۴۵۷⚘

این روزا واقعا فکر میکنم نظرم درباره چیزی رو نباید بیانش کنم ، چون با نظر عموم مردم کاملا فرق میکنه جوری که وقتی هنگ شدن و مات شدن قیافه طرف مقابلم رو میبینم ، میفهمم اصلا نمیتونه حرفم رو درک کنه ... نه بخاطر پیچیدگی حرفم فقط بخاطر عجیب غریب بودنش 😐😐😐😐😐 

 

ی پسری هست فکر میکنم دنبال منه ! به آیه میگفت تو گروه وقتی بهت گفتم پشمک حاج عبدالله چرا بهت برخورد ؟ چرا شوخی نگرفتیش؟ چرا انقدر بی جنبه ای؟ من نمیدونم چرا نمیتونی اجتماعی باشی و انقدر درون گرا و ساکت نباشی و انسان ی ادم اجتماعیه ... چرا مثل بقیه برون گرا نیستی ؟!

 

هر چی سنگ واسه پای لنگه ... وقتی گفت انسان ی ادم اجتماعیه و اجتماع رو باید بپذیره فهمیدم اینم عقل درست حسابی نداره😐😐😐

۴۵۶⚘

نظر بقیه درباره تایپ های شخصیتی و ویژگی مورد علاقه اونها از اون تایپ :

- از intp ها خوشم میاد چون تا سوال جزئی و مختصر از یک تئوری میپرسی ، راجع بهش تا صبح توضیح میدن

(تئوری ی چیز علمی نه غیبت کردن ! ...یاد موقعی افتادم که ی نفر گفت عربیکا و من کل تاریخچه قهوه عربیکا و ربوستا رو ریختم رو دایره و طرف گفت وااو چه قدر اطلاعات داری ، بعد فهمیدم چه گندی زدم🤣🤣🤣🤣🤣🤣 تاازه پیش خودم میگفتم بیشترشون رو نگفتم )

- intj خیلی سلطه گرن و با برنامه (این خیلی باحاله و دقیقا تضاد منه )

- enfp اا خیلی کیوت هستن(شخصیت کلاه قرمزی رو میگه ^-^)

-infp ها تو بدترین شرایط هم دلداریت میدن و خیلی احساسی و اکلیلی و ادم دلش میخواد بغلشون کنه

-istj ... متمرکز به کارشون و کارشون و به خوبی کارشون رو انجام میدن 

- esfp همیشه با روش خودمون همچی رو پیش میبریم و خلاق و باحالیم 

- inxp ... درونشون خیلی قشنگه و پر از گربس (یعنی چی ؟ این تعریفه؟ 🤔)

- istp ... قوی و جذاب و مرموز 

- enfj ... همیشه قوی میمونن و

- entp ...منطق بی منطقشون + خود آشوبن هر موقع حوصله شون سر میره سریع ی خرابکاری بزرگ به ذهنشون میرسه و انجامش میدن (وای داداش سینگل اینجوریه و خیلی خوشش میاد بقیه رو اذیت کنه انگار انرژی میگیره!!!!)

-من از esfj ها خوشم میاد چون به دوستاشون اهمیت میدن و نمیذارن حس بد یا حس مزاحم بودن پیدا کنن و به شدت مهربون و فداکار و کلا خیلی خاصن 

- extj  ها چون انقدر هدفمند و خفنن که حس میکنم تا ابد تلاش کنم تا به اهدافمون برسیم 

 

-xxfj چون بیش از حد مهربونن

-xxtp ... خوشم ازشون میاد چون ادما رو کم قضاوت میکنن (راست میگه )

- infj ... خیلی ارامش دارند و خیلی عمیق به ادمها گوش میدن و راهنمایی میکنند (راست میگه ی دوستم همینجوریه و هر وقت باهاش حرف میزنم التماسم میکنه یکم برنامه ریزی کنم تا آشفتگی هام کمتر بشه🤣🤣🤣)

 

 

۴۵۵⚘

نونا هر وقت میاد با عروس و داداش متاهل میاد ! 

