۱- من باید چیکار کنم ...؟

۲- خرج عمده من صرف خریدن خوراکی میشه

۳- بکی از بچه ها پیشنهاد قرص (ساشه؟!) پروتئین رو داده ولی میترسم وزنم پایین بیاد و انقباض ماهیچه هام از همینی که هست زیاد تر بشه

۴- الان فهمیدم مربی که تابستون پیشش بودم سرم کلاه گذاشته ، تو روز روشن و الان کارم گره خورده و برگشتم بهش و حرفهایی که میزنه ... واقعا چرا من بهش اعتماد داشتم ؟

۵- محیا میگه اگر تجربه ی درخواست برای شغلی رو داشته باشید میفهمید که نه نمره براشون مهمه ، نه دانشگاه تون و خیلی مواقع نه رشته دانشگاه فقط مهارت و تجربه حالا میخواد کارآموزی باشه ، کارپاره وقت باشه ، کارداوطلبانه باشه .

پس اولویت با سابقه کار ... اگر نداری باید ی نفر رو داشته باشید تا بتونه معرفیت کنه ( این روزا همه اش دارم اینارو میشنوم )

۶- دندونم چی شد ؟ اصلا چیزی باقی نمیمونه که حتی به این بیچاره فکر کنم

۷- فکر میکنم تو جریان رها شدم

۸- چرا داداش من بعضی وقتها عقلش اندازه ی ارزن کار نمیکنه ؟! فقط ۶ ماهه مشغول به کار شده و چرخ روزگار براش میچرخه ... بهم میگه چرا دندونت رو درست نمیکنی ؟ خرجش نهایت n میلیون بشه گفتم نمیشه با خنده میگه چرا نمیشه ؟

وللش منطق بی منطق خانواده من تمومی نداره

۹- من در آستانه مشروط شدنم درس نمیخونم ، جروه نمینویسم ، غذا نمیخورم ، چیزی رو شروع نمیکنم ، دو ماه پیش نوبت مشاوره زبان گرفته بودم (شاید اون موقع حالم یکم بهتر بوده ) و فردا صبح نمیدونم چی باید بگم ؟ اون موقع فکر میکردم ۳۰ دقیفه واسه مشاوره خیلی کمه اما الان فکر میکنم ۱ ثانیه اش هم زیاده !