سو
از اونجایی که وی اسنپ نمیگیره چون میگه پول ندارم
سوار بر تاکسی شده تا خودم رو به MRI برسونم ... اما پسرک پرسید خانم چهره تون رو از اون ور خیابون دیدم خیلی آرامش دهنده بود .
من فکر کردم از این مکالمات راننده تاکسی و مسافر هست و گفتم مرسی ... گفت نه خدایی چهره تون خیلی آرامش دهنده هست .... پیش خودم گفتم هاه؟ این چی میگه! پس باز گفتم مرسی ... اما پسرک پیچید تو خیابون فرعی گفت میشه شماره تون رو بدید ! ... نگاه قیافه اش کردم انگار مواد زده بود ، طرز حرف زدنش انگار نعشه بود پیش خودم گفتم شاید میخواد از راه دورتر بره تا بیشتر حرف بزنه ! گفتم نه ، من خودم دو ساله تو رابطه ام (جلل خالق ... ) گفت باهاش نخوابیدی که ، بچه که ازش نداری ، هنوز خونه باباتی ، خرجیت رو بابات میده ... گفتم شما چند سالتونه گفت من ۲۲ سالمه گفتم من از شما بزرگترم گفت مگه دوست پسرت چند سالشه گفتم اون ۳۲ سالشه ... اینجا ۲۰۰ متر مونده بود به بیمارستان اما اولین بریدگی دور زد !!!!! و برگشت سمت مخالف بیمارستان !!!!!! اونجا حرف مرجان مهربون یادم میومد میگفت ی بار جستی ملخک دوبار جستی ملخک اخر ی جا گیر میوفتی ... پیش خودم گفتم این بزغاله نکنه داره منو میدزده ؟!
باز اصرار کرد و منم میگفتم خودم دوست پ دارم ، چند ساله تو رابطه ام تا تموم نشده چیزی رو شروع نمیکنم ، پسرای کوچیکتر از خودم استایلم نیستن
گفت الان منو شما رو کنار هم ببینن فکر میکنن من بزرگتر از شمام
گفتم شما شغلتون چیه ؟ گفتش راننده جرثقیل شرکت نفت ام
من اون لحظه : ساری که شرکت نفت نداره پدر بیامرز
(بعدا نوشت: گوگل میگه ساری شرکت نفت داره :"/)
باز گفتم نه ، بی حال داشتم خیابونها رو نگاه میکردم، که یدفعه عصبی شد داد زد گفت میدونید عیب شما دخترا چیه ؟ اینکه ی پسر خوبی مثل من رو بهش توجه نمیکنی و گوشی دوست پسرت روچک نمیکنی میگی حریم شخصیه ، فکر میکنی اون بهت خیانت نمیکنه اون الان با صد تای دیگه است خدا داده دختر
پیش خودم گفتم اگه خدا داده دختر چرا چسبیدی به من ؟
یدفعه صاف نشستم دیدم داره از شهر خارج میشه ؟! ودف؟ اینجا که بیمارستان نیست ؟! گفتم خدا جون ازم مراقبت کن ، جونم تو خطره ... من فقط به ی چراغ قرمز نیاز دارم یا تنها سرعتش کم بشه ... اگر بگم میخوام پیاده بشم دیگه با سرعت ۲۰۰ تا میره
نرسیده به میدون باید سرعتش رو کم میکرد و تقریبا یک متریش ی ماشی شاسی بلند بود ... ماشین تو حرکت بود در ماشین رو باز کردم و اون ترسید در ماشین رو بکوبم به شاسی بلند و زد رو ترمز و پیاده شدم
پ.ن: پسره پلشت ، دوست پسر نداشتم ولی بهتر نیست ی نفر که تمایل نداره رهاش کنی ؟
مهستی گفت باید صداش رو ضبط میکردی گفتم واقعا یادم نبود فکر میکردم ی مکالمه چرت و پرته و مثل پسر چند روز پیش میرسونم و محترمانه میگه این شماره ام
عصر همون روز با دخترا رفتم ساحلی تا دوچرخه سواری کنم برای ارتعاش و فرکانس بالای DNA و برگشتن باید تاکسی میگرفتیم
ی ماشین سمندی ده متریمون وایساده بود بوق میزد و ی لحظه نگاه ماشین کردم گفتم این چرا نمیره؟! همون لحظه همراهم گفت نگاش نکن ، بچه دوساله ای؟ نمی دونی دنبال مشتریه ؟
این چند وقت بخاطر اتفاقاتی که افتاد دیگه به کسایی که میگفتن ما کرایه نمیخوایم حس خوبی نداشتم
وقتی رسیدیم خوابگاه راننده تاکسی گفت پول نمیگیرم اما من یاد ی چیز دیگه افتادم و زل زدم و تو چشماش و با داد گفتم پول رو بگیر .... بنده خدا با ترس و لرز برگشت گفت بخدا ... م م من مسافر کش نیستم
اخر شب دوستم زنگ زد گفت وقتی رفتی ، راننده تاکسی گفت اگر ی بار دیگه به دوستتون میگفتم پول نمیگیرم ، منو زده بود . -_-
پ.ن: درباره چهره آرامش دهنده ، یک جا خوندم هر کی این جمله رو میگه یعنی شما خوشگل نیستید ... ای روزگار هعی
خداروشکر که همه چیز به خوبی تموم شد خدا روشکر خدارو شکر خدارو شکر خدا رو شکر خدا رو شکر
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم آذر ۱۴۰۲ ساعت 13:56 توسط Taxian
|