وقتی خواستم انصراف بدم تا دوباره کنکور بدم به داداش سینگل گفتم دلم میخواد اینکاره بشم (با کلی ذوق و شوق! ) ، پروژه پرتاب آپولو!(اسم رمزی هدفم)

اما اون گفت چرا انقدر خیال پردازی میکنی ؟

بعد رو به نونام گفت هیچ وقت حرف این آدم رو گوش نکن چون اون تو زندگیش به هیچی نرسیده

خیلی حرفاش برام سنگین بود و تصمیم گرفتم دیگه درباره فکرای تو ذهنم به هیچ کس چیزی نگم ... چون خیلی غیر واقعی به نظر میومد

.

.

.

تا اینکه چند روز پیش گفت من برنامه ریزی کرده بودم سال دیگه این موقع ی پروژه مثل پرتاب آپولو داشته باشم اما با این شرایط هیچ وقت نمیشه

تو ذهنم بود که این آدم وقتی ازش درباره این برنامه گفتم کلی حرف زد و مسخرم کرد و گفت تو از هیچم کمتری و از ی پروژه دور از ذهنی مثل آپولو حرف میزنی !! آپولو مسخره شده که تو واسه داشتنش تو ذهنت آرزو میچینی؟

یک حسرت خاصی تو حرفاش بود انگار در خفا کلی برنامه براش داشته

الان خودش آرزو دزدی کرده بود ؟؟

.

.

پ.ن: وقتی با دوستش صحبت میکرد و ازش راهنمایی میخواست فهمیدم واقعا تو خفا تو فکرش بوده پروژه آپولویی داشته باشه قیافه من اون موقع با چاشنی ی نیشخند بهش بود ... که مردما نیگا ! چقد زد تو سر من که پروژه آپولو یادم بره ! اون وقت خودش تو فکر این که چطوری پروژه آپولو رو راه بندازه و داخلش شرکت کنه ... هه