فکر کن داستانی بخونی که طرف اختلال چند قطبی داشته باشه ... حدود ۴ تا شخصیت متفاوت ... شیزوفرنی هم داشته باشه

تو ساختمون باهاش تنها باشی

یدفعه ببینی از تو خونه صدایی میاد انگار اون شخص داره با ی نفر حرف میزنه و یک نفر داره سرزنشش میکنه و اون سرش زیره و خواهش میکنه و میگه دیگه تکرار نمیشه ، هی معذرت خواهی میکنه پست سر هم ... و تو از پشت در رو آروم هل میدی تا ببینی داخل مگه تو اتاق کی هست ؟؟ که انقدر داره التماس میکنه ... و یدفعه ببینی هیچ کس نیست !! اون داره با ی شخصیت خیالی تو ذهنش حرف میزنه و واقعا فکر میکنه کسی جلوشه ...

.

.

.

حالا نونام قبلا تعریف کرد گفت تو کارآموزی داخل ی بیمارستان خیلییییی کوچولو بودن و این بیمارستان بعضی وقتها مثلا بخش اطفالش خالی بود و هیچ بیماری نداشت و اونها هم بقیه بیمارها رو که تو بخشای دیگه جاشون نبود رو میاوردن تو این بخشای خالی

گفت چند تا گروه شدیم و از قضا زهرا خودش تنهایی افتاد اطفال ... این اطفال هم روش نوشته بخش اطفال ولی معلوم نیست واقعا چه بیماری داخلش خوابوندن

زهرا گفت رفتم داخل و در بستم دیدم بیمارش زیر پتوعه ، فقط دو تا چشم از زیر پتو دارن نگام میکنن و اصلا نفهمیدم چطور دارم مینویسم فقط مینوشتم که از اونجا فرار کنم