ی بار گوشی رو داد دستم و با تهدید گفت خیلی محترمانه و درست صحبت میکنی !

منم ترسیدم و استرس گرفتم بهش نگاه میکردم و اونم نگام میکرد و حتی نتونستم سلام کنم ! وقتی خواستم جواب پشت خطی رو بدم گفتم نه ! یدفعه چیز دیگه یادم اومد گفتم : یعنی آره ، آره ، آره 

و بعد نگاه اون کردم دیدم کم مونده همونجا منو زیر خاک دفن کنه 

پ.ن: قراره بخاطر کاری ... بیان باهام صحبت کنن (،اگه جور شد اینجا درباره اش مینویسم) و من میترسم نتونم خوب باشم یا اون کنارم باشه بگه به اندازه کافی خوب نیستی ... یا اصلا نیستی 

*بیا توکل کن به خدا ، چیزی وجود نداره که بترسی ... تو نیاز به تایید اون نداری ... ی نفر که خیلییی قدرتمند تره همیشه کنارته و میدونه خوب انجامش میدی