اومونی هم چون این داداش رو خیلیییی دوست داره ، هر وقت میاد شاید صبحونه هم گوشت بخوریم!!!!

 

اون روز نونا اومد خونه  و گفت شما چه میدونید من تو خوابگاه چی میکشم ! اینجا تو و داداش سینگل بیکار نشستین صبح تا شب گوشت میخورین !!!! شب اب هویج بستنیمیخورید یا فالوده ، عصر سالاد ماکارونی ، بعد ظهرا میرید بیرون توت میخورید بعد همیشه ناراضین

 

 

من همونجا هاج و واج نگاه میکردم این داره از چی حرف میزنه ؟؟؟

 

داداش سینگل گفت والا ما کل ماه رو صبر میکنیم شما بیاید تا شاید ی چیز درست درمون بخورین همین دیشب که شما نبودید من گشنه خوابیدم و اون خواهرت نونو خیار خورد اون گوشت بستنی همه فریز شده اومونی قایم میکنه میگه نوناتون  بستنی دوست داره ، دو روز خونه نبودی سیاست مادرت رو یادت رفته

 

 

اون شب داداش سینگل گفت چرا اومونی اینجوری میکنه؟!

گفتم حتما پیش خودش میگفته ی دختر میاری تا بیست نگهش میداری و بعد ازدواج میکنه و میره ! و الان بیست سالش شده و میگه من اصلا نمیخوام ازدواج کنم !!! 

گفت دقیقا ... اینجوری میکنه تا بیرونمون کنه :))))))))))))

 

 

 

۴۵۴⚘

خیلی استرس دارم ، خوابم نمیبره...

۴۵۲⚘

۱- قبلا ی وبلاگی رو به این دلیل دنبال میکردم چون دلم میخواست شبیه صاحب اون وب باشم ! جایگاهی که داره ؟! 

اما الان واقعا نمیتونم نوشته هاش رو بخونم ، به جای اینکه تشویقم کنه یا انگیزه بده انگار ی جوری هست انگار بعد خوندن پست به خودت بگی بین ما دو تا خیلی فرق هست ؟ یا اون بخواد بگه ما در حد هم نیستیم؟ یا تو پایینتری؟! 

اصلا هر چی هست دیگه انگیزه نمیگیرم 

 

۲- نونا خونه بود گفت یادته چند سال پیش از کنکور آزمایشی برگشته بودی دراز کشیده بودی کلی گریه میکردی واسه جوابش میگفتی قبول نمیشم ، من هیچ وقت اون روز رو یادم نمیره (دیگه منی که تو هیچ سکانس فیلمی عواطفم رو بروز نمیدادم واسه آینده ام و ی کنکور آزمایشی ی عصر تا شب گریه کرده بودم ) ... 

بعد گفت اون شب که لیوان رو کابینت خود به خود تکون خورد و فقط تو دیدی و من رو ترسوندی هم یادم نمیره 🤣🤣🤣🤣😱

 

۳- از آیه پرسیدم یادته قبلا  مورچه ها بهمون حمله کرده بودن ؟ گفت نه ... به نونا گفتم بچگیمون رفتیم چشمه مورچه ها بهمون حمله کردن و راستی راستی داشتن پوست بدنمون رو میخوردن ، من بعد اون وقتی مورچه میبینم اصلا حس خوبی ازش نمیگیرم این درحالیکه که آیه هیچی یادش نیست !!

 

۴-  قرار شد خونه همسایه به عنوان نگهبان ؟! بخوابم ... نگاه فرش کردم تا پر مورچه هست ، تا دختر کوچیکه راه رفته و خورده و ریخته و ننیجه شده این همه مورچه و خواهر بزرگه هم اصلا توجهی به مورچه ها نداشت ، گفتم پناه بر خدا !!! چجوری امشب اینجا بخوابم ؟ 

 

۴۵۱⚘

سه هفته هست نمیتونم درست بخوابم (بعد کنکور البته) تنها دلیلش رییس دانشگاه هست ، الان فهمیدم کسی که خواب هست رو میشه بیدارش کرد و اما اونی که خودش رو به خواب زده رو نه

بعضی امتحانتمون رو تغییر دادن دلیلش برخورد با امتحان ارشد هست ؟! درحالی که امتحان ارشد همین هفته هست امتحانات ما یک ماه دیگه !!! اصلا درک نمیکنم کجاش برخورد داره؟

اصلا این رییس نه قاعده داره نه قانون ... 

 

۴۵۰⚘

امروز ظهر به این فکر میکردم رفتم دانشگاه پشت موهام زیرش رو زرد کنم ! بعد کراتینه کنم و تا عید نیام خونه تا خانواده نبینه موهام رو رنگ کردم !!💃💃💃💃

 

 

 

 

خو داداش من وقتی اینجا رو میخونی مثلا میخوای بگی من نمیخونم دیگه حداقل اشاره نکن که فلان چیز اینجوریه ! 😑😑😑😑 

اذیت کردن هاش فقط این نیست ... تو گروه کلاسیمون ی لحظه گوشیم صفحه اش روشن بود و من رفتم دست به اب و دیدم تو گروه داره به دخترا ریپلای میزنه گفتمش این چه کاریه ؟ چرا به فلانی گفتی زیاد چت میکنی؟! 😐😑😑😑😑

دیگه زنش که باشی باید بیست چهاری گوشیت بهش بدی تا چک کنه

جدیدا بابام یواش در اتاق رو باز میکنی نگاه میکنه بهمون و بعدم یواااش در رو میبنده این وقتی اتفاق میوفته که در رو چفت میبندیم ، حالا که شب میخوایم بخوابیم در اتاق رو میبندیم تا باد از پنجره که میاد صدا نده و صبح پامیشیم تا بابام در رو تا ته باز گذاشته تا اشراف کامل داشته باشه 😑😑😑😑😑

داداشم خیلی بهش برخورده ... هی میگه  چرا بابا همچین میکنه😑😑😑😑

۴۴۹⚘

خدا تو رو اینجا نیاورده که رهات کنه پس صبر کن واست قشنگش میکنه 🌸💜🌌🌠

۴۴۸⚘

داداش سینگل هر وقت اینجا میخواد واسم کامنت بذاره با اسم تقلبی *علی * کامنت میذاره 

 

آخه حیف اسمی به این مقدسی نیست؟ 

 

پ.ن: قضیه چیه؟ چند بار متوجه شدم کاملا برعکس پستهام رو متوجه میشید ! 

"مثلا تو پست کاملا واضح گفتم آقا تیمور

کامنت گذاشتین تیمور زن کیه؟! 

خیلیم جدی تو کامنتا باهام بحث میکنید و میگید که تیمور یک دختر مجرده خجالت نمیکشه با پسرا رفت و امد میکنه ؟؟؟؟  "

😑😑😑😑😑😑😑😑😑

اصلا من خودم شاخ در میارم 🤯

 

 

۴۴۷⚘

با داداش سینگل هم اتاقی شدم 

عذاب روح ، بی جنبه 

 

من اومدم اینور تا صداش رو نشنوم و اون پاشده اومده کنارم 😖😖 

بیشتر از همه زخم زبونش آزار دهندس 

۴۴۶⚘

تو تلگرام ی دختر خانم کلاس هشتمی چون هردومون طرفدار گوگه هستیم با هم حرف میزنیم 😃

گفت خیلی دلم میخواد ببینمت گفتم تو الان فرض میکنی من از اون دانشجو های پلنگ ام🤣🤣🤣🤣 🐯🐆(استثناعن مو بلوند اینجوری فرض کنید 👇 

 

 

)و منم ی دختر معمولیم 🌚 

 

پ.ن: یادتونه قبلا گفته بودم دخترای اینجا خیلییی خوشگلن اما اون روز واسه ازمایشگاه رفته بودن سر کلاس عکس گرفته بودن ... فهمیدم همه فیلتر و لوازم ارایشی بود 😑😑😑😑😑😑 ولی به نسبت باز دخترای اینجا خوشگل ترن 😃 و د *&^ عوایی تر ! 

دانشگاه قبلی با اینکه دختراشون معمولی بودن اما کاملا حرف گوش کن و از هر گونه تنشی دوری میکردن ! 

 

۴۴۵⚘

 نونا امروز میگفت میخوام شروع کنم به خوندن برای دانشگاه چجوری باید ریاضی رو بخونم ؟! 

گفتم کتاب رو باز میکنی میخونی !

گفت آخه چجوری؟ جزوه ندارم ... دفتر از یادداشت استاد و... ندارم چجوری بخونم ؟امتحاناتمون حضوریه!

گفتم بچه های کلاس هم همین رو میگن اینکه ما که مجازی بودیم و دانشگاه بخاطر بدهی های هنگفت اش ترجیح داد آموزش مجازی باشه استاد فیزیک فقط رو متن میخونه اونم دانشگاه ما که پایین ترین سطح اموزش رو بین دانشگاه ها رو داره

 

پ.ن: واقعا از سیاست های دانشگاه جدیدم حالم بد میشه ، واسه پایانترم قراره کلی پول اضافه ازمون بگیره 

مگه کارت دانشجویی مجانی نمیدادن ؟! ی قیمت نجومی گفتن واسه گرفتن کارت دانشجویی ! فکر میکنم هیچ وقت این کارت لازمم نشه

کل کاربرد این کارت نشون دادنش به حراسته تا بدونه دانشجویی:"/

 

 

 

۴۴۴⚘

ی بار داداش متاهلم گفت چرا این همه زبان میخونی اما بازم هیچ پیشرفتی نداری؟! 

زبان انگلیسی به این آسونی! 

چرا بعد این همه سال هنوز درجا میزنی؟

۴۴۳⚘

این نوشته از من نیست :

 

 

mahya_polyglot:
🍃سخنی دیگر🍃 
من تقریبا یک ماه دیگر به امید خدا فارغ التحصیل می‌شوم البته تحصیل هرگز فارغی ندارد منظورم همان دانش آموختگی است. خوب بعد از این مرحله همه به فکر کار کردن هستند. ولی من نگاهم به کار کردن خیلی متفاوت است. اعتقاد دارم هرگز نباید منتظر پایان تحصیلات بود و بعد شروع به کار کردن نمود بلکه همزمان با تحصیل باید کار کرد ولو یک کار بسیار ساده و دم دستی. اینطوری با روحیات خودت و مشکلات اشتغال بیشتر آشنا می‌شوی و با یک تجربه قبلی شروع به کار می‌کنی.
متاسفانه الان به خاطر بیکاری ما دیگر خیلی قدرت انتخاب نداریم و مجبوریم هر کاری را با هر حقوقی قبول کنیم و تازه اگر چنین کاری را پیدا کنیم خودمان را خیلی خوش شانس می‌دانیم. یعنی مجبوریم یک عمر تن به کاری بدهیم که نه مرتبط با تحصیلاتمان است و نه علایقمان و این یعنی سوهان روح، فرسایش روح و روان و عذاب الیم.
تصورش هم وحشتناکه واقعا: هر روز سر یک ساعت مشخص برو سر کار، یک کار تکراری را با آدم‌های تکراری به مدت سی سال هر روز انجام بده. تازه هر روز هم خدا را شکر کن که یک کار پیدا کردی و بیکار نیستی و برای اینکه فردا روزی از سر کار بیرونت نکنند باید یک بله قربان‌گوی حرفه‌ای بشوی.
من حتی دوستانی دارم که استاد دانشگاه هستند و کارشان هم مرتبط با تحصیلاتشان است ولی همچنان ناراضی.  چرا ناراضی؟ چون درگیر تکرار شده‌اند. هر روز راس یک ساعت مقرر برو سر کار و حرف‌های تکراری بزن و فردا هم روز از نو و روزی از نو و تکرار آن برای دهها سال.
همه اینها را که گفتم مربوط به کارمندی است. حالا اگر این وسط یک رئیس عوضی هم داشته باشی و یا یک همکار بد که درست مقابل شما در میز روبرویی نشسته باشد دیگر می‌شود قوز بالای قوز. رئيسي که از سر تنگ‌نظری اجازه نمی دهد که شما رشد بکنی و استعدادت شکوفا شود. رئيسي که اعتماد به نفس را از شما می‌گیرد و به مرور زمان شما را تبدیل به یک موجود بی‌خاصیت می‌کند. اگر وارد این عرصه شدی یعنی وارد یک باتلاقی شدی که نمی‌توانی از آن به همین راحتی بیرون بیایی. یعنی هر چه بیشتر بمانی بیشتر فرو می‌روی. 
البته من نمی‌خواهم کارمندی را به طور مطلق نفی کنم ما چندین میلیون کارمند داریم که در این کشور کار می‌کنند و چه بسا از شغل خود هم خیلی راضی هستند. منظورم بیشتر ناظر بر این موضوع است که کارمندی بیشتر مطلوب کسانی است که روحیات کارمندی داشته باشند. 
قطعا کسی که کمال‌گرا و بلند پرواز است کارمندی گزینه مناسبی برای او نیست و بر عکس کسی که روحیه اطاعت پذیری دارد و آماده پذیرش ریسک و مسؤلیت‌های بزرگ نیست شاید کارمندی خیلی او را به هدف نزدیک کند.
من خودم در ضمن دانشجویی و حتی در دوران دبیرستان کار می‌کردم. الان با روحیات خودم کاملا آشنا هستم و می‌دانم که کارمندی اصلا مناسب حال من نیست. حتی شغل های پرطمطراق و دهن پر کنی مثل کارمند سازمان ملل و وزارت خارجه که در نوجوانی آرزوی آن را داشتم الان برای من بی‌معنا شده. 
شما در کارمندی حالا چه بخش خصوصی چه دولتی هیچ میراثی برای خانواده خودت به جا نمی‌گذارید. یعنی سی سال در یک شرکت جان می‌کنی آخر سر فقط کیفت را برمیداری و می‌آیی خانه با دست خالی. در حالیکه مثلا اگر کار متعلق به خودت بود مثلا در میدان تره بار یک غرفه میوه‌فروشی داشتی این می‌شد یک سرمایه و میراث خانوادگی که نسل‌های بعد هم از آن خیر می‌دیدند و دیگر نیازی نبود که سر پیری برای بچه بیکارت به صدتا آدم رو بزنی که یک کار برای بچه‌ات پیدا کنند. 
اگر شما در یک شرکت بزرگ حتی مدیر عامل هم باشی و دفتر و دستک بزرگ و دهها کارمند هم داشته باشی باز هم پای شما روی پوست خربزه است، یعنی هر آن امکان دارد به هر دلیلی کله پا شوی. این دفتر و دستک موقعی معنا و ارزش دارد که مال خودت باشد و بتوانی آن را به نسل بعدی انتقال بدهی نه اینکه امانی باشد و هر روز بین رقبا دست به دست بگردد.
البته گفتن این حرف‌ها خیلی راحت است و عمل به آن بی‌نهایت سخت. اگر آنقدر راحت بود الان همه کسب و کار خودشان را داشتند و کارآفرین بودند. ولی در عین حال باید قبول کنیم که اگر تلاش و هدف‌گذاری درستی داشته باشیم می‌توان با کارها کوچک شروع کرد و بعد گسترش داد.

اولین در‌آمد من مال زمانی است که اول دبیرستان بودم و به یکی از دوستان عربم در ایران انگلیسی درس دادم و صد دلار گرفتم و همین چنان اعتماد به نفسی در من ایجاد کرد که با همان فرمان تا امروز جلو رفتم و کارم را در حوزه های مورد علاقم گسترش دادم و الان هم کار می‌کنم و هم از کارم لذت می‌برم و هم برای دیگران فرصت شغلی ایجاد کرده‌ام و از همه مهم تر خودم را محدود به زمان و مکان مشخصی نکردم یعنی همه دنیا سرای من است و به مدد فناوری از هر نقطه از دنیا می‌توانم کار خودم را پیش ببرم و الان که دارم به قول فرهنگستان زبان فارسی دانش آموخته می‌گردم دغدغه شغلی ندارم. 
این را نه از باب تعریف از خود بلکه بیشتر از حیث ایجاد انگیزه و نشاط برای مخاطب عزیزم می‌گویم که اگر از همان دوران نوجوانی راهنما و برنامه‌ریزی درستی داشته باشیم می‌توانیم به بخش زیادی از آرزوهایمان برسیم.
در دوران نوجوانی یادم می‌آید که برخی از دوستان مرتب به نیات مختلف من را سرزنش می‌کردند که مثلا چرا این همه زبان می‌خوانی؟ آخرش که چی؟ یا سبک زندگی من را به تمسخر می‌گرفتند. یا با وسواس خناس تلاش می‌کردند که من را از مسیر منحرف کنند ولی تمام این تلاش‌ها ناکام ماند. شما هم ای دوست عزیز هر وقت دیدید که یک عده دارند شما را دلزده و دلسرد می‌کنند مبادا مایوس شوید. برخی افراد ناموفق چشم دیدن آدم‌های پرتلاش را ندارند و تحت پوشش دوست و دلسوزی شما را از راه به در می‌کنند. پس خیلی مواظب و مراقب باش. 
از بحث اصلی خارج نشوم.
همانطور که می‌دانید من الان نه زبان را در سطوح مختلف می‌خوانم و بنا دارم همین مسیر را با قدرت بیشتر ادامه دهم و همزمان نیم نگاهی هم به ادبیات، نویسندگی و کارهای مدنی و فرهنگی هم داشته باشم، هر چند که سیاست را در حد و اندازه خودم خوب می‌فهمم ولی تلاش دارم از آن فاصله بگیرم و بیشتر متمرکز شوم بر امور فرهنگی و ایجاد انگیزه و نشاط در میان هم سن و سال‌های خودم که نیاز به یک نقشه راه دارند. 
در کلاس های مشاوره که به صورت مرتب با شما دارم متوجه اراده و روح بزرگ برخی از شما دوستان می‌شوم که واقعا خودم از شما درس‌های زیادی می‌گیرم و در مقابل عده‌ای را می‌بینم که به خاطر نداشتن راهنمای مناسب با حداکثر سرعت به سمت دره عمیق در حال حرکت هستند که من در این میان سعی می‌کنم که حداقل ترمزی باشم برای سقوط نکردن.
کلاس‌های مشاوره من اگر جه صرفا در مورد زبان آموزی است و در حوزه‌های دیگر هیج قابلیت درخوری ندارم ولی بعضی از شما دوستان من را قابل می‌دانید و درد و دل‌هایی می‌کنید که من را عمیقا به فکر فرو می‌برد.
چیزی که من از میان صحبت های شما به عنوان مانع اصلی پیشرفت و سعادت متوجه شدم این است که بسیاری از جوان‌ها و حتی نوجوان‌ها به جای بهره‌برداری ایجابی از شبکه‌های اجتماعی بیشتر به سمت وجه سمی آن متمایل هستند که این بخش سمی چنان وجود آدمی را مثل سلول‌های سرطانی تسخیر می‌کند که تاثیر مخرب آن چیزی کمتر از مواد مخدر نیست. دوست عزیزی که در ابتدای راه هستی اگر در این ورطه افتادی و گرفتار رمانس شدی، بدان که کارت تمامه. همانطور که مواد روانگردان شاید در ابتدا و به صورت لحظه‌ای خوشی داشته باشد و پس از مدتی شما را نابود می کند تاثیر رمانس هم شما را کله پا می‌کند پس دورش را خط بکش.
همانطور که اعتیاد همیشه با یک پک سیگار شروع می‌شود، رمانس و افسردگی و احیانا خودکشی پس از آن هم با یک پک شروع می‌شود. پس در گفتن الف اول مقاومت کن تا گرفتار نگردی.
اینها همه مطالبی بود که من سال‌ها پیش می‌خواستم با مخاطب خود در میان بگذارم ولی به قول معروف احساس می‌کردم که گنده تر از دهانم است و امروز که در آستانه پایان دانشگاه و شروع دیگری از آن هستم مطالب را با مقیاس دهانم که اندازه گرفتم دیدم ظاهرا دیگر اندازه شده‌.
مخلص کلام آنکه اگر امروز تلاش نکنیم، فرصت امروز هرگز تکرار نمی‌شود. امروز برای همه ما فصل کاشت است برای چند صباح دیگر تا فصل برداشت فرا رسد. برای تنبلی و توجیه آن هزار و یک بهانه وجود دارد فریب این بهانه‌های قشنگ را نخوریم  و بیاییم تا دیر نشده طرحی نو در اندازیم.

 به قلم محیا میرصادقی

 

 

۴۴۲⚘

افروز مزدوج شد !!! 

البته از همون ترم یک معلوم بود دنبال یار هست ☺ 

 

این یار از قبل افروز رو میخواسته ، یعنی دانشجو نبود ... 

ی کاری که افروز تو دانشگاه انجام میداد پسرارو عاشق خودش میکرد بعد که پسر جلو میومد افروز میگفت به شرطها و شروطها نمیخوامت !! 

میگفتم افروز تو از اول میدونستی پسر ترم ۳ که تازه از دبیرستان وارد دانشگاه شده حتی سربازی نرفته و شغلی نداره تو این وضعیت ... چرا اصلا باهاش دوست شدی ؟! 

گفت حالا

😶😶😶😶😬😬😬😬

اینکه یار الانش چرا الان بهش رسیده رو نمیدونم ... یعنی بارها واسم تعریف کرد اما چون یکم 🤏 اغراق میکرد ، مغزم به طور خودکار خاموش میشد و داده های ورودی رو نمیگرفت 🙄🙄🙄

۴۴۱⚘

فری وقتی حسود میشه چه ترسناک میشه !

 

رشته قبلی تا من میگفتم الف ... میگفت داری پز رشته ات رو میدی؟! 😶😶😶😶

الان این رشته که هستم تا حرفی بخوام بزنم ، میگه رشته ما که سخت از شماست ، شما که درکی ندارید ... اصلا لِوِل دانشگاه ما خیلی بالاتر از شماست و ... 😑😑😑😑

 

پ.ن: تازگیا میگه دیگه نمیخوام همه چیز رو تو خودم بریزم ...

 

این جور برخورد کردن فقط ی نتیجه میتونه داشته باشه !

: دوستی مون تموم میشه!

 

و منم از خیلی وقت پیش تو یک پست (این وبلاگ ) گفتم دارم حس میکنم دوستی ما دو تا  داره تموم میشه ... جوری که شاید ی روز بیاد ببینیم اصلا از هم خبر نداریم یا از کنار هم رد بشیم و نگاه به هم  نکنیم !

قبلا خیلی میترسیدم از دستش بدم چون خیلی صمیمی بودیم...  و دوست پیدا کردن واسم خیلی سخته و نمیتونم با هر کسی دوست بشم ... از رها شدن و تنها شدن میترسیدم 

اما الان که این وجهه اش رو دارم میبینم ( بی محلیاش ، زخم زبونها و تحقیر کردنا ) پیش خودم میگم کاش تنها بودم و هیچ وقت باهات حرف نمیزدم یا صمیمی نمیشدم 

 

 

 

۴۴۰⚘

با رخت عزای پدر آمده ام ... با من قهر نباش 

۴۳۹⚘

هر کی پاش به بیمارستان بیوفته باید زندگیش رو بفروشه کف خیابون بخوابه ، خدا هیچ کس و گیر بیمارستان و دکترا نندازه 

 

پ.ن: واقعا واقعا واقعا پول و اون فشار روحی بیمارستان کمر شکنه .  نونا خودش پرستاره میگه آدم فقیر نباید مریض بشه ، چون قبل از اینکه اصلا فکر کنه خوب میشم یا نه فکر میکنه من پول دارم یا نه 

۴۳۸⚘

واقعا دلم برای کنکوری ها و پشت کنکوری ها میسوزه

شنیدن اینکه رتبه یک کنکور ۵۰۰ میلیون پول خرج کرده .

میگن آمری*&^ کا اس*&^ تکباره چون طاغوت رو برده بالا و ضعفا پایین موندن اینکه ۴۰ میلیون سیاه پوست فقیر و گشنه هست ... خودمون چه فرقی داریم ؟! هر کسی مدرسه خصوصی درس خونده و میلیونی پول خرج کرده قطعا رتبه خوبی اورده ! و بچه های مدارس عادی و دولتی اون پایین گشنه موندن !

الانم کنکور بچه های ۱۸ سال !! ... قطعا کنکور برداشته بشه مافیای کنکور سقوط میکنن!!! 

مافیای کنکور کسانین که واسه کنکور بهشون پول میدین !از کتاب ، مشاور ، ازمون های آخر هفته و آخر ماه و کلاسهای آموزشی گرون  و... .

۴۳۷⚘

پسر خاله میگه قبول کن بهترین شخص واسه داداش متاهلت عروسه ... چون یک دید منفعت و ضرر به مردم داره ! به داداشت گفتم فلانی رو داخل مصاحبه توصیه اش کن تا راحت قبول بشه چون پسر بیچاره ایه ... داداشت گفت فلانی هیچ سودی برام نداره تا توصیه اش رو کنم !!! 

.

.

.

.

.

قبلا من خبر داشتم وام دانشجویی بین ۳۰۰ هزار تومن تا دو میلیون هست (حداقل تا حداکثر وامی که دانشجو میخواد )

نونا زنگ زد گفت وام دانشجویی ده میلیون شده بیا اسم بنویس !! 

من اولش گفتم آخه من درامد ندارم چجوری برگردونمش ؟! بعد یادم افتاد ی حرفه ای رو بلدم پس گفتم وام رو میگیرم تبدیلش میکنم به طلا و بعد واحدا سبک شد کارم رو با اون پول شروع میکنم و ان شاءالله به درامد میرسم ... ( پرداخت قسط های وام دانشجویی بعد از فارغ‌التحصيلی هست )

سو ... خوش خوشان رفتم اداره و اطلاعاتم ثبت کردم و گفتن وقتی اعتبار اومد با ضامنت بیا 

ضامنم کی بود ؟؟ داداش متاهل !

کارمند هم پرسید بابت ضامن مطمئنید ؟؟ من گفتم آره !

آخه پیش خودم میگفتم دیگه بیچاره تر از حدیث نیستم ... حدیث ضامن پیدا کرد من که ضامنم داداشمه:/

...

روز موعود فرا رسید کارمنده بهم زنگ زد که اعتبار رسیده زود بیا ! مامانم زنگ زد به داداش متاهل و اون گفت تو مرخصیم فردا میاد ، فردا شد و خیلی بهم زنگ زدن از اداره و  میترسیدم گوشی بردارم :/ آخه ضامنم غیب شده بود !

بالاخره مادرم بهش زنگ زد و اون گفت خونه ام مشکل داره باید حل اش کنم و من نمیرسم بیام امضا کنم حالا میام و مادرمم گفت به هر حال تا آخر هفته وقت هست .

آقا این نیومد تا آخر هفته !!!!! 

نونا گفت باهاش تلفنی حرف زدم و گفته تو دانشجویی و نمیتونی پول رو برگردونی و سودی برام نداره و قطعا سرتاسر ضرره برام.

 

ی حس خیلی بدی داشت 

پ.ن: به داداشاتون تکیه (اعتماد ) نکنید .