سوال:درمورد اولین هاتون چی به‌خاطر میارید؟

لویی: اولین ملاقاتمون، وقتی به شونه‌ی همکلاسیم زدم و گفتم "ببین اون تازه وارد چقدر کیوته" و جوری که درست از بعد اولین باری که B بهم نگاه کرد و خیره موند، به مرور شروع کرد به نزدیک شدن بهم و قایم شدن پشتم و گرفتن گوشه‌ی لباسم و آروم حرف زدن باهام، یه چیزی بیشتر از افسرده بود اما میتونستم میل به زندگی رو توی چشماش ببینم

.

.

.

یاد ی چیزی افتادم

تو کلاس وقتی سرم رو بالا میارم چشمم به چشم یکی میوفته ! نه اینکه ی صدم ثانیه کمتر یا بیشتر که مچ هم رو بگیریم ... دقیقا همزمان با هم نگاهمون به هم میخوره !

من فکر و خیال الکی نمیکنم فقط این بین دارم خودم رو مقصر میدونم ... چون اگر حواس پرتی من همینجور ادامه پیدا کنه اون ممکنه فکر کنه من درباره اش کنجکاوم ! و سوتفاهم به وجود بیاد :"/