمیتونم بخوابم میگه این اتفاقا یک پوئن مثبته !
سو...
مرجان گفت بریم ساحل
گفتم مرجان من انقدر عصبیم که باید برم دریا کنار جیغ بزنم ... الان فقط تخلیه انرژی میخوام
یک جای دنج که باید پله میزدی تا بری پایین نشستیم و خودمون دو تا نشستیم
مرجان گفت شروع کن
و به ترتیب اسم میگفتم میگفتم ازتون متنفرم
کسی اطرافمون نبود اما بعد از ده ثانیه از داد زدن و جیغ کشیدن من یدفعه دورمون شلوغ شد :/
مرجان گفت لو رفتیم
ی آجُشی سن بالا تا چند دقیقه بالا سرمون وایساده بود و هی نگاهمون میکرد و مرجانم متوجه شد گفت بیا بریم ... این مرد بالا سرمون وایساده داره منو میترسونه
پ.ن: قبلا دو تا مرجان تو اتاق داشتیم
ی مرجان مهربون و ی مرجان که ثبات اخلاقی نداشت ... بیشتر وقتا از مرجان مهربون مینویسم