۹۹۲🧁

ی سری فکرا که بهشون فکر میکنم مغزم درد میگیره:
۱- تودبیرستان به ما میگفتن واسه تست ریدینگ کنکور اول سوال رو بخونید بعد برگردید متن رو
جلسه قبل تیچر زبانمون گفت در واقع اگر زبانتون ضعیف باشه و چیزی نفهمین حالا اینو اول بخونید نخونید فرقی نمیکنه
۲-من خوبم اما چند روزیه به شکل چوب رو سطح اب عوطه ور شدم (این اصطلاح روان شناسیه که حلما بهم نسبت داده ) نمیدونم چم بود شاید خستگی بعد از تموم شدم دانشگاه ؟ نا امیدی؟ حس سرگردونی اینکه خب دبیرستان تموم شد دانشگاه تموم شد ... چرا با این سیستم قشنگ کشورم هیچی کف دستم نیست؟
۳-جایی رو پیدا کردم که نیرو میخوان با ی نفر درباره محیطش صحبت میکردم و یدفعه برگشت گفت از طرز وایسادنت معلونه تو به درد این کار نمیخوری؟ واقعیتش من رفته بودم که بدونم اخلاق رییسش مثل رییس دو قبل ترمه ؟ اینکه جلو ارباب رجوع بهت بگه نیلوفران ابی ( جایی که بچه های ناتوان عقلی رو نگهداری میکنن) اسمت رو بنویسم ؟ یا کلی مورد دیگه
.
..
.
ساکورا گفت تگ زدن تو فروشگاه واقعا سنگینه گفتم به اندازه طرف شستن تو کافی شاپ سنگینه ؟ گفت نه تا اون حد نه ... گفتم مگه سر پا باید تگ زد ؟ گفت نه ...گفتم من تو شرایط بدتر از این بودم پس این اونقدر سخت نیست
۴-گزینه بعدی
فروشگاه افق کورش هست ! وقتی داشتم مزایاش رو میخوندم برگام ریخته بود ... اما مشکل بزرگ اینکه دو عدد ضامن میخواد
۵-چند مورد دیگه بودن تو دیوار که بیشترا سفته میخواستن ... درسته اون رئیس اجازه میده تو بیای تو مجموعه اش کار کنی و برای جبران خسارت احتمالی حداقل یک سفته میخواد ... تو بدترین شرایط دزد بزنه به اونجا بخاطر سفته ای که دادی شما هم باید پول بدی ... حالا اگر دزد هم به اون مجموعه نزنه سفته دادن عین چک سفید امضا هست
( یاد اون مهریه دادنه میوفتم که میگن کی داده کی گرفته ... عزیزم ! هم دادن هم گرفتن !)
۶- البته نصف افسردگی این مدتم پیدا کردن ضامن بود
من به اعصای خانواده ام نمیتونستم حساب کنم
.
.
.
مثلا ی بار برای شوخی داداش سینگل گفت بیا این وام ده تومنی رو بگیر اون موقع داداش سینگل جایی مشعول نبود تنها داداش متاهل میتونست ضامن بشه
و ما هر چی به داداش متاهلمون زنگ زدیم گوشی رو برنداشت ...شوخی شوخی همه چی جدی شد !
۷-خبر بد دیگه اینکه
داداش متاهل اومد که باهامون برگرده خونه (از شهر دانشجویی تا خونه خودمون دو ساعت فاصله هست)
همه چیز خوب بود تا اینکه زنگ زد به مامان و گفت چه خبر مامان هم گفت دیگه واقعا این دفعه باید باباتون رو ببرین شیراز پیش ی دکتر خوب ... زانوش بدتر شده این داداش متاهل وسط جاده گفت نگه دارین من میخوام برگردم خونه خودم !!! شما خیلی بی برنامه هستین ( این بشر هر دفعه بخاطر مجرد بودنمون کلی حرف بهمون میگه اینکه بی برنامه این دنبال اینده و زندگی پیشرفتتون نمیکنید )
ما هم گفتیم باشه
ما هم واقعا ناراحت شدیم اخه هر وقت قسط هاش عقب میوفته زنگ میزنه خونه که پول ندارم بهم پول بدید بعد بابا که مریض میشه انگار بچه این خانواده نیست
۸- مغزم درد گرفت
۹- امروز بهترم از لحاظ فکری و ارامش مغز ... من خیلی مواطبم سرما نخورم اما از دیشب یک عدد گلو درد گه گداری مهمانم میشه !