اصلا جدا از قضیه قلدری کردن و رییس بازی در اوردن و جای تختم که انگار خود قطب جنوبه ...

دو تا از بچه های اتاق ی جور نگام میکنن انگار آدم ندیدن !!!!

دارم لباسها رو مرتب میکنم یا لباسم عوض میکنم میبینم نگام میکنن اما دکمه شون خاموش شده ؟! هنگ شدن ؟!

.

.

.

وقتی با فاطی رفتم بیرون نصف راه رو ایه الکرسی میخوندم ! اصلا با این دختر حس امنیت ندارم ... مدیونید فکر کنید که کل راه به فاطی ملک مینداختنن و کلا هر جا پسر وایساده بود ی جور دیگه به فاطی نگاه میکردن

کلا ی حس ناامنی داشت و استرس میگرفتی