۵۳۸🐡
خاطرات خوب درون اتفاقات بد :
چند روز پیش من هی تو این فکر بودم فلانی که بهم بدهکار بود ... چرا دیگه جواب تلفنم رو نمیده ؟ شش ماه شده ؟!
بعد گفتم نکنه نمیخواد بده ؟! با این حساب اون دنیا باید ازش بگیرم ! ... آخه اون دنیا دیگه به چه کارم میاد من الان دانشجو ام لازمم هست و اینو هی مرور میکردم طلبم رفت به سلامت 😐
تااااااا
امروز عصر مینا یواش حرف میزد یدفعه آذین گفت هیع!!!! گفتم چی شده ؟! مینا گفت بیا کنارمون اینو بخون
ی استوری اینستا بود دختری جمله نوشته بود واسه دوستش که بهترین خاطرات رو باهاش داشته ، صمیمی ترین کسی بوده که تا حالا تونسته باهاش حرف بزنه و در آخر فلانی جان نبودت باور پذیر نیست روحت در آرامش 🖤💔🥀
گفتم اینا کین ؟ استوریه چی میگه ؟؟
مینا گفت سوسیس رحمت خدا رفته
گفتم الکی میگی ؟ کی ؟ باورم نمیشه... این شهریور داشت واسه آزمون وکالت میخوند ، دکترا تهران اورده بود !!
مینا گفت دقیقا ... یادته تو اتاق مطالعه با هات بود گفتم مجبورش کن درس بخونه ... دو سه روز پیش ماشین خورده بوده به پایه اینم فورا تموم کرد.
آذین گفت نامزد داشت ، خودش میگفت کل عمرم رو درس خوندم هیچ وقت نتونستم بفهمم زندگی چجوریه موقع عقدش که خواست طلا بگیره بچه ها گفتن سوسیس این طلاها رو زن های متاهل دست میکنن نه تو خیلی جوونی واسه اینا و اون با ذوق گفت الان منم زنم همیشه دلم میخواست از این طلاها واسه ازدواجم بگیرم
گفتم چرا بهش میگفتین سوسیس ؟!
مینا گفت ی بار واسه دایان لقمه سوسیس گرفت ، من بهش گفتم تو واسه من هیچ وقت از این کارا نمیکنی اما واسه دایان که کل اتاق باهاش دعواییم لقمه میگیری براش میذاری تویخچال ؟؟؟
اون گفت روز دیگه واسه تو ام میگیرم اما اون میره سرکار و عصرا خیلی دیر میاد و گشنه میمونه
خبر بد :
بین خاطره تعریف کردنای دخترا ... دوتا جمله تو ذهنم مانور ممیخورد:
۱- سوسیس خدابیامرز شد ! 😶
۲- دیگه هیچ وقت پولم دستم نمیاد 🤦♀️
😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑
پ.ن : سوسیس ی نابغه بود : ۱۹ سالش بود و مهر امسال دکترای بین الملل قبول شده بود و میگفت پول ندارم برم تهران میخوام ازمون وکالت قبول بشم برم سر کار و بعدا هم میتونم دکترا رو شروع کنم