اتک عروس ! 

یکی از حملات  عروس اولا قبل رسمی شدنشون این بود ... عروس یدفعه گفت مهریه یا تاریخ تولدم یا بیا وسایلت رو ببر ! 

که خب اون داداش متاهلم با ی گل رفت دم در خونشون و کوتاه اومد و بعد واسه دیگران تعریف میکرد شوهرم عااااشق منه 😐، قبل عقد گفتم بیا وسایلت ببر شما نمیدونی چقددددر التماس کرد و گفت دوسم داااره 😶😶😶

حالا این بار 

من در کنج خونه نشسته بودم داداش سینگلم اومد یواشکی گفت عروس بهم پیام داده من میخوام از داداشت جدا شم ؟! تو چیزی میدونی؟! که یدفعه مامانم اومد داخل بحث رو عوض کرد 🤣🤣🤣و منم راهم رو کج کردم سمت مستراح 

داداش سینگلم اومد گفت بیا میخوام باهات حرف بزنم منو کشوند ببره تو پارکینگ گفت میخوام درمورد عروس صحبت کنم یدفعه اون داداش متاهل از در خونه اومد بیرون ... اینم گفت بشین بشین تا نبینت 🤣🤣

اون رفت مستراح ... من پاشدم حرف بزنیم 

در حیاط باز بود پسر همسایه داداش سینگل رو دید گفت چطوری ؟ 🤣🤣🤣🤣🤣

در ماشین باز کرد گفت تو قایم شو تا باز اون از مستراح بیرون نیاد 

چند لحظه منتظر شدم دیدم خبری نیست 

هوا سرد بود منم گرمکن تنم نبود اومدم بیرون رفتم تو خونه😑

دیگه منو تو آشپزخونه دید و فهمیدم عروس پیام بهش داده 

: دیگه همه چیز بین منو داداشت تموم شد ، من رفتم دادگاه شکایتم رو ثبت کردم ! واسه اونم ثبت کردم ؟! بیا توافقی از هم جدا بشیم این به نفع هر دو تا مونه 😑😑😑 بیا به یاد روزای خوشی که داشتیم بی دردسر از هم جدا بشیم ☹😑😑😑😑😑

 

گفتم دمدمی مزاجه ؟! بحث هر چی هست بین خودشونه ، تو اصلا دخالت نکن... با اینکه بهت پیام داده 😑

یک ساعت بعد عروس و داداش متاهل هاه هاه کنان میخندیدند  داداش سینگل میگفت این دختره دیوونه است ؟! کلی پیام بهم داده منو عصبی کرده الان انگار نه انگار !

احتمال داره دو روز دیگه بگه من میخواستم از شوهرم جدا بشم اما اون انقدددر بهم اصرار کرد و گریه و زاری و گل و سوپرایز و... که من راضی شدم 

 

پ.ن: ی بار نونام به عروس گفت تو بچه ای ، هنوز بزرگ نشدی . عروس گفت اتفاقا من بیشتر از سنم میفهمم . 

من حس میکنم این از عشق داداشم مطمئن نیست و هر دفعه با ی حمله یا جنگ داخلی اینجوری میخواد مطمئن بشه وگرنه عقل سالم که از این کارا نمیکنه از این حرفا نمیزنه ..آی دونت نو ! (خدایا توبه) 

 

البته آدمایی که تو سن کم ازدواج میکنن خیلی هیجانی میشن ... خیلیییی و این بده ... آبرو واست نمیذاره