۷۹۰🦤
۱- دلم نمیخواد حتی ی متن از کتاب درسی رو بخونم
هیچ اشتیاقی برای باز کردن اش و فهمیدنش و تموم کردنش ندارم
۲- هیچ امیدی ندارم
۳- از بیخوابی صبحا میخوام بالا بیارم و نمیتونم صبحونه بخورم و تا ساعت ۱۲ ... حتی نمیتونم رو صندلی بشینم
۴- انقدر استرس دارم و فقط میتونم پاهام رو تند تند تکون بدم
۵- ی پسری اومد خواستگاری نونام ، داداش متاهل بهش گفت اگر بهش نه گفتی هیچ وقت حمایتت نمیکنم دیگه زندگیت و نابود شدنت برام ارزشی نداره چون حرفم رو گوش نکردی
بعد یادم اومد حتی قبل از این حرفش ... خیلی خیلی استرس داشتم نونام پشت سر هم میگفت مشکلات تو به من ربطی نداره ، با پسرخاله حرف زدم گفتم تو میگی من چیکار کنم؟ گفت زنگ بزن به دادش مناهلت اون حتما میتونه کمکت کنه ! گفتم مطمئنی؟ گفت واقعا میگم بهش بگو ... مشکلت حل میشه !من واقعا دستم جایی بند نیست که از کسی کمک بگیرم . با هزار امید بهش زنگ زدم اما جواب اون : خب اقدام کن ! چرا به من زنگ زدی ؟! منم گفتم آها مرسی . دوباره گفت نه وافعا چرا به من زنگ زدی ! گفتم نه متوجهم .
ادعای الکی ، حرف مفت ... فقط ی خواستگاری برا نونام بیاد بخوان رئیس بازی در بیارن که مثلا ما هم غیرت داریم (؟!) و تو بگی نه و بگن تو پدر نداشتی من واست پدری کردم
۶- نونام گفت به نظرت استادت جایی معرفیت میکنه ؟ (استادم از دخترایی که تو کلاس باهاش ل ا ث میزنن و خیلی خیلی خوشگلن یا معیارای خوشگلی استاد رو دارن ... خیلی حمایت میکنه ) گفتم نه ! فعلا کمر همت بسته و به همه داره میگه من ترس از خون و رگ دارم و دردسر درست میکنم( و نمیتونم کارا ر هندل کنم و ی جوری درباره ام حرف میزنه که رییس بخش تو جلسه اول کلی ازم بترسه ...و اگر کل درمونگاها منو نگیرن تعجب نمیکنم کار این بوده باشه) !
۷- امروز یعنی یکشنبه ... قرص های هودمون تموم شد ... ان شاءالله که برگشته باشن رو تنظیم
۸